به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

گوشه هایی از زنده گی میر بهادر واصفی

میر بهادر واصفی فرزند میر محمد نبی واصف نوادۀ میر محمد نبی احقر به سال 1316 در دهکده سید های غیلاوک تیشکان چشم به جهان گشوده است. از کودکی به شعر روی آورد. در دیوان اشعار او شعرهای را میتوان دید که زمان سرایش آنها به ده ساله گی شاعر بر میگردد که هنوز در صنف سوم مکتب ابتدایی جرشاه بابا در کشم بدخشان درس میخواند. این هم بیت هایی از از نخستین سُرودۀ او در صنف سوم مکتب.

دوش در خـــواب یار می دیـــدم
عالـــمی را بهـــار مــــی دیـــدم
هـــر زمـــان شاهـــــد تمـــنا را
جلوه گـــر در کـــنار می دیـــدم
جمله صحرا و کوه دشت و دمن
همـــچو روی نگـــار می دیـــدم
عنـدلیــــبان بـــه نالــــۀ دلســـوز
قمـــریان بی شـــمار می دیـــدم
مطربان نغمه سنج و هوش ربای
می فـــروشان قــطار می دیـدم

او بعداً آموزش های میانه و لیسه را در شهر کابل تکمیل کرد و به سال ١٣۴١ خورشید از  دارالمعلمین اساسی فارغ گرید و در لیسۀ غازی در شهر کابل به شغل آموزگاری پرداخت. واصفی به تعبیری از حکیم ناصر خسرو بلخی، میراث سخن در خون دارد. پدرش میر محمد نبی واصف شاعری بود صاحب دیوان، فاضل و دانشمند که در میان بزرگان و فرهنگیان بدخشان جایگاه احترام برانگیزی داشت.

میتوان گفت، پس از آن که مشعل شعر و شاعری در خانوادۀ میر محمود شاه عاجز با خاموشی مخفی بدخشی در فیض آباد بدخشان، خاموش گردید. گویی این میراث ادبی میران بدخشان، چنان مشعلی به خانوادۀ میر محمد نبی واصف، انتقال یافت. همان گونه که میر محمود شاه عاجز خود شعر میسُرود و فرزندان او میر محمد شاه غمگین و میر سُهراب شاه سودا نیز شاعر بودند. در این میانه دختر او مخفی بدخشی بانوی با شکوه شعر، بر پله های بلند و بلندتری شعر و شاعری گام نهاد.

چنان که پژواک و آوازۀ شعرهای او در همه اقصای کشور پیچید و به او شهرت گسترده یی  بخشید. امروزه مخفی در میان بانوان سخنور شعر فارسی دری افغانستان نام بزرگ و با شکوهیست. همان گونه میر محمد نبی واصف خود شاعری بود صاحب دیوان. نوع سلوک صوفیانه داشت؛ آن سان که میر محمود شاه عاجز با وجود داشتن امارت بدخشان نیز یک چنین سلوکی داشت. فرزندان میر محمد نبی واصف، میر صاحب جان و میر بهادر واصفی به دنبال پدر راه زدند و به شعر و شاعری پرداختند.

میر صاحب جان روح صوفیانه یی داشت، خاموش و گوشه گیر بود. از او شعر های زیادی انتشار نیافته است. روزنامۀ بدخشان در آن روزگار یگانه رسانه یی بود که شاعران و نویسنده گان محل در آن شعرها و نوشته های خود را به نشر میرساندند. اما تصور من چنین است که شعر های اندکی از میر صاحب جان در روزنامۀ بدخشان به نشر رسیده است. امیدوارم فرزند او استاد میر محمد اکبر ظافر به میراث معنوی پدر دست یافته باشد و روزی سُروده های پدر را به نشر برساند! برای آن که اگر انسان مفهوم جاودانه است، این جاودانه گی در معنویت انسان است. شعر نوعی از تجسم معنویت، عاطفه و عشق انسانیست. این شاعر ارجمند بعداً به سال ١٣٦٣ خوشیدی به دست لشکریان متجاوز شوری به شهادت رسید. میتوان گفت، آخرین شعر او همان شهادت با شکوه او بود که بر او مبارک باد!

