استاد شجاع الدین خراسانی
استاد دانشگاه تعلیم و تربیه
حماسه یی در شوره زار تسلیم
پیام آوران آزادی
در سمت غربی خیابان خاک آلود
چنان کفچه ماری
بر انبوهی جمجمه های نیاکان من چنبر زده اند
و خون تفکر تاریخ را
آنقدر مکیده اند
که حما سهً روز گار
به بیهوده گی هذیان دیوانگان
بدل شده است.
این ملکت شاعریست که نمی دانم از شعرش آغاز کنم یا از زنده گی شاعرانه اش که خود شعر مجسم زمانه است. شاعری که ساختار شخصیت مردانه اش به فخیم ترین قصیدۀ که با همۀ حضور قدرتمند تشبب و تغزل و گریزگاه و رعایت تمامی ارکان، همیشه از حسن طلب بیزار است و این شاعر پرتو* نادریست.
زنده گی پرتو نادری با توجه به فراز و فرود و التهابات آن به مثنوی افسار نخورده می میاند که هر مصراع آن تفاوت شخصیت شاعر را با سایر انسان های متعارف مشخص می سازد و شعرش حماسه ییست که آزادی را حتی در شوره زار تسلیم ظلمتگاه اجتماعی ما بیدار میکند.
(( این سخن که فقط یک نوع شعر حماسی وجود دارد و آن شعریست که از پهلوان ها و قهرمان ها و حوادث پهلوانی در آن سخن می گویند: سخن بی معنی به نظر میاید. چرا که بعضی از شاعران هرگز سخن از پهلوان و قهرمان نمی رانند، ولی شعر شان حماسی است... شعر حماسی یعنی حلول انبساطی و پر نیرو در موجودیت اشیا طوریکه همه چیز چهرۀ بالنده و پر نشاط یابد.)) 1
شعر پرتو از این هر دو نظر شعریست حماسی. آری از دیدگاه من پرتو، دقیقاً، او هرگز موافق نیست که در بام اشتهار بنشیند و شاهد برباد رفتن تمام هستی سرزمینش باشد، وقتی سپاهیان ظلمت، هموطنان بی گناه را جوخه جوخه در قتلگاهی به نام افغانستان به کام مرگ می سپارند و از برابر شاعر با شاژر لبالب از گلوله های نفرت و نفرین رژه می روند، این شاعر با آن زبان فصیح و طبیعت منیعی که دارد دیگر نمی تواند خاموش بماند و بسیار به مورد بر مسند سخن تکیه می زند.
آنچه را که سال ها می خواستم بگویم و حالا میخواهم بگویم، این است که آنچه بر جامعۀ ما گذشت و حالا هم می گذرد شاید هیچ شاعری آنگونه که بایسته است با تمام قوت احساس، تخیل و تصویر آفرینی نتواند که بر زبان آرد و آن، این واقعیت تلخ زمانۀ ماست. یعنی آن چه می گذرد توفان تند لبریزی مردابیست که در رودخانۀ زبان ما نمی گنجد. بناً اگر گهگاهی زبان پرتو خشن میشود ناشی از خشونت روزگار است. چگونه ممکن است در خانواده یی که مصیبت ساریست، تغزل هم جاری باشد. لذا این شاعر به اندازۀ تراکم دردها و عقده هایش بر حق است.
