به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 







---عبدالقهار فرخ سیر



سروده ها   در« شعر ناسرودۀمن»

 

اگر به باغ رسیدی
وگر ترانه سرایان باغ را دیدی
پیام خاطر در خون سوگوار مرا
به بلبلان برسان
و عشق را به زبان دری
زبان درد، زبان حماسه
زمزمه کن

( مقدمه ی گل سوری، عاصی)

                                               

گپ آغازین
به اجازه ی تفنگ سالار بزرگ پرتو نادری!
امید وارم شاعر گرانقدر گفته های این نو برخاسته را ایرادی بر لحن داودی شان نینگارند. به دنبال انتشار گزینه های شعر از پرتو نادری چون قفلی بر درگاه خاكستر، سوگنامه ی برای تاك، آنسوی موج های بنفش، تصویر بزرگ آیینۀ كوچك، لحظه های سُربی تیرباران، دهان خون آلود آزادی، . . .و گریۀ صد قرن در گلو دارم  و چند اثر پژوهشی دیگر، گزینه ی شعری دیگری با نام ( شعر ناسرودۀ من ) به دسترس آشنایان قرار گرفت. این گزینه ی شعری پرتو نادری از جانب انتشارات میوند با طرح پشتی از ژکفر حسینی، در هزار شمارگان، در اواخر سال1387 خورشیدی به زیور چاپ آراسته گردیده كه بیست و هشت پارچه شعر را در خود گنجانیده است.

آغاز کتاب با مقدمه ی انتقادی از آزادی بیان و دموکراسی ای كه سردمداران از آن استفاده ی سوء می كنند، زیر عنوان « نمی دانم چه بنویسم »، به صورت یک گفت و گو آغاز گردیده است. هرچند شاعر این گفت و گو را به عنوان مقدمه یادآور نمی شود؛ اما همان طوری که مقدمه کلیدی است برای بازگشایی محتوا و مفهوم اثر، با خواندن این بخش می­ توان درک بیشتری از مفهوم و مقصد شاعر را جستجو کرد.

در این بحث از بازار آزادی که واژه های بیگانه را وارد زبانش کرده و حتی اصطلاحات ناکارای را برای اصطلاحات شعری به بازار عرضه می کند، با زبان طنز بازگو می کند و به کنایه  از تاریخ پنج هزار ساله خود یاد آوری می کند و می نویسد: « گفتم به یاد داشته باش، این دیگر دموکراسی  و بازار آزاد افغانی است، ما تاریخ پنج هزار ساله یی داریم در حالی­ که امریکا کشور بی تاریخ است. تندر را می شنوی  صدای سُم اسپان نیاکان ماست که می تازد تا سمند تاریخ را از دم لگام زنند. این  رعد را هم که می بینی آتش جهیده  از  سُم اسپان اقلیم گشایان ماست!
. . . مهتابی را که می بینی چیزی دیگری نیست، همان دیگ بزرگ شیر است که سواران ما در سفر تسخیر کهکشان، شِیری از آن نوشیدند و بقیه را گذاشتند برای برگشت؛ شیر آن دیگ سده های درازی است که در انتظار برگشت آن سواران « نجیب جاودان در راه» می جوشد.» بازتاب این همه را که  در لای اشعار پرتو به خوبی محسوس است به گفت و گو می نشینیم.

