بســـم الله الــــرحمن الـرحیم
هست کلید در گنج حکیم
به نام پروردگار عالمیان که قلم را آفرید و در کتاب مقدس خویش به آن سوگند
یاد کرد!
من نصرالله پرتو نادری هستم، زادگاهم بدخشان است. دهکدۀ من جرشاه بابا نام
دارد در ولسوالی کشم افتاده در کنار دریایی، دریایی شفاف به شفافیت عشق.
پدرم به یاد داشت که به سال 1331 خورشیدی چشم به جهان گشودم، با نخستین
گریه هایم فرزند نخستین بودم. پدرم سه بار عروسی کرد و بعد برادران و
خواهران آمدند و ما شدیم یک خانوادۀ پر جمعیت. در آن سوی ساحل دریا در
دهکدۀ من کوهیست بلند، به بلندی همت فرهاد. از کودکی عاشق این کوه بودم.
کوۀ رازناک، کوۀ سر بلند و با شکوه که گویی می خواهد از همه چیز پاس
داری کند. نامش تکسار است. شبانه ها که ماه می شگفت، دریا شفافیت
بیشتری پیدا می کرد، ماهتاب و ستاره گان در آغوش او می تابیدند و کوۀ
تکسار نیز. شبانه صدای دریا همهء دهکده را پر می ساخت. دریا و ستاره در شعرهای من حضور همیشه گی دارند، کودکی هایم پر بوده است از قصه های
پری هایی دریا یی. تا چشم باز کردم کوه دیدم، کوه های بلند و باشکوه که هر
کدام نامی دارد و افسانه ای. به همینگونه گوش هایم در نخستین لحظه های
زنده گی پر شدند از ترانه های دلنشین دریا و بالای سرم همیشه ستاره ها
بودند پیوسته چشمک میزدند. صدای دریا در دهکدۀ من صدای همیشه گی بود.
در آغاز تابستان این صدا بلندتر میشد، دریا توفانی میشد و ما...