اما میر بهادر واصفی در خانوادۀ میر محمد نبی واصف بیشتر از دیگران شعر سُروده و تا هم اکنون دست کم چهل هزار بیت شعر چاپ شده دارد. در میان شاعران معاصر فارسی دری شاید کمتر شاعری را بتوان یافت که این همه شعر سُروده باشد. از این نقطه نظر او شاعریست بسیارگوی و باغیست بسیار درخت. امروزه در خانواده های میران بدخشان او یگانه شاعریست که این مشعل مقدس را همچنان روشن نگهداشته و یک تنه به پیش میبرد.

من با نسل نوی از میران سخنگوی آشنایی ندارم و اگر هم کسی یا کسانی در این راه گامی و یا گام هایی برداشته اند، هنوز چهره های اند ناشناخته. خانوادۀ پدر برای میر بهادر واصفی چنان کانون پر جذبۀ شعر و ادبیات بود. گوش های او از همان روزگاران کودکی با زمزمۀ غزل های بیدل، حافظ،، سعدی، داستان های مثنوی معنوی و حماسۀ ابوالقاسم فردوسی آشنا گردید. در این میان شاید غزل های بیدل بیشتر برای او خیال انگیز بوده که بعداً شاعر تا راه زد به دنبال او راه زد و تا سُرود در چارچوب هنجار های غزل سرایی مکتب هند سُرود.

یک بامداد پر خاطره
شاید سال ١٣۴۷ خورشیدی بود و بهار بود و من در صنف هفتم درس میخواندم که در مکتب ما، متوسطۀ جرشاه بابا که در آن روزگار به نام متوسطۀ پشتونیار یاد میشد،* آوازه یی پیچید که آمر نوی به مکتب می آید، از کابل. میر بهادر واصفی نام دارد. شاید در همین هنگام بود که من نام میر بهادر واصفی را شنیدم. میگفتند که شاعر است. نمیدانم چرا از همان سالیان کودکی شاعر در ذهن من جایگاه بلندتری از دیگران داشت، البته این باور در من، دیگر به آن قوت پیشین نیست. بسیاری از باور من دیگرگون شده اند و شاعر نیز در ذهن من آن جایگاه پیشین را از دست نداده است. با این حال شعر هنوز پاره یی از روان و هستی من است.

بامدادی به مکتب رفتیم که آمر نو در ادارۀ مکتب نشسته بود و آموزگاران در گردش. تا از پیش روی اداره میگذشتیم زیر چشمی نگاهی می انداختیم به درون اداره تا سیمای آمر تازه را بهتر ببینیم. هر روزه بامدادان پیش از آغاز درس، ما شاگردان مکتب با شنیدن صدای اشپلاق مکتب می شتافتیم و در پیش روی ساختمان مکتب صنف وار در صف های منظم قطار میشدیم و گوش فرا میدادیم به سخنان آمر مکتب. آن روز که میر بهادر واصفی در پیش روی همه گان ایستاد و با شاگردان سخن گفت، دریافتیم که آمر نو با خود سخنانی نوی آورده است.

او سخنانی تهدید آمیزی به شاگردان نگفت؛ آن سان که در مکاتب آن روزگار معمول بود؛ بلکه سخنانی گفت که گویی تا آن روز ما نشنیده بودیم. سخنانی از رنگ دیگر، از برنامه های که میخواست با همکاری آموزگاران، شاگردان و مردم در مکتب پیاده کند. واصفی آن روز در مکتبی به حیث آمر، سخن میگفت که سالها پیش در آن درس خوانده بود و شاید هم نخستین شعرش را در همان جا سُروده بود.

چندی نگذشته بود که کار اجرای درامه یی در چهار پرده در مکتب روی دست گرفته شد. شماری از شاگردان و آموزگاران در آن نقش بازی کردند. واصفی خود کار گردان درامه بود. بعداً دریافتیم که او نویسندۀ درامه نیز است. شاگردانی در اجرای نقش ها خوب درخشیدند واصفی بازیگران را خود انتخاب کرده بود. پس از روزها تمرین این درامه در یکی از شب های تابستان در مکتب به نمایش در آمد. افزون بر شاگردان کسانی از دهکده های دوری و شماری از خانواده ها، از دهکده های نزدیک و متنفذان قومی به تماشای درامه دعوت شده بوده. آنها با علاقمندی و اشتیاق به تماشای درامه به مکتب آمدند. تا آن شامگاه من چنان شور و هیجانی در آن مکتب ندیده بودم.

