به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

بر گرفته از سایت نور احمد رجا
reja.persianblog.ir/post/18/

برگزيده­ ی سه شعر از پرتو نادری
در بهار سال 1383 وقتی کتاب « لحظه های سربی تير باران » اثر شاعر توانای کشور پرتو نادری به دستم افتاد که همانطور ايستاده آن­ را تا صفحه­ ی آخر مطالعه نمودم؛ شعر نوی استعداد بزرگ که تحت عنوان به: پنجاه سالگی خودم، سروده بود سبب تعجبم گرديد نمي ­توانستم باور کنم. کيج و مات و حيران شده بودم دهنم وامانده و از فرط حيرت دو سه مرتبه آن سروده را از نو خواندم و خواندم و نتوانستم باور کنم. گوشه های از آن سروده را نقل قول ميکنم:

« حساب شده سخن مي ­گويم
حساب شده مي­ نويسم
کبوتر وجدانم را
در قفس دموکراسی
به نرخ روزگار ارزن مي­ ريزم
وعقل سرکش بدلگامم را
در اصطبل دربسته؛ تعارف نخته بند کرده ام 
تا هيچگاهی توسنی نکند ...
وقتی سگ همسايه به سوی من پارس مي­ زند
دستي من بسوی سنگی دراز  نمي ­شود
وقتی سگ همسايه به سوی من پارس مي ­زند
کلاه غيرت از سر برمي­ دارم  و با صدای ابريشمينی مي ­گويم
                                       بفرمایيد منتظر شما بودم
در کوچه اگر با خرسی مقابل ميشوم
با لبخندی مضحکی مي­ گويم
از ديدار تان خيلی خوشحالم
و الاغ سرکار
اگر گوشی به سوی من تکان داد
از تفکر چينی برجبين مي اندازم
و ميگويم  شما درست ميفرمائيد من هم همينگونه فکر ميکنم ... »

آيا ميشود اين چنين آدم خودش را متواضع؛ نرم و شکسته بسازد که به­ ساز هر سازنده­ی خواند و به دهل هر دهلی رقصيد؟
دقيقا نويسنده با استعاره و کنايه سخن رانده و با زاغان به­ زبان خودشان صحبت نموده، همان زبانی که در رسانه های سياسی به چماق بزرگ معروفيت دارد اين­ که ( چماق بزرگ بر شانه داشته باش و نرم و نمکين و آهسته و با تبسم سخن بگو )  والا آن روح سرکش و آن خون با طغيان با آن تلاطم های که در رگ های وجود در جريان است و آن نداي درونی که همواره امر بکن و نکن مي ­دهد بشتاب و مهراس به پيشتاز وعقب منشين ندا سرده و سکوت را بشکن بداد مظلوم برس و گردن ظالم را بکن، بپا خيز و زنجير اسارتي که برگردن انسان­ها آويزان است از هم بگسل و کبوتر آزادی را از چنگال لاشه خور ( کرکس ) برهان و خروشان باش همچون سيل, و طوفان بمان مانند باد  با وسعت و سرعتي بمانند خود طوفان؛ و آتشفشاني کن بقدرت آتش فشان های بي مهار؛ و قدرت نمایي را به قهر و قدرت همه حوادث طبيعی از خود بروز بده و زلزله شو تا لرزه برزمين و کوه و دشت همواری و بلندی بيندازی, بکجا رفته است ؟
اين انسان با آن­همه وسعت و قدرت و اقتدارش چرا حالا به­ جای رسيده است که:  حساب شده سخن مي­ گويم و حساب شده مي ­نويسم و ...

تشويش و پريشان خاطری فکر اين شاعر در سروده­ی « استعدادبزرگ » مرا غرق وغوطه ور در دريای انديشه های پراکنده سال پنجاهم زندگی خودم دچارساخت. هنوز توهم دو دلی ده دلی شک و ترديد در رگ و ريشه جانم چنگ مي ­زد و بهر سو و هر کوه مي­ دوانيدم که « سيگار نيم سوخته » سروده­ی ديگرش شراره نه؛ بلکه فواره آتش را بر جانم با لهيب شعله های سوزان حواله مي نمود؛ از وحشت اين احترام در حالم رويا در اعماق سونامی در لحظه فوران سخت و تند و تيز آن پناه گزين شدم آن­ جای که نبشته است:

« من برای آن کسی مي گريم
که تفکر بزرگ سياسی اش را
چنان سيگار نيم سوخته يي
از کسی به عاريت گرفته است
که دموکراسی را 
در انحنای اندام برهنه؛ زنی جستجو ميکند ....
وهيچ کس
حتا پدر من نيز حق ندارد که بگويد بالای چشمان دوستان ما ابروست؛
خون هزار داماد؛
خون هزار عروس  فدای دوستان ما باد
که تنها ياد گرفته اند، بکش تا که زنده بمانی
دوستان ما مردمان صبوری اند  و باعقل روشن کامپيوتری خويش
در جنگل تاريک ( دی - ان - ای ) سرگردانند ...
دوستان ما  بي آنکه آب را گل آلود کنند
از رودخانه­ی خونين ( يازدهم سپتامبر ) ماهی قزل آلا ميگيرند »

آيا به­ راستی دوستان ما باچنين اوصافی والا و بالای به­ کمک ما شتافته اند؟!!. اين آرامشي که حتا ديگر کسی به­ مرگ عادي و تدريجی نمي ­ميرد و گوری برای کسی کنده نمي­ شود و جنازه­ی تدفين نمي­ گردد حاصل قدم و دست آورد دوستان ماست؟!!..

