PartawNaderi تارنمای پرتو نادری

خورشید سربریدۀ خراسان

در اين شب تاريک
با هيچ ستاره يي           
مرا خيال گفتگو نمانده است
دراين شب تاريک
هراس من  ازآن است
که ستاره گان              
چنان سکه های زنگ خورده يي در مرداب
ديگر به هيچ نمی  ارزند
در اين شب تاريک 
هراس من از آن است
که خورشيد را
در جزيرۀ خراسان سر بريده اند
و ستاره گان گویی چنان تف خشم آگينی 
بی  اعتنايي آماسيدۀ  آسمان را
نفرين می کنند
و ستاره گان گويي        
روزنانی اند به سوی دوزخی
که من هميشه از آن ترسيده ام  
در اين شب تاريک
هراسی از آنم نيست
که کسی چنان زنگي بد مستی
در چار راه مرگ  مياستد
و مرا به آورد گاه فرا می خواند    
هراس از آن کسی دارم
که دستان استخوانيش
چنان خنجر خون آلودی
در آستين  پنهان است
هراس ازآن کسی دارم
که صدای  خنده هايش
هيا هوی نخستين پيروزی شيطان است بر آدم
در اين شب تاريک
آيا هنوز  راهی به سوی بامداد مانده است
وقتی که آفتاب در ميانه نيست

پرتو نادری