مردم در حالی به تماشای درامه می آمدند که شاید نخستین باری بود که آنها نامی از درام میشنیدند. درامه با استقبالی گسترده یی شاگردان مکتب و مردم رو به رو گردید. این نخستین باری بود که یک چنین درامۀ با نوع پیام آموزشی، انتقادی در مکتب ما به نمایش در می آمد. شاید بتوان گفت که تا آن روز در سطح کشور کمتر مکتبی به چنین موفقیتی دست یافته بود. نمایش این درامه نه تنها شور و اشتیاقی شگفتی انگیزی را در میان شاگردان مکاتب ایجاد کرد. بلکه به یاد دارم تا مدت زمان درازی مردم در بارۀ آن سخن میگفتند و از یاد آوری خاطرات آن لذت میبردند.

راه اندازی چنین درامه هایی ادامه یافت در درامه های بعدی مردم  با مکتب به گونۀ گسترده تری همکاری داشتند. شاید تا زمانی که واصفی در این مکتب آمر بود دست کم چهار درامه به وسیلۀ شاگردان و کمک مردم به نمایش در آمد. مردم بیدریغانه وسایل و امکانات خویش را در اختیار مکتب قرار میدادند. این امر سبب ایجاد پیوند نزدیک و دوستانه یی در میان مکتب متوسطۀ جرشاه بابا و مردمان دهکده هایی گردید که فرزندان شان در آن جا درس میخواندند. همانگونه که گفته شد این درامه ها را واصفی خود مینوشت. نمیدانم او چرا بعداً درامه نویسی را دنبال نکرد. شاید هم شرایط دشوار زنده گی دیگر نگداشت تا به هدفی نمایشنامه نویسی دست به قلم برد. زمانی که به کابل آمدم نمایشنامه های زیادی را تماشا کردم؛ میخواهم بگویم که نمایشنامه واصفی از نظر شیوه های نمایشنامه نویسی به هیچ صورت کم ارزش تر از نمایشنامه هایی نبودند که در تالار های شهر کابل به نمایش در می آمدند.

بدینگونه او را می توان یکی از درامه نویس های کشور نیز خواند. میدانیم که در دهۀ چهل خورشیدی که واصفی درامه هایش را در یکی از مکاتب دور دست به اجرأ در می آورد و مردم را و کارمندان ادارات محلی را به تماشای آن فرا میخواند، هنوز مردم با هنر تیاتر آشتی نکرده بود. در آن سالها شاید شمار درامه نویسان در سطح کشور از شمار انگشتان یک دست بالاتر نمیرفت. همزمان با راه اندازی نمایشنامه ها، راه اندازی کنفرانس های علمی و ادبی، بخش دیگری از فعالیت های فرهنگی مکتب را  تشکیل میداد  که سبب شناسایی استعداد های نا شناختۀ شاگردان میگردید.

این کنفرانس ها به مناسبت و بهانه های گوناگونی مانند تجلیل از فصل بهار و سال آموزشی نو، روز معلم و موضوعات دیگری و یا هم به گونۀ آزاد، راه اندازی میشدند. در تنظیم و راه اندازی کنفرانس ها کمیتۀ فرهنگی مکتب سهم قابل توجهی بازی میکرد. این در کمیتۀ فرهنگی را شماری از شاگردان نخبۀ مکتب تشکیل داده بودند که زیر نظر واصفی کار میکرد. در کنفرانس ها بیشتر به شاگردان فرصت داده میشد تا نوشته ها و شعر های شان را بخوانند. شماری از کارمندان ادارات محلی، آگاهان محل و عالمان دینی نیز در این کنفرانس ها دعوت میشدند. چنین کنفرانس هایی ملکه های نویسنده گی و سخنرانی را در میان شاگردان بیدار میساخت. گاهی این کنفرانس ها در بیرون مکتب نیز راه اندازی میگردید.