عزیزان خواننده باور دارند که هیچگاه ما این قدر خاموش، مظلوم و تماشایی نبوده ایم، هرگاه سرگذشت مان محکوم به نابودی باشد، رویا رویی در آوردگاه با دشمن هزار بار بهتر است این که با پنبه خاموش مان کنند، چرا که خاموشی خواهر مرگ است. بناً وارثان جامعۀ مدنی و مشارکت نباید ارزش سالاری را از گلوگاه تانک فریاد بزنند. اگر چنین شد زمین و زمان خطابۀ بزرگ آزادی را بانگ خواهد داد. اگر چنین شد پرتو حق دارد بگوید:
ورقپاره هایی که در باد پریشان میشوند
انفجار هستی یک خشم است
شاید خطابۀ بربادی آزادیست
که پیشوایان دموکراسی خونین
در سرزمین من
در عراق
در فلسطین
از گلوگاه تانک فریاد میزنند
ورقپاره هاییکه در باد پریشان میشوند
استقامت زنده گیست
در برابر مرگ است
التماس دریوزه گر پیریست
که ره به گوش رهگذاری نمی برد
شاید آیینه ییست
که تاریخ حقیقت خود را در آن تماشا میکند
شاید آخرین رویای دختر فلسطین است
در لحظه های سُربی تیرباران 2
پرتو هیچگاه و هرگز نمی تواند با آنانی همسو باشد که به قول خودش آزادی را با افسار یاوه خنگی در اصطبل پیوند میدهند. کنایه های سیاسی که در حلیۀ هنر شاعرانۀ پرتو جلوه می آرایند حلاوت دیگری دارند. در همین مصراع هاست که من انتقامم را از تمام ساده لوحان سیاسی و زورگویان بیگانه پرست روزگار میگیرم:
پیام آوران آزادی
در سمت غربی خیابان خاک آلود
تبسم لٌیمانه یی بر لب دارند
و کودکان دهکدۀ هیاهو
پای بر زمین میکوبند
و دست بر آسمان می افشانند
شاید
شاید
ابتذال تازه یی به دنیا آمده است!3
باری فرزانه یی در بارۀ نیما یوشج گفته بود: (( به راستی در برابر فرهنگ شش صد سال در حال نزع ( شعر بیمار بعد از حافظ ) سوای راهی که نیما برگزید چه راهی قابل گزینش و اعتبار بود؟)) حالا این مفهوم لااقل از جهت موضوعی در مورد پرتو صدق میکند، یعنی پرتو نادری سوای راهی که در لحظه های سربی تیرباران در پیش گرفته است چه راهی را می پیمود که قابل گزینش و اعتبار می بود؟
پرتو نادری یک شاعر انحصار شکن است. زبونی و خود کمتربینی در نصاب هستی او معنی ندارد. او هر ارزشی را با فرهنگ و جغرافیای آگاهی آن مطالبه میکند، حتی دموکراسی را. پرتو از آن جماعتی نیست که اگر نتیجۀ دموکراسی او را بزرگی بخشید برایش گوارا باشد و اگر چنان نشد، مثل قلدران روزگار پشت پایش بزند. پس شاعر در چنین روزگاری حق دارد بگوید که:
من برای آنکسی میگریم
که تفکر بزرگ سیاسیش را
چنان سیگار نیم سوخته یی
از کسی به عاریت گرفته است
که دموکراسی را
در انحناهای اندام برهنه زنی جستجو میکند
در این شوره زار تلخ
....وقتی دموکراسی اشتباه میکند
ما باید گورستان های تازه یی داشته باشیم4
بدین ترتیب متوجه می شویم که آن سخن معروف شاملو که می گفت (( شعر برداشت های از زنده گی نیست؛ بلکه یکسره خود زنده گیست.))5 در مورد شعر پرتو مصداق عالی خود را یافته است. پرتو نادری، واصف آزادی است. ریشه هایش در آن سوی تاریخ در سرزمین آبایی در مرغزاران حماسه از زلال اسطوره سیراب میشوند. او سرزمین کوهستانی خود را دوست دارد،او سپاهیان گرسنه و برهنه پای زیستبومش را با دلقکان تبختر سالار فاخر پوشی که سُرود تسلیمی روزگار را با زبان بیگانه تکرار میکنند هرگز برابر نمی بیند:
کوهستان های سرزمین من
فاتحان همیشه گی تاریخ اند
سپاهیان آمادۀ آزادی اند
من سرزمین کوهستانی خود را
با انبوه گرسنه گان آن دوست دارم
سرزمین کوهستانی من
شرزه شیر زخم خورده ییست
که زخم های خونینش
دهان خون آلود آزادیست
که هستی بزرگ خود را فریاد می زند.6
یک ویژه گی دیگر پرتو نادری راستی و صمیمیت است. (( مراد از خلوص و صمیمیت این است که باید شاعر اندیشه های خویش را بدانگونۀ که بدانها باورمند است؛ بیان کند و واقیعت را بدان نحوی که درک کرده است انعکاس بدهد، هر شعر شاعر باید پاسخی باشد به پرسش های روزگارش.))7
شعر های پرتو پاسخ راستین به پرسش روزگار است. این شعر کژ اندیشی و تبارز احساس کاذب را هرگز بر نمی تابد. هستند شاعرانی که هنوز میگویند (( با حضور صلح، شعر اجتماعی، ما را بازتاب نمیدهد )) که این حد اعلای ساده گی در مسایل اجتماعی و ساده گری در قلمرو قلم و شعور شاعرانه است. اما پرتو دقیقآ متوجه است که پیراهن شرمساری چه کسانی بر ریسمان تاریخ تاب میخورد و هرگز در بازتاب صادقانۀ این باور خویش، ریا را راه نمیدهد.