ما واقعا به سعادت رسيده ايم و يا افق و روزنه بخت و طالع و اقبال و همای سعادت بر شانه های ما نشسته است؟ ملت ما نه مريض مي ­شوند و نه درمانده اند هيچ آواره­ یی از کشور ما در کشور های همجوار وجود ندارد؟!!.. از همه مهمتر مرگ در بستر رواج  چندين هزار ساله اش را پيچانده و ما از بس سعادت داريم مجال به مرگ انديشيدن در ما نيست؛ تنها يک صدای مهيب و شراره ­ی آتش و دود و خاک تنی چند و تنهای چندين هموطن را در گودال نيستی و نابودي مي ­کشاند اين را که همه مي ­دانيم « خون هزار داماد و هزار عروس » ارمغان و تحفه و هديه ای است که از فراسوی مرزها در پيشرفته ترين  B52 ها  همچون  کتاب کيميای سعادت امام محمد غزالی به ­ما پيشکش شده است؛ هنر را واقعا در هنرستان سياست دوستان بايد ديد و يا شنيد و بعد آن ­را در اوراق زرين تاريخ کشور به افتخار در خط طلايي با حاشيه سبز آزادی برشته تحرير آورد که سان و سپاه تهيه شده دوستان ما در گذشته به­ لباس حاکمان طالب در کشور هستی ملی را ساقط نمود و امروز در لباس طالبان شکست خورده با حملات انتحاری زير پوشش چتر و نقاب برجسته ترين جنرالان پاکستانی و افراطيون وابسته­ ی پاکستانی وعربی. دوستان ما؛ دوستان ما اند و در کنار ما؛ متمدن اند و پيشرفته و به­ خاطر ايجاد صلح و امنيت در هر سرزمينی که پا نهادند دسترخوان نيستی را در نسخه دموکراسی پيچيده و چنان با قاطعيت و با بهم اندازی نفاق ملی و هر گاهی حمايه از يکی بر عليه ديگری به پيش مي­ب رند که وقتی آخرين انسان آن سرزمين طعمه مرگ گرديد؛ آن ­سرزمين آرامش ابدی را برای هميش حفظ ميکند؛ و دوستان ما با همان لبخند هميشگی بر لب طورمار پيچيده شدن اين ملت ( ملت های مسلمان را )  به پيشگاه بزرگان (  تل آويو )  دو دسته تقديم مي ­دارند تا درهمه پرسی های بعدی سند برائت و حمايت خود را قبلا فرستاده باشند. دوستان ما شجاع اند,  پروفيسوران سياست اند و دلير و بي نظير. « چراغ قرمز بهانه » را که مورد مطالعه قرار دهيم به گفته تازه برمي­ خوريم که:

« پيام آوران مرگ
در سمت غربی خيابان خاک آلود
تبسم لئيمانه بر لب دارند
و چشم های شان چراغ سرخ حادثه است
در چهار راه که آزادی از آن عبور ميکند.»


چرا پيام آوران مرگ، هنوز اين کلمه در باورها نمي ­گنجد و بيان آن به­ حکم تکفير است برای گوينده آن؛  خوب بود که مينوشت: (  پيام آوران آزادی ) آزادی به معنای عام و متداول آن که در سطر های از سيگار نيم سوخته پرده از آن برداشته بود قرين به حقيقت آزادی غربی است.

معمای کرنش و تواضع دوست شاعرم در سيمای ترسيم اشعارش اين ذهنيت را درانسان وسوسه مي­کند: او حقيقت دنيای وابسته گی  سياست را تا مرز رسيدن به اريکه قدرت و ادامه­ی آن بر انباری پر از تملق، اضافه گويي و مبالغه به بررسی قرار  داده است و جوالی از آن انبار هميشه بايد که بر تراوش زبان و کرنش وجود حاکميت داشته باشد تا راه يابی به صحن مقدس سياست و دسترسی به صندلی قدرت را پاداشگر در جهان و زمان ما گردد؛  شايد که افکار سياسی جامعه خواستار چنين تحولی است و آنگاهی مي­ شود در عرصه ­ی سياسی رشد و نمو داشت که به ­قول معروف: « تا وقتی از پل نگذشته ای خرس را دایي بخوان .» که کسانی  با گذشت از پل هم   دايي بودن   را براي خود حفظ مي­دارند.
28- 12- 1385 برابر با 19-3- 2007