به میزان محدودتری استادان مضمون قرائت فارسی رشته کنفرانس های را زیر نام کنفرانس های صنفی راه اندازی میکردند که گرداننده گی آن به عهدۀ شاگردان میبود و در چارچوب یک ساعت درسی شماری از شاگردان نوشته ها و شعر های خود را برای صنفی های خود میخواندند و استاد بر هر نوشته یی در چند جمله به ابراز نظر میپرداخت. سلسلۀ راه اندازی این کنفرانس های صنفی در زمان مسؤولیت واصفی در متوسطۀ جر شاه بابا رونق بیشتری یافته بود. میتوان گفت سنگ بناهایی را که واصفی در پیوند به فعلایت های فرهنگی جدا از برنامه های آموزشی در مکتب  متوسطۀ جرشاه بابا که در آن زمان به نام متوسطۀ پشتونیار یاد میشد، اساس گذاشت، به گونه یی تا سالیان درازی در این مکتب ادامه یافت. چنان که آمران دیگر نیز تلاش کردند تا دست کم فرهنگ راه اندازی کنفرانس های علمی و ادبی را کماکان نگهدارند، اما می پندارم که پس از میر بهادر واصفی دیگر هیچ آمری در این مکتب نه درامه یی نوشت و نه هم درامه به نمایش درآمد.

آثار نشر شده میر بهادر واصفی

١- دیوان اشعار
 دیوان اشعار او به سال ١٣۸۴ خورشیدی به شماره گان سه هزار در بنگاه انتشارات واقفی در ایران به نشر رسیده است. آن گونه که در زنده گینامۀ شاعر آمده است. دیوان اشعار او در بر گیرندۀ بیست و چهار هزار و یک صد و چهل و سه بیت میباشد. واصفی تقریباً در تمام انواع شعری به سرایش پرداخته است؛ اما بخش بیشتر سُروده های او راغزل، مثنوی، قصیده قطعه و رباعی، تشکیل میدهد.به همینگونه بر شمار از غزل های بیدل و شاعران دیگر تخمیس های نیز سروده است.

افزون بر این او تک بیت های فراوانی سروده است. تک بیت ها شامل حوزۀ کوتاه سرایی است. گاهی بیت ها به سبب مفهوم عمیق و زیبایی که دارند گویی خود را از غزل جدا ساخته و به گونۀ یک شعر مستقل در زبانها جاری میشود. گاهی چنین بیت هایی را نیز شامل حوزۀ کوتاه سرایی میکنند که به پندار من یک اشتباه است. برای آن که این بیت ها جدا شده از غزلی هستند. بخشی یک شعر اند؛ اما تک بیت های که به گونۀ مستقل سُروده میشوند میتوانند نمونه یی از کوتاه سرایی باشند. برای آن که شاعر خواسته است تا همۀ اندیشه اش را در همان یک بیت بیان کند.

شاعران معاصر افغانستان در فارسی دری کمتر به تک بیت سرایی پرداخته اند. در حالی که یک چنین توع شعری در ادبیات عامیانۀ فارسی دری وجود داشته است. نمونه هایی از این نوع شعری در کشور تاجیکستان از دهکده های کنار رود آمو در بدخشان گوهی گردآوری شده است. چیزی که در افغانستان در پیوند به آن پژوهشی صورت نگرفته است.

تک بیت های واصفی تبلوری اند از دریافت ها، تجربه های زنده گی او که در جامۀ پند و اندرز و گاهی سخنانی حکیمانه یی بیان شده اند. هر تک بیت یک مفهوم گسترده و ژرف را بیان میکند. هر تک بیت به مانند یک پنجره ی گشوده است که ما را با جلوه های گوناگون زنده گی و روزگار آشنا میسازد. امروزه که نوع گرایش به سوی کوتاه سرایی در شعر معاصر ما دیده میشود، چنین تک بیت های با چنین محتوای گسترده و ژرف و زبان روشن و خالی از پیچیده گی های لفطثی واصفی را با روزگارش بیشتر معاصر نشان میدهد. در دیوان واصفی دست کم ٣۵۰ تک بیت آمده است که شاعر در زمانها گوناگونی آنها را سُروده است. نمونه هایی می اوریم از این تک بیت های زیبا:

زمیـــن میکـــده از تاک می کــنم خظتتتالی
اگـــر شراب وصـــالت شود نصـــیب مرا
*
چو شبنمی که در آغوش غنچه خواب کند
جــــدا شدم ز تو تا آفـــتاب چهـــره نمود
*
مــوج بیـــتابم زمن ســـود دویدن ها مپرس
درد ما را هرطرف از بهر درمان می برد
*
خـــونم به تــیغ خصم بریـــزند باک نیست
فریاد از آن زمان که دهد دوست طعنه ام
*
ای آســـمان به ســـوی زمین سر فـــرود کن
کاین خاکدان کرانهء صد عرش حکمت است

زمرده دل مطلب نشه ای جوانمردی
که جغد راه ندارد به آشــیان عقــاب
*
دانه از همت خود، راه زند در دل خاک
سـر کشیدن زتۀ بار حوادث هـــنر است
*
شب است تا که سیه، روز تا که هست سفید
هـــزار عمـــر توان خدمـت دو رنگی کرد
*
بس که در نظـــارۀ گل پاکــبازی کرده ام
دامنم را خار می گیرد که از گلشن مرو
*
آنچه در گوهرم سخن ساز است
در تخـــیل شــریک پرواز است
*
نالـــه در تنگـــنا نمی گنجد
خامشی در صدا نمی گنجد
*
زال گردون گر بلندت می کند غافل مباش
بر زمین افگـــندنی دارد کــه بالا می کند

شاعری واصفی اساساً با غزل آغاز شده است. نخستین سُروده های او در قالب غزل است. غزل های او از همان آغاز در عوالم مکتب هند رنگ گرفته است. بعداً تأثیرپذیری او از مکتب هند دامنۀ بیشتری پیدا کرده است. حتی امروزه که شیوۀ هندی تقریباً به یک شیوۀ متروک بدل شده است، با این حال هنوز واصفی در سرزمین گستردۀ مکتب هند و شیوه های شاعری بیدل سرگردان است. چنین است که او بیشتر به نام شاعرغزلسرای مکتب هند شهرت یافته است. بیت هایی از یکی چند غزل او:

گـــر ز کرشـمه جلـــوه ات، آب رخ ادا شود
هوش، ره ای جنون زند، شوق برهنه پا شود
یـاد چمـــــن اگـــر کـــنی، ناز بهـــار گل کند
لب به سخـــن اگر نهی، عقدۀ غنچه وا شود
دفـــتر حسن باز کن، تا ز فـــروغ عارضت
عشق توانگـــری کند، چشــم هوس گدا شود

بیت هایی از یک غزل دیگر

می رود از خویشتن گر قطره دریا می شود
ذره از خورشـــید، جرمش آشکارا می شود
از نیســتانی گذشـــتم، این سخـــن آموخـــتم
هرکه گـــردن می فرازد، در تۀ پا می شود
پاس نامـــوس انـالحـــق داد درس عبـــرتی
هر کسی اسرار افشا کرد ف رسوا می شود
زنده گانی را بــــقا، در ســـعی گمنامی بود
شهرت افزونان، شریک راز عنقا می شود
مو دماغی ها نمی دانم، چه بار آورده است
دود آهـــی از خطت امـــروز بالا می شود
عشق را نازم که درتحصیل مطلب واصفی
چشـــم مجنـون هر کجا افتاد لیلی می شود