سخنی چند پیرامون محتوای این مجموعه
نخست از همه باید گفت که در این مجموعه بیشتر اشعاری که حال و هوای سیاسی و انتقادی دارند گنجانیده شده که تازه ترین سُروده هایی شاعر می باشد. او آنهای را ،که بیگانگان این دشمنان تاریخی ما که این بار با جامه ی دوستی وارد کلبه ی ما شده اند و با شعار های چون دموکراسی، آزادی، وحدت ملی و . . .روی صحنه ی سیاسی کشور آورده و بر کرسی ها  طور سمبولیک نشانده اند، به باد انتقاد گرفته و گاهی پرده از رازها و سیاست های مردم فریبانه ی شان برمی دارد.
در ادبیات معاصر ما  به ویژه در شعر و داستان ( البته نه بصورت کل )،  بیشتر احساس و عاطفه که همان تأثیر پذیری از جامعه ی ماست بخوبی بازتاب یافته است هرچند تفسیر و توجیه این احساس و عاطفه کاریست دشوار، چه شاید این تفسیرها اهداف نویسنده / شاعر را بازگو نکند.  با آن هم برخی از این آثار مورد پذیرش جامعه قرار گرفته است.
پرتو نادری در شعری که زیر عنوان وحدت ملی آمده است، طور آشکارا  بیان می دارد که  چگونه شخص اول دولت یا به اصطلاح دیگر رئیس جمهور انتخاب شده؟ از طرف مردم، شلاق خود را بر این بدن نحیف و رنجور ملت و میهن می زند که ملت رنج کشیده  ناخودآگاه درد آن را احساس می کنند اما صدایی از آنها برنمی آید و اگر هم صدایی بلند می شود، کجاست گوش شنوا.

این شلاق چگونه شلاق است که صدایی آن در گوش شاعر می رسد و غرور و احساس و عاطفه ی او را به فوران وا می دارد و با این سربلندی از آن سخن میراند؛ این شلاق به یقین همان شعار وحدت ملی است که از زبان، نه از اندیشه و آرمان آقای کرزی و از طریق رسانه هایی که در نگرش و گرایش با وی همنواست جاری می شود و برای کسب اعتماد مردم و حمایت بیگانه گان به نمایش گذاشته می شود. پرتو نادری این حقیقت را با چه بیان استعاری زیبا و کلماتی چند بازگو می کند:

صدای شلاق می آید
چه میدانم
      شاید حامد کرزی
در تلویزیون آشنا
وحدت ملی تفاله می کند
    ( ص 4)

آن طوری که خود شاعر، باری در باره ی محتوای شعر خود نوشته است، که« شعر هایم از نظر محتوا با رویدادها و واقعیت های اجتماعی ـ سیاسی کشور پیوند دارد که گاهی بیشتر سیاسی شده اند.» مصداق این گفته هایش را میتوان در این مجموعه بیشتر جستجو کرد.

دراین مجموعه شعر های که بعضی ها،  این گونه شعرها را به عنوان  شعر سیاست زده مطرح میکنند، دیده می شود. چون در آنها بیشتر همان مؤلفه های سیاست به طور واضح و بدون آرایه های زیبای شناسانه مطرح گردیده و بیشتر نظم اند تا شعر؛ که این گونه شعرها مربوط به یک برهه ی زمانی بود و ماندگار نخواهد بود. مثلا در شعر وحدت ملی در صفحه ی 4، برادری در صفحه ی 46، بازار آزاد  در صفحه ی 56 ،  پیشوای من! در صفحه ی 24.
اما در این مجموعه شعر های سیاسی ای  نیز گنجانیده شده که بیشتر با زبان استعاری و کنایی سخن میگوید، مانند شعر چراغ قرمز، رستمی در چاه، تا چندگاه دیگر، حلقه های زنجیر فاجعه و. . .