می دانم
می دانم
این پیراهن شرمساری کیست
که اینسان چرکین و پاره پاره
روی ریسمان خمیدۀ تاریخ
تاب میخورد
در روزگاری که ماه
عمامه سپیدش را
بر فرق سیاه شب میگذارد
و شب
در وزن روشنایی
منظومه می سَراید
دیگر حتی نمیتوان به آفتاب اعتماد کرد.8
دید این شاعر نسبت به قضایا و رویداد های اجتماعی بسیار دقیق و روشن گرانه است. به عنوان یک معلم، یک شاعر و یک روشنفکر هیچگاه از آنانی که (( هزار سنگ فلاخن در دهان دارند )) یا از آنهای که (( با ریسمان پوسیدۀ کلمه های چرکین، هفت اقلیم پیروزی را اندازه میگیرند )) و یا از آن اجتماعی که در تداوم تاریخ (( خنگ روزگاران را از دُم قیضه میزنند )) نهراسیده و با هر دلیل مقدس و نامقدسی از بیان و الویت طفره نرفته است و به همین جهت است که در هر فصل درخت زنده گی این شاعر از رنگ شرف و میوه هنر لبریز است وقتی که میگوید:
سرم گیچ میرود
و این که دست روی پیشانی من گذاشته است
دهانش بوی خون تازه میدهد
شاید از کشتارگاهی برگشته است
که روزی هزار بار
قطره قطره خون من
د ر حافظه خشک زمین
تاریخ روسیاهی او را روشن می کند9
مگر این نجابت زادۀ رسالت بر دوش، درد کبیر جماعت بزرگ قبیلۀ آزادی را که محکوم سلسلۀ تاریخ اند، بیان نمی کند؟ در زمانۀ که ما به سَر می بریم روزی چندین بار یک چنین مفاهیم از پرویزن خیال مان می گذرد و یا در ذهن و ضمیر مان سبز میشود، اما بدین گونه که پرتو نادری میگوید برای هر کس ممکن نیست و همینجاست که یکی از عمده ترین علت های محبوبیت بی حد و حصر شاعران برتر تجلی می یابد، یعنی در نتیجۀ ترجمانی آرزو و امیال مجموعه های بزرگ انسانیست که شاعران در بسا موارد به عنوان وجدان مشترک و حتی در مواقع خاص به مثابۀ انسان های برتر و قهرمان ملی تبارز می نمایند.
با اینحال پرتو از دودۀ تأمل است، گهگاهی اسپش را در دریاچۀ ندامت آب میدهد و تازه در پنجاه سالگی هم یاد گرفته است که پای روی دُم هیچ قلدر و قاهری نگذارد و دست در کاسۀ هیچ جوانمرد قصاب دراز نکند، اما با این وصف سفر اهانتبار هر روز را شکیب نمی آرد، زیرا می بیند که اهالی آزادی و معنی در زندانی به بزرگی وطن مأنوس و مآلوفش، چگونه تحقیر میشوند. در چنین احوالیست که عرق جبین رهوارش را با مخمل سپید وجدان خشک میکند، زیرا که درختان خاستگاه اجتماعی او از سنگینی میوه های توهین سر بر زمین نهاده اند.
باری سالها قبل آنگاه که استاد پرتو نادری شعر معروف آن سوی موجهای بنفش را در تالار اتحادیۀ ژورنالستان افغانستان اجرأ کرد، استاد واصف باختری فرمود (( حال باورم شد که پرتو نادری به سرزمین آبایی خویش بر میگردد )) اما اکنون که سالها از آن میگذرد، تازه دریافته ام که این شاعر بزرگ، به ذات و نفس هنر بسیار نزدیک شده است، یعنی به سر زمین آبایی و فطری خویش برگشته است که برایش همایون بماند! باری، من هم مانند استاد پرتو نادری حسن طلب ندارم اما به رسم عرف دعاییه ام در هیآت التماس این است که:
آرزو دارم مردگان قرنهای دور
در گورستان های کهنۀ سرزمین آبایی من
برای چندمین بار از شرم نلرزند
آرزو دارم که دیگر هرگز ( ضرب مومن ) نیم قارۀ شمالی
بر پیشانی شکستۀ دیوار های کابل با خط
درشت ننویسد:
کمیابی مبارک هو!۲۳۳
تا بدبختی کفش های نادری را نپوشد و راه نرود
تا بدبختی با نادری شطرنج نچیند و برایش کِشت نگوید
تا دیگر پرنده گان خراسانی پنجابی نخوانند. 11
استعداد بزرگ
رابطۀ من با آفتاب قطع شده است
و در لایتنهای مرگ
مدار حقیقت زنده گی را گم کرده ام
با این حال
از نردبانی می روم بالا
تا چراغ افتخار خویش را
بر رواق خاک آلود تاریخ
روشن کنم
حساب شده سخن میگویم
حساب شده مینویسم
کبوتر وجدانم را
در قفس دموکراسی
به نرخ روزگار
ارزن می ریزم
و عقل سرکش بد لگامم را
در اصطبل در بستۀ تعارف
نخته بند کرده ام
تاهیچگاهی توسنی نکند.