یک نمونۀ دیگر

هر که مجنون وار مشق عشق لیلی می کند
قطره ای خود را، شریک ناز دریا می کند
صاف کن دل تا به اسرار جهان محرم شوی
طوطی خامـــوش را، آیـــینه گــویا می کند
عافیت در نرم خویی ریــشه دارد، جهد کن
سنگ در سختی حریف خویش پیدا می کند
اعتبار قیمـــت گـــوهر، به ضبط آبروست
خود فروشی مرد را رســوای دنیا می کند
در کف نا بخـــردان، مسپر عـــنان اختیار
تیغ دست جاهـلان، آشـــوب بر پا می کند
عمراز کف رفته را، دیگر نمی آری به دست
حیف بر آن گل که ناز، غنچه گی ها می کند
بی محبت زنده گانی، سربه سرافسرده گیست
عشق در دل واصفی، کار مسیحا می کند

واصفی شهرت شاعری خود را از دهکده های دور به کابل آورده است نه بر خلاف آن. گاهی از این نقطه نظر زیستن در ولایات و دهکده های برای آفرینشگران عرصۀ ادبیات و هنر پی آمدی خوبی ندارد. بسیار دیده شده است که فرزانه مردانی با همه آفرینش های درخشان خود در دهکده ها در گمنامی زیسته و در گمنامی خاموش شده اند. در حالیکه کسانی در مرکز و یا هم در شهر های بزرگ کشور با آن که مایۀ چندانی هنری و ادبی هم که نداشته اند، خود را به شهرتی رسانده اند و به جایگاهی.

هرچند ماندگاری هر اثر ادبی و هنری و جایگاه هر شاعری را در ادبیات یک کشور، گذشت زمان است که تضمین میکند، شاعران پُر آوازه یی داشتیم که پیش از خاموشی خودشان شعرها و آفریده های ادبی شان از رواق بلند شهرت های کاذب فرو افتاده و نابود شده است. با این حال هر آفرینشگر ادبی و هنری نیاز دارد تا آفریده های خود را به حوزۀ گسترده یی از مخاطبان ارائه کند که از این نقطه نظر دهکده ها و ولایات همیشه مخاطبان کمتری داشته است. مثنوی های آمده در دیوان واصفی به مقایسۀ غزل هایش کمتر رنگ و بوی مکتب هند را دارد. گاهی در مثنوی های او شباهت های زبانی اقبال لاهوری دیده میشود و گاهی هم فضای شعری پیر گنجه، نظامی. با این حال گاهی هم مثنوی هایی دارد در وزن « طور معرفت » بیدل با همان زبان و فضای  شیوۀ بیدل:

کجایی ای سحر پرداز بیرنگ
صفا آرای طبع شیشه و سنگ
تمـــیز صـد چمـــن آرایش ناز
رگ صـــــد ها بهـار عالم ناز
چــــراغ جلوۀ گلـــزار هستی
سپهــــر صولت اقرار هستی
امـــــید داغ دل های رمــــیده
نـــــیاز همــــت رنگ پریــده


او در مثنوی هایش بیشتر به بیان داستان ها تعلمی می پردازد. این بخش شعر های او آمیخته با پند و اندرز است. با پیروی از مثنوی معنوی مولانا، پس از بیان داستان به نتیجه گیری های تعلیمی می پردازد. بیان حکایت ها برای او به تنهایی هدف سرایش را نمیسازد؛ بلکه از این حکایت ها چنان تمثیلی استفاده میکند و یک رشته مسایل اجتماعی و پنداشت های خود را بیان میکند. مولانا در پیوند به یک چنین استفاده از کاربرد حکایت است که می گوید:
 
ای برادر قصه چون پیمانه است
معــنی انــدر وی مثال دانه است

 
پاره یی از این داستانها را واصفی از محیط گرفته و به نظم در آورده است. پاره یی هم ساخته و پرداختۀ ذهن شاعرانۀ خود اوست. یعنی او خود در مثنوی هایش به داستان پردازی پرداخته است.
 
یکی صخـره از تیغه ای کوهسار
فروریخت بر صفحه ای مرغزار
از آن لغــزش از وزنۀ خویشـتن
بپاشــید از هـــم ز دســـت زمـن
گل وسبزه سنــبل و بید و مشک
زآسیب اورنجه گردید و خشک
چو دیدند مــــردم نهیب و ضرر
همه متحــــد گشته بر یکدیگـــر
یکش برده در داش انـــبار کرد
دگر زیر تهـــداب دیـــوار کرد
یکی کردش ازچار سو پای بند
دگرسوخت جانش به سان سپند

گاهی فرزند را پندی میدهد که علم و هنر بیآموزد و اخلاق نیکو داشته باشد. همان سان که روزگاری نظامی به فرزندش چنین اندرزی میداد.