در شعر زیر عنوان چراغ قرمز شاعر به یک واقعیت و عملکرد زنده ی که چندی پیشترـ این سیاستمداران آب از گلوی دیگران خورده ـ واقع شد، اشاره می کند و کسی را که باید پاسدار فرهنگ و زبان غنامند فارسی دری که زبان مادری شاعر نیز هست، باشد؛  به اندیشه و تأمل فرا می خواند. شخصی که از غنامندی و کاخ بلند زبان و ادب فارسی دری چشم پوشی کرده و دست به انجام کاری میزند که وحدت ملی را برهم می زند. پرتو نادری در این شعر به طور کنایی این برهم زدن وحدت ملی را که در کشور ما به پوقانه ی ماننده است و این کرسی نشینان همیش از آن دَم می زنند، ناشی از کاربرد واژه هایی زبان مادری اش ( دری ) می داند:
من
از زبان مادری خویش می ترسم
زبان مادری من
واژه های دارد
که می تواند وحدت ملی را
چنان پوقانه یی
         بی هیچ صدایی بترقاند
زبان مادری من
حقیقت برهنه ییست
و استعاره های آن
از تصویر تفاهم با شیطان خالیست
زبان مادری من شجاعت آن را ندارد
تا سوار الاغ بی هویتی
بوزینه ابتذال را
در خیابانی به دنبال بکشد
      که روی چراغ قرمز آن  نوشته است:
                        وحشت ملی
   ( ص13)

شاعر این گفته های وزیر اطلاعا ت و فرهنگ را که:« با گفتن واژه های دانشگاه و فرهنگ وحدت ملی ما از بین می رود » به گونه ی کنایی چنین بیان می کند:

من از زبان مادری خویش می ترسم
وقتی کسی می گوید « دانشگاه »
وقتی کسی می گوید « فرهنگ »
من به وحدت ملی می اندیشم
( ص 14)

مگر آیا کاربرد این واژه ها میتواند وحدت ملی را که سُرابی بیش نیست برهم زند؟ که هرگز؛ بلکه این عملکرد آنهاست که به هویت و ایجاد یکپارچگی ما صدمه وارد می کند. و اینکه ملتی را نگذاریم به زبان مادری اش سخن بگوید، خود نوعی استعمار و برتری جویی یک قشر خاصی از جامعه و قبیله گرایی است. با آنهم شاعر، این میراث دار زبان و فرهنگ پربار، با این همه افتخار راه پیروزی را در پیش گرفته و گامی دیگر در شکوهمندی آن بر می دارد.

من با دانشگاه و فرهنگ
میانه یی ندارم ندارم
من راه خودم را می روم
و حرف خودم را می زنم . . .
و با الفبای جعلی شعر های تازۀ خویش
بر گور اصطلاحات علمی
                   و ملی ـ اداری
                   توغ جاودانگی برافرازم
  (ص 15)

 پرتو نادری برای بازگویی و نمایش پیشینه ی تاریخی و فرهنگی و اینکه اندیشه ها و آرمان های آفرینش گران شعر و ادب فارسی دری روز تا روز افکار ملل جهانی را در می نورد، از دو شاهکار ادبی که کاخ بلند ادب فارسی دری از آن بلندی یافته است یاد می کند و آن های را که با این فرهنگ و زبان سر ستیز دارند متوجه می سازد:

اگر کاخ هزار سالۀ فردوسی بسوزد
من سرپناه کرایی خود را از دست نخواهم داد
بگذار مثنوی معنوی
در حافظۀ تاریخ
           از بلخ تا قونیه بپوسد
( ص 15)

شاعر در فرجام از زبان آنهایی که این همه را نادیده می گیرند و تنها روی شعارها و اهداف خود تأکید دارند بازگو می کند که:

برای من
تنها وحدت ملی کافیست
تا باد در غبغب اندازیم
   ( ص16)

پرتو نادری با بیان واقعیت های عینی، نظام حکومتی و سیاست ها و بر نامه های حکومت را همان اجرای هدایت های می داند که از جانب حامیان سیاسی اش به او داده شده است:

رئیس جمهور چهار استخوان شده است
بیچاره چه می تواند بکند!
 همه ساله قره قولی تازه یی بر سرش می گذارند
گناه او نیست. . .
  ( ص 17)

