به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

پرواز کبوتر

سخنان آغازین
کبوتری که از بام بلند غزل های فارسی دری پرگشوده است، دیگر بر نمیگردد. در روزگاری که صدای کلاغان را با ارغنون عشق می آمیزند. خاموشی کبوتران عاشق را با کدام کوه شکیبایی میتوان درمیان گذاشت. دروازۀ شکستۀ شکیبایی را بر روی خویش می بندم و سر بر زانوان غم میگذارم و مصیبت بیصدایی خود را میگریم. شاید در طنین گریه های من ستارۀ دیگری طلوع خواهد کرد. من از بی صدایی میترسم و میدانم که خاموشی کبوتر، خود بی صدایی من است. مردی که دیروز مشک تازه یی شعرهایش را بر کوی و بر زن کابل جاری میکرد، امروز چنان قطره بارانی در ژرفنای سرد خاک فرو رفته است. کابل ضیای قاریزاده را پس از پانزده سال دوری دوباره در آغوش کشید. گویی او برای آن زنده بود تا روزی به آغوش مادر برگردد. او هم اکنون در گورستان شهدای صالحین در شهر کابل آرام خوابیده است. روزی به خاک سپاری او برابر با روز عاشورای حسینی ١۳٨٦خورشیدی بود. کابل جامۀ سوگ بر تن داشت و آسمان لبریز از نوحه بود. او٨۵ سال داشت که خاموش شد و اما پیش از آن بینایی اش را از دست داده بود. گویی پس از سده های درازی رودکی آن شاعر روشن بین - نیای بزرگ – چشم هایش را به ضیای قاریزاده هدیه کرده بود. گویی در سال های پسین قاریزاده جهان را با چشم های رودکی تماشا میکرد.

سال ١۳٨٦خورشیدی برای زبان و ادبیات فارسی دری در افغانستان سالِ نامبارکی بود. رازق فانی آن پیام آور باران، صدایش در آن سوی آب های غربت خشکید. بیرنگ کوهدامنی رنگ جاودانه گی یافت. استاد کاظم آهنگ -  استاد استادان خبرنگاری افغانستان - در حافظۀ زمانه جاری شد و قاریزاده - سرایشگر همت تهیدستان که دلی به دیوانه گی دل دریا داشت، آخرین پروازش را چنان نفس سرخ شهابی در سینۀ روزگار رها کرد. سال ١۳٨٦برای ادبیات فارسی دری سال سوگواری های بزرگی بود. سال بدرود های همیشه گی، سالِ پرواز های بی برگشت. سال تیرباران حنجره های و شکستن قلم ها، سال سربریدن ها و سال طاوسی کردن کلاغ ها در جنگل دموکراسی. سال شوم، شال دشمنکام با فارسی دری، سال دقیانوس، سال تبعید واژه گان در غار تعصب کور. بدرورد ای سال شوم! بدرود!

چگونه گی شاعری قاریزاده
گاهی قاریزاده را از دیدگاه شیوۀ آفرینش شعری با پروین اعتصامی مقایسه کرده اند، اما تا جایی که من می پندارم این مقایسه ما را به همگونی های چشمگیری در مورد شگرد های آفرینشی این دو شاعر نمیرساند. عمده ترین شیوۀ شاعری پروین استفاده از" مناظره " در شعر است. مناظره را در ادبیات یکی از انواع  فرعی میدانند که نمونه های آن در نظم و نثر فارسی دری وجود دارد. دُکتر شمیسا در کتاب انواع ادبی در ارتباط به مناظره مینویسد: « ژرف ساخت مناظره هم حماسه است، زیرا در آن بین دو کس یا دو چیز بر سر برتری و فضیلت خود بر دیگری نزاع و اختلاف لفظی در میگیرد و هر یک با استدلالاتی خود را بر دیگری ترجیح می نهد و سر انجام  یکی مغلوب یا مجذوب می شود ».

