PartawNaderi تارنمای پرتو نادری

کسی در شعر های من زنده‌گی می‌کند

کسی در شعر های من زنده‌گی می‌کند
سبک، بی‌ وزن
بال در بال خیالات شاعرانۀ من
پرواز می‌کند تا بی‌کرانه ‌های زیبایی
و مرا می‌برد به تماشای آن سوی هستی
که همه چیز نام دیگری دارد
و درختانش با شگوفه‌ های دل ‌تنگی بی‌ گانه اند
کسی در شعرهای من زنده‌گی می‌کند
و هر بار که شعر های من از نام او ستاره ‌باران می‌شوند
خداوند در لایتناهی عشق
کهکشان ‌های تازه ‌یی می‌ آفریند
و خداوند می‌داند که در میان عشق و آفرینش،
فاصله‌یی نیست
کسی در شعرهای من زنده‌گی می‌کند
کسی که آن سوی سکۀ هستی من است
شاید آن نیمۀ گم شدۀ من
که هزار دشت سرگردانی را برای او راه زده‌ام
و در کوهستان‌ها آتش افروخته‌ام
و از دریاهای بی‌خویشتنی گذشته‌ام
و سرود خوانان ستاره‌گان را پرواز داده‌ام
سرود که می‌خوانم،
او آواز من است
گریه که می‌کنم،
او در گریه‌های من است
و در لذت تنهایی من .
چشم‌هایش با روشنایی بهشت می‌درخشند
و من از چشم هایش چراغی می‌سازم
تا در این تاریکی،
راه خود را گم نکنم
کسی درشعرهای من زنده‌گی می‌کند که نامش را نمی‌دانم
شاید نامش عشق است،
شاید زیبایی،
شاید،عاشقانه‌ترین واژه‌یی که هنوز
برلبان خدا جاری نشده است
شب که می‌شود در حجلۀ ماه می‌رقصد
و با گلوی ستاره‌گان سرود می‌خواند
و بامدادان برجبین خورشید می‌نویسد
سلام شاعر غم‌گین من!
صحبانهت روی سفرۀ عشق آماده است
و دست می‌افشاند به سوی من
و دست می‌افشاند به سوی من
و دست می‌افشاند به سوی من
و اما من بدبخت
هنوز درجست و جوی نیمۀ گم‌شدۀ خویش
سرگردانم!

پرتو نادری