این قره قولی همان کلاهی نیست که از پوست بره هایی که  لحظه یی چشم برای دیدن مادرشان باز نکرده اند، آماده شده و تاج سر آقای کرزی می گردد و این باعث شده تا بازار تجارت پوست قره قول چَوک گردد؛ بلکه این قره قولی تشبیه ی است، از همان برنامه هایی طرح شده ی که دولت مردان ما به عملی کردن آن مجبورند.
پرتو نادری دولت و رئیس جمهور را برای بی توجهی به زیر ساخت های زندگی مرفه و اجتماعی مردم متهم می کند، و اینکه تنها برای افغانستان داشتن رئیس جمهور انتخابی کافیست و قانون اساسیِ را که در آن دست کاری های سلیقه یی صورت گرفته بود، این گونه کنایی سخن می گوید:

اگر کودکان مکتبی در کار های خانگی خود می نویسند:
دو نان جمع دو نان مساوی به سه کابینه
                          چیزی مهمی نیست
مهم این است که افغانستان رئیس جمهور انتخابی دارد
و قانون اساسی پنسل پاک ناخورده...
(ص 19)

پرتو نادری بار بار پرده از این سیاست های پشت پرده ی حاکمان برداشته است و این جنگ « زرگری » آنها را درک می کند:

سینه اش خانۀ یک بی ستون صبر شیرین است
وقتی مشرف به او می گوید شتر مرغ
او می تواند بگوید
« گر ندانی غیرت افغانیم
چون به میدان آمدی میدانیم »
اما او به نهج البلاغه پناه می برد
ومی داند که بزرگتری شجاعت صبر است
و اگر باری هم جیلک دیپلوماسی
                  به باد می دهد
شبانه در چت روم سیاست می نویسد:
های!!!
« نشود فاش کسی آنچه میان من و تست»
  ( ص 20 )

شاعر با شعور و درک سیاسی که از سیاست و دست کاری های امریکا در ساختار نظام افغانستان دارد این موضوع را طور ذیل بیان می دارد. گویا به دنبال انسانی است که شایسته ی آن باشد، اما این انسان نه آن است که به گفته ی مولانا«  گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست» ، بلکه به دنبال انسانی اند که بتواند به نغمه های آنها پای کوبی کند.

مردی در خیابان
چوکیی را به دنبال می کشید
 و فریاد می زد:
ارزان است بخرید!
با خود گفتم
شاید امریکا
ریاست جمهوری افغانستان را
                      به حراج گذاشته است
( ص 56)

در اشعار پرتو ( در این مجموعه) همواره از ناکاری دولت و برنامه ها و سیاست های ناکام او به گونه ی بازگو شده است. او حتی کرزی را از جنس خود نمی داند، بلکه از همردیف آنانی میداند که دیروز با چهره ی خشن، اقدام به تباهی کشورش کرده بودند و امروز با لباس دیگری، با چهره ی حق بجان.

ما برادر همیم
کرزی برادر طالب است
سکه مانند دو روی یک سکه
بوش با موش قافیه بسته می شود
ملا عمر حق دارد ـ
تا دریای کوکچه را به پاکستان
            انتقال دهد
  (ص 46)

لحن گفتار پرتو گاهی به اندازه ی شدید می شود که بی محابا لب به تعریض می گشاید:

« خراسانی » را
       با نامرد
خون مشترک نیست
آن سان که مرا
            با قره قولی
( ص 35 )

 وقتی شما اشعار اجتماعی پرتو نادری را که بازتاب عینی جامعه ی ماست، از نظر بگذرانید بدون شک با او همصدا و همنوا خواهید شد و دردی مشترکی را احساس خواهید کرد. پرتو نادری را میتوان در کنار دیگر سخنوران آزاده به عنوان ترجمان درد های جامعه ی ما خطاب کرد. شاعر با بیان هنری، از سال های یادآور می شود که دوشیزگان با عفت این سرزمین آزادگان در آن سوی مرزها، در سرزمین شیخ نشینان به حُراج  می رسیدند. او اسلام برتر را حفظ ناموس مسلمان می داند:

...به من چه ارتباطی دارد که دختران سادۀ دامنه های هندوکش
در آن سوی آب­های شور خلیج
در همسایه گی خانۀ خدا
چه معلوم،
شاید در خانۀ خدا
        به حراج می رسند...
بگذار که اسلام در سرزمین من حکومت کند
اسلام برترین ناموس مسلمان است
پدر من،
      پدر تو،
             مسلمان نیستند..
. ( ص 36 )

همان گونه که گفته شد، اشعار اجتماعی پرتو نادری درست همان بازتاب و بیان واقعیت های جامعه ی ماست. جامعه ی ما نیازمند یک قهرمانیست رُستم وار، تا همه را از این سیاه چال های بدبختی نجات دهد. اما افسوس این رُستم خود در بن این چاه،  بیژن وار می نالد و شغادی پاسبان این چاه گردیده است:

 

ترا اندوه شب از پای افگنده
تو ای بیدار دل ای مرد
صدایت در کدامین بیشۀ آواز می روید
و یا تو در کدامین چاه می نالی
که می بینم شغاد لحظه های تیره ی نیرنگ
                  کنار چاهساران باز می خندد...
( ص 44)

در این مجموعه ی شعری، پرتو بار دیگر به سُروده ی زیبایی دیگری که همان بازتاب و تصویر مرد سالاری و حاکمیت عرف و سنت ­های محلی بر بالای جامعه و مخصوصاً زنان در کشور است؛ بر می خوریم که بازگو کننده ی درد و آلام آنهاست:

بامدادی با پدرم رفتم
تا گلدستۀ اندوهی را
که در چشمهایم شگفته بود
                 بر مزار مادرم بیفشانم
فریاد بر آوردم
       مادر!
      مادر!
      مادر!
در سکوت چشمهای پدرم خواندم
بیچاره زن
هنوز از پدرم می ترسید  ( ص 48 )

كاربرد آرایه های ادبی
هنجارگریزی معنایی: که در بستر این نوع از هنجارگریزی واژه ها معنای گسترده پیدا می کند، کاربرد واژه ها در معنای کنایی، مجازی، استعاری، حس آمیزی، پارادوکس و...  خود گونه ی از هنجارگریزی معنایی است که خواننده گرامی با مطالعه ی این مجموعه آن را بیشتر در می یابد.

ترکیب سازی:
که گونه ی از هنجارگریزی واژگانی است و این ناشی از خلاقیت ذهنی و هنری شاعر است که پرتو نادری نیز از این نوآوری ها محروم نبوده است؛ و بسا این ترکیب ها به زیبایی و هنری بودن و انتقال پیام مؤثر بوده است. در این­جا به  برخی از ترکیب های جدید کاربردی شاعرـ شاید از دید من ترکیب های جدید باشندـ  یاد آور می شویم:
ترکیب « هیچستان » در پارچه شعر زیر عنوان ( تا چندگاه دیگر ) در صفحه ی 6  این گونه بکار رفته است:
 . . . و هیچ نمی فهمیم
که این هیچستان تاریک
تا چند
     تا چند
         تا چند گاه
با زنجیر سرگردانی ما پیموده می شود...

 
و یا در شعر ( جمجمه های پوسیده ) در صفحه ی 34 این مجموعه:

عقرب جراره یی،
             شاید
                    یک روز
هیچستان ذهنی شما را
              صفری دیگری بیفزاید...

ترکیب « کبوتران پَر بُریدۀ هشیاری » در شعر زیر عنوان ( سرگردانی ) در صفحه ی 11 این مجموعه:

کبوتران پَر بریدۀ هشیاریم را
از بام بلند دیوانگی
          پرواز داده ام...


ترکیب « بوزینۀ ابتذال » در ( چراغ قرمز ) صفحه ی13:

 ... زبان مادری من شجاعت آن را ندارد
تا سوار الاغ بی هویتی
بوزینۀ ابتذال را
در خیابانی بدنبال بکشد...

