بدرود
تو می روی و آب از آب تکان نمی خورد
نه ستاره یی از مدار خویش میفتد
و نه زمین در کسوف حادثه
از خاطرات آفتاب تهی می شود
تو می روی و هیچ گرسنه یی
ترا در چار راه سخاوت
صدا نخواهد زد
تو می روی و گرسنه گان می دانند
که دستانت
که دستان بخیلت
در سرزمین عشق و عاطفه
همیشه بذر تنگدستی افشانده است
و دهکدۀ سبز روشنی
نام ترا چنان مترسکی
روی تپه های بازی های کودکانۀ شان
سنگباران می کنند
و دهکدۀ سبز روشنی
نام ترا بر یخ می نویسند
و بر آفتاب می گذارند
تو می روی
و آن که به نام تو گریبان پاره میکند
کلاغ حریصیست
که چشم به صابون ته ماندۀ بیوه رنی دوخته است
پرتو نادری