فـروغ دیـــده ای فـــرزانه فرزند
شـــنو از واصفی باری چنین پند
ز اخلاق نکو نیــکی رسان باش
دبیر و با وفـــا و مهـــربان باش
تواضع پیشه شو،چون نخل پربار
که ازبی حاصلان خلق اند بیزار
چـــنان کاری بکن، اندر جوانی
که بر پیــری رسیدی، در نمانی
همیـــشه در پی علم و هنر باش
ز دیو جهـــل دایم در حذر باش

وقتی این مثنوی ها را در دیوان او میخوانیم در مییابیم که او بدون آماده گی و تجربه گستردۀ در مثنوی سرایی به نظم « کلیله و دمنۀ بهرامشاهی » و « در بیشۀ سبز حکایتها » دست نیازیده است. بلکه در این نوع شعری تجربۀ غنی و مؤفقانه یی داشته است. واصفی موفقیتی را که در مثنوی سرایی دارد. در قصیده ندارد.

شکوه قصیده در همان زبان خراسانی است، در حالی که زبان شعری واصفی کمتر انعطافی به سوی این زبان داشته است. هرچند تلاش های در بعضی از قصیده ها او دیده میشود تا از  پرواز تخیل و زبان شاعرانه اش را از چنبره زبان مکتب هند راهی به آن سوی بگشاید، اما بسیار موفق نیست. من دریافتی خودم را میگویم. پنداشت من این است دوران مکتب هند خود دوران افول ستارۀ قصیده است و با زبان مکتب هند و با آن تصاویر انتزاعی نمیتوان قصاید موفقی سُرود. گاهی قصیده های او غزل های طولانی در شیوۀ هندی است.

٢-  در بیشۀ سبز حکایتها
"  بیشۀ سبز حکایت ها " پس از " کلیله و دمنه " دومین مثتوی بزرگ میر بهادر واصفی است که در بر گیرندۀ ٣۷۴۸ بیت میباشد. محتوای این کتاب رشته حکایت هاییست انتباهی از لقمان حکیم. واصف باختری در مقدمه یی که بر این کتاب نوشته است میگوید که به گمان غالب این کتاب سالها پیش به وسیله حفیظ الله سحر از متن انگلیسی به فارسی دری ترجمه شده بود که میر بهادر واصفی آن را به نظم در آورد.

این کتاب به سال ١٣۸۴ خورشیدی به شماره گان ٣۰۰۰ در انتشارات واقفی در ایران به نشر رسیده است. واصفی در این کتاب سه صد حکایت لقمان حکیم را به نظم در آورد و در پایان هر حکایت به بیان نتیجه گیری های خود نیز پرداخته است. این جا حکایت مورچه و کبوتر را از کتاب « در بیشۀ سبز حکایت ها » نقل میکنیم تا نمونه یی باشد از چگونه گی نظم این کتاب. این نکته را نیز باید یاد آوری کرد که این حکایت به گونۀ نثر در روزگارانی که هنوز در افغانستان مضمون دری را به نام مضمون قرائت فارسی میخواندند در همین مضمون در یکی از صنف های دورۀ ابتدایی آمده بود.

زخـــــمه زن حلـــــۀ رامشگــری
گفـــت دریـــن گـــــنبد نیلـــوفــری
مورچه ای از تشنگی آمــد به جان
گشت ســـوی حوض بزرگی روان
نا گه زناســـــازی بخــت خـــراب
پای بلغـــزیـدش و غلطـــید در آب
فاخـــته ای بـــر ســـر شـــاخ بلـند
مــــورچه را دیـــد بـه حـــال نـژند
پیش از آن غــرق شــود او در آب
برگــــی بافگـــند ز بهــــر ثـــواب
مورچه را رفــته بد از کـــف قرار
گشت در آن برگ به زحمت سوار
گــــرچه غم و محنــــت بسیار دید
جان خود ازحوض به محنت،کشید
لحــــظۀ پس مـــرد شکاری رسید
کــــرد هدف فاخـــــته از دور دید
مــــورچه را مطلــب او شد عیان
خویش رســـانید به ســــویش نهان
پیش از آن حـــــادثه گــــردد پدید
پای اورا مـــورچه  محــکم گزید
تیــــرشد از دسـت شکاری خطا
فاخــــته پرواز نمـــود بر هـــوا