ترکیب « دیگدان سنت » در شعر زیر عنوان ( چت روم سیاست ) در صفحه ی 18:

...کرزی چه گناهی دارد!
دیگ ما روی دیگدان سنت گذاشته شده است...

ترکیب « جغرافیای سُرود ملی» در همان شعر:

 ... رئیس جمهور انتخابی، بر همه چیز آگاه است
تارِ یخ تنفس می کند
و در جغرافیای سُرود ملی
هر کس را بنام اصلی اش صدا می زند...

ترکیب « کاسۀ شکستۀ دستان » در شعر ( پنجرۀ باز قصه ها ) در صفحه ی 22:

...و التهاب سَرد پستانهای تو
فواره های داغ پشیمانی بود
که من در آن کاسۀ شکستۀ دستانم را
از نیازی می شستم...

ترکیب « جغرافیای اندام » در همان شعر صفحه ی 23:

 ...خاموشانه دروازه های باد را ببند!
ورنه شاید کسی جغرافیای اندامت را
قصه یی خواهد ساخت... 

ترکیب « دوزخ دموکراسی قبیله »  در شعر زیر عنوان ( نیایش ) صفحه ی28.

... و خورشید
        در دوزخ دموکراسی قبیله تبعید شده است...

ترکیب « سرزمین سبز خدا » در شعر زیر عنوان ( سرزمین سبز خدا ) صفحه ی 47.

 ... شاید چشمهایت
               دریاچه های اند
که از سرزمین سبز خدا می آیند

ترکیب « گلدستۀ اندوه» در شعر ( گلدستۀ اندوه ) صفحه ی 48.

بامدادی با پدرم رفتم
تا گلدستۀ اندوهی را
که در چشمهایم شگفته بود
            بر مزار مادرم بیفشانم...

ترکیب « گیاه تهوع » و « آب­های سرخ خشونت » در شعر ( آب­های سرخ خشونت ) در صفحه ی 52.

... در رودبار زندگی
آبهای تکرار
      گیاه تهوع را سیراب می کند...
در رودبار زندگی
آبهای سرخ خشونت
شفافیت باران را
        تاراج کرده است...

ترکیب های « دیوار هشیاری »، « آب دیوانگی » در شعر زیر عنوان ( مصیبت هشیاری ) در همین مجموعه، در صفحه ی 53:

باده می نوشم
بد مستی می کنم
و بر دیوار هشیاری سنگ می زنم...
در  سرزمینی که آب دیوانگی
            در رود خانه هایش جاریست...

تشخیص ( جاندار انگاری ): گونه ی از زیبایی آفرینی در شعر است که ذهن شاعر تصرف در اشیا و عناصر بی ­جان طبیعت می کند و به آن­ها ویژگی و افعال و احساس انسان و جاندار را می دهد.
پرتو نادری از نیروی تخیل و هنرمندانه ی خود همواره از این آفرینشگر زیبایی در کلام خود سود جسته است که بطور نمونه به چند مورد آن در این مجموعه ی اشاره می کنیم.

کبوتران پَر بُریدۀ هشیاریم را
از بام بلند دیوانگی
            پرواز دادم... ( ص 11)

در اینجا شاعر، هشیاری را که یک اسم معنا است به کبوتر ماننده کرده و پرواز کردن، و داشتن بال و پر را که فعل و ویژه ی پرندگان است، به او بخشیده است. و یا در جای دیگر حس شنوایی را که ویژه ی انسان و حیوان است به باد می دهد:

با باد سخن می گویم
و با کوه صبر آزمایی می کنم... ( ص 12)

در جای دیگر، عشق را که یک پدیده ی احساسی و عاطفی و اسم معنا است، جاندار انگاشته و جان دادن را که ویژه ی موجودات زنده است به او نسبت داده است:

 . . .  هیچ نمی دانم آن روز سوار خنگ دجال
 از کدام کوچۀ شیطان برگشتی
که در نخستین هم آغوشی ما
            عشق سه بار جان داد...
( ص 22)