من استعداد بزرگی دارم
و کتاب آیین دوست یابی دلکارانکی را
واژه واژه از بَر کرده ام
و می دانم چگونه به زشت ترین دختر شهر بگویم
که تمام عاشقانه های من برای توست
و تو به اندازۀ عاشقانه های من زیبایی
من حساب شده سخن میگویم
حتی وقتی سگ همسایه به سوی من پارس میزند
دست من به سوی سنگی دراز نمیشود
وقتی سگ همسایه به سوی من پارس میزند
کلاه غیرت از سر بر می دارم
و با صدای ابرشمینی میگویم
بفرمایید منتظر شما بودم
در کوچه اگر با خرسی مقابل میشوم
با لبخند مضحکی میگویم
از دیدار تان خوشحالم
و الاغ سرکار
اگر گوشی به سوی من تکان داد
از تفکر چینی بر جبین می اندازم
و می گویم
شما درست می فرمایید
من هم همینگونه فکر میکنم
من استعداد بزرگی دارم
و پس از پنجاه سال تجربه
حقیقت خوشبختی را کشف کرده ام
که باید جویی از غیرت کم کرد
و نان به نرخ روزگار خورد.
من استعداد بزرگی دارم
خدا را شکر
سازمان جهانی مهاجرت
به من نامی داده است
درازتر از نام نام شیخ الریس ابو علی سینای بلخی
من استعداد بزرگی دارم
پنجاه ساله یاد گرفتم
که چگونه مرد حسابی باشم
پای روی دم هیچ کسی نگذارم
و دست درکاسۀ هیچ (( جوانمرد قصاب )) ی دراز نکنم
من پنجاه ساله یاد گرفته ام12
*- پرتو نادری یکی از شاعران رسالت بر دوش افغانستان است. وی از جملۀ روشنفکرانیست که طی سه دهه جنگ و مبارزه در افغانستان هرگز سنگر مقاومت و وجدان بیدار جامعه را رها ننموده است. پرتو در شعر معاصر فارسی دری افغانستان نام بلند و شناخته شده است. وی در اوزان عروضی سنتی، عروضی نیمایی و شعر آزاد ریتمیک، تجارب خوب و ماندگاری را به جا گذاشته است.
آثاری چون قفلی بر درگاه خاکستر، سوگنامه یی برای تاک، آن سوی موجهای بنفش، تصویر بزرگ، آیینۀ کوچک، عبوری از دریا و شبنم، یک آیینه و چند تصویر، از واژه های اشک تا قطره های شعر، پیش در آمدی بر طنز نویسی فارسی دری در افغانستان، ... و گریۀ صد قرن در گلو دارم و لحظه های سربی تیرباران به خامۀ این شاعر ارزشمند رقم یافته اند که موضوع مورد بحث این نبشته آخرین دفتر شعر پرتو نادری یعنی لحظه های سُربی تیرباران است.
سرچشمه ها:
١- براهنی، رضا، 1380، طلا در مس، جلد اول،تهران،:ص 175
٢- نادری، پرتو، لحظه های سربی تیرباران، ص 10- 11
٣- علی اکبر خبره زاده،1371، گزیدۀ ادب پارسی، ص 222
۴- نادری ، پرتو، همان اثر، ص 27
۵- شاملو، احمد، 1365،هنر و ادبیات امروز، ص376- نادری، پرتو، همان اثر، ص 32-33
٦- باختری، واصف، در غیاب تاریخ،ص 19
٧- نادری، پرتو، همان اثر، ص 48
٨- نادری، پرتو، همان اثر ، ص74
٩- همان اثر، ص55
١٠-خراسانی، شجاع؛1382، ستاره و سیاهی، ص 38-40
١١- نادری، پرتو، همان اثر، ص66-69