***
هرچه نکویی چو کند نیک کار
نیکی وی کــــم نکـــند کردگار
واصفــــیا آییـــــنۀ خـیر و شر
کیـفر اعمال وی است بر بشر

٣- کلیله و دمنۀ منظوم
در این نبشته در پیوند به " کلیله و دمنۀ " منظوم میر بهادر واصفی به گسترده گی سخن  گفته شد. به گونۀ نکتۀ آخرین میتوان گفت که این دو اثر مهم، میر بهادر واصفی به سبب مفاهم و حکایات تعلمی، پند و اندرزی که دارند، دست اندرکاران برنامه های آموزشی وزارت معارف میتوانند بخشها و گزیده هایی از آنها را شامل نصاب آموزشی زبان و ادبیات دری در مکاتب سازند.

گذشته از این در روزگاری که ادبیات نوجوانان و جوانان و کودکان به فراموشی سپرده شده و کمتر شاعر و نویسنده یی میخواهد برای آنها قلم بزنند؛ به زبان دیگر در روزگاری که کمتر شاعر و نویسنده یی میخواهد به گونۀ تخصصی به ادبیات کودکان بپردازند، بسیار با اهمیت خواهد بود که گزیده های از حکایات « کلیله ودمنه » و « در بیشۀ سبز حکایتها » به گونه جداگانه برای نوجوانان و جوانان به چاپ  برسد! امید آنهایی که در زمینه ادبیات نوجوانان، جوانان و کودکان کار می کنند،  به این دو اثر ارجمند واصفی توجه کنند ! این هم بیت هایی از " کلیله و دمنۀ " منظوم میر بهادر واصفی:

گفـت شیـــری مبـــتلا گــردید به گر
قـــوتـــش رفـــت و نجنبـــیدی دگــر
رفـــت از دستـــش تــوان و اختــیار
هیـــچ نیــــروی نمانــدش در شــکار
بـــود او را روبهــــی در خــدمتــش
ریــزه خــواری داشت انــدر نعمتش
چون گرسنه ماند وازجان گشت سیر
از تملــق گفــت روزی ســـوی شیر
بـر ملـــک باشـــد دوایـــی احتـــیاج
از چــه این علت نمــی داری علاج
شیـــر گفت: داروی پر تأثیــر نیست
گـــر میــسر می شود تأخیــر نیست
لیــک گـــویند با دل و با گـــوش خر
مـــی شـود کـــردن عـــلاج درد گر
چون نمـــی گـــردد میسر بهـــر من
داده ام نــاچـــار در ایـــن درد تـــن
گفت: ملک هر گه دهــد بر من مثال
من خـــری از سنـــگ آرم بر کمال
چون بـــرفته از بدن مـــوی ملـــک
گشـــته دیگر حســـن نیکـــوی ملک
شـــاه را نقصـــانی رفـــته در جمال
مانـــده است او از شکار و از کمال
در لـــب ایـــن چشـــمه آیــد گازری
رخــت کـــش باشد برای او خـــری
مـن فریبـــش داده آرم ایـــن زمـــان
تو بکش گوش و دلش کن نوش جان
باقــی را بـر خویشـــتن بنمای نـــذر
بهر خیـــــر آخـــرت فــرمای بـــذر
شیـــر شرط نــذر را بر جای خواند
خـــویش را روبــاه نزد خــر رساند

با آن که این سه اثر میر بهادر واصفی دست کم چهل هزار بیت شعر او را در بر دارند و همانگونه که پیش از این گفته شد این یک رقم بزرگیست، با این حال او شعر های نشر ناشدۀ زیادی دارد.
حوت ١٣۸۷ قرغه شهر کابل