شاعر، صدا را که ویژگی دیگری از انسان است و بعضی موجودات زنده است، برای باغچه نسبت داده و گلو را  که یکی از ارگانیزم بدن انسان  و حیوان می باشد به درخت داده است:

 . . . تو چرا خاموشی
کسی صدای باغچه را در گلوی درختان خفه می کند...  ( ص 28)
و یا در اینجا برای ستارگان، مرگ را قائل شده و عاشقی را که از فعل های انسانی است به او نیز داده است:

فرمان قتل عام ستاره گان عاشق را
در یک کلمه صادر می کند
                  بکشید!!!... ( ص 42 )

کاربرد واژه های عامیانه که گونه ی از هنجارگریزی گویشی است در شعر های پرتو نادری دیده می شود، مانند  واژه ی نشخوار و شاخ  در اینجا:

 . . . و گاومیشی
بر قندیل آویخته
در چار راه شهر
      لگد می پراگند
آسمان را شاخ می زند
و تاریکی نشخوار می کند...
( ص 2 )

و یا کاربرد واژه ی ترکیبی دیگدان و درگیران در این­جا:

... دیگ ما روی دیگدان سنت گذاشته شده است
دموکراسی به دیگدان فراخ و درگیران سرخ نیاز دارد... ( ص 18)
یا کاربرد واژه ی جیلک:

...و اگر باری هم جیلک دیپلوماسی
                           به باد می دهد...
  ( ص 20)

و یا کاربرد واژه ی ترکیبی « پوستین کهنه » در این شعر:

. . .  من چرا مصیبت هشیاریم را
چنان پوستین کهنه ی
       از میخ بلند بد مستی نیاویزم...
( ص 54 )

 هنجارگریزی زمانی: همان کاربرد واژه هایی کهن که در زبان معاصر کاربرد ندارد، است. این گونه از هنجارگریزی در شعر های  پرتو نادری نیز دیده می شود. مانند کاربرد، اشتران جمازه و خنگ در این جای ها:

. . .  وقتی که اشتران جمازه را
به دنبال الاغی می بندند
         که گوشهایش
            بلندترین آنتن حماقت است...
( ص 3)
***
هیچ نمی دانم آن روز سوار خنگ دجال
از کدام کوچۀ شیطان برگشتی... ( ص 22)
از هنجارگریزی نحوی هم رگه هایی دیده می شود، مانند:
... و خود اما
     به دنبال ارزنی  سرگردانم ...
( ص 11)

در این­جا ( و خود اما ) به نظر غریب می نماید زیرا کاربرد آن به شکل ( و اما خود)  بیشتر معمول بوده است.

در جای جای از این مجموعه ی شعری برخی از عناصری که باعث نا زیبایی کلام می گردد دیده می شود؛ مانند کاربرد ضمیر« من » که در این جای ها حشو واقع گردیده است:

. . .  من نمی دانم
شاید چشمهایت
       دریاچه هایی اند
که از سرزمین سبز خدا می آیند
( ص 47)

***
از نصف النهار زنده گی گذشته ام
و در سراشیب تند هستی من
یک گام
     یک گام
          یک گام . . .
  ( ص 31 )
***
این سان که تاریکی در پشت خانۀ من اتراق کرده است

من پروانه هایم را
      به دیدار چه فانوسی بفرستم...
( ص 28 )

فرجام سخن این­ که پرتو نادری شاعریست با درد و درک عمیق از  جامعه، که چشم مان براه آفریده های دیگری از وی در انتظار است. سخنش شکوهمند بادا !
با این سخن از پرتو نادری  این نبشته را به آخر می رسانم .

تشنه گی
دستانت
در برج بلند یک غرور
کبوتران مهربانی مرا
       زندانی کرده اند
دستانت دو موج گریزان اند
که از ساحل سنگی دستان من می گریزند
دستانت نیازتشنه گی دستان مرا نمی دانند