او در ادامۀ این بحث در پیوند به نخستین نمونه های نوع ادبی مناظره می نویسد که: « ظاهراً نخستین شاعری که به نوع ادبی مناظره پرداخته است، اسدی طوسی صاحب گرشاسپنامه و لغت فرس است. از او اشعاری در مناظرۀ آسمان و زمین، مغ و مسلمان، نیزه و کمان، شب و روز عرب و پارسی به جا مانده است. از شاعران معاصر هم پروین اعتصامی به مناظره توجه داشته است. » به گفتۀ رضا براهنی « پروین ناظم " فابل"های منظوم است... سخت در بند دوگانه گی خیر و شر، قوی و ضعیف، غنی و فقیر، و پادشاه و گدا است... گفتگو تدبیرِ اساسی اوست. تمثیل اساسِ کار او؛ ولی هدف مضمون پند آمیز دست و پایش را سخت بسته است... تخیلش از طریق زبان اشیأ و حیوانات کار می کند.» مناظره عمدتاً در فـُرم  قصیده و قطعه سروده میشود. مناظرۀ کدوبن با چنار از حکیم ناصر خسرو بلخی یکی از نمونه های درخشانِ مناظره است که در فـُرم قطعه سروده شده است:

نشنـــــیده ای که زیر چـــــناری کــــــدو بنی
بر رست و بر دوید بر او بر،  به روز بیست
پرســــــید آز آن چــــنار که تو چند روزه ای؟
گفــــتا پـــــنار سال مــــرا بیشتر ز سی ست
خـــندید پس بدوکه مـــن از تو به بیست روز
بــــرتر شدم بگــــوی که این کاهلی زچیست
او را چــــنار گفت که امــــروز ای کــــــدو
با تو مـــــرا هـــــــنوز نه هــنگام داوریست
فــــــردا که بر مــــن و تو ورد باد مهـرگان
آن گه شـــود پدید که نامــــرد و مرد کیست


در شاهنامه فردوسی شورانگیز ترین نمونه های مناظره را آن گاه که پهلوانان در آوردگاه ها در برابر هم قرار می گیرند میتوان دید؛ اما در این میان مناظرۀ رستم تهمتن و اسفندیار رویین تن در سیستان در کناره ها رود هیرمند از زیباترین مناظره های حماسی  فردوسی است. آن دو در آوردگاه نه تنها به ستایش نیاکان خود میپردازند؛ بلکه نیاکان یک دیگر را به سخریه نیز میگیرند. همچنان آنها هر کدام از پهلوانی، توانمندی و مهارت های رزمی خود ستایش میکنند و این مناظره را به اوج میرسانند. به این نمونه ها توجه کنیم:

بخـــندید از آن فــــرخ اسفـــــند یار
بدو گــــفت کی رســــتم نامــــــــدار
تو امروز میـــخور که فردا به رزم
بپــــیچی و یادت نـــــیاید زبــــــزم
چومن بر نهـــم زیــن به اسب سیاه
به ســـــر بـرنهـم خســــروانی کلاه
به نــــیزه زاسبت نهـــــم بر زمـین
از آن پس نه پرخاش جویی نه کین
دو دستت بــــبندم  بـــرم نــــزد شاه
بگـــــویم کـــــز و من نــــدیدم گناه
شــــنو کار هــــای که مــن کرده ام
زگــــردن کــشان ســـر بر آورده ام
نخسـتین کـــمر بسـتم از بهـــر دین
تهی کــــردم از بت پرســتان زمین
کــس از جنگ جـویان گـــیتی ندید
که از کشــته گان خــاک شد نا پدید
نـــژاد مــن از پشت گشتاسب است
که گشتاسب ازپشت لهراسب است


رستم در پاسخ اسفندیار می گوید:

بخــــندید رســـــتم ز اسفـــــــــندیار
بدو گــــفت ســــــیر آیی از کار زار
که  گــــوید برو دست رســــتم ببند
نـــبندد مـــــرا دست، چـــــرخ بلند
کجـــــا دید ای جنگ جـنگ آوران
کجــــا یافــتی بـاد گـــــرز گـــران
که من از گـشاد کــــمان روز کین
بـدوزم هــــمان آســــمان بر زمین
مــــرا بـود این مـردی و نام و کام
که لهــراسب بد یک سواره به شام
مــــرا بــود این گــــنج و آباد بودم
که گشــتاسب آهنــگری بد به روم
چه نــــازی بدیــن تـــاج گشتاسبی
بدیــن باره و تخـــت لهــــــراسبی


دیوان پروین اعتصامی در حقیقت دیوان مناظره است با نتیجه گیری های اخلاقی آمیخته با پند، اندرز و گاهی هم  حکمت. در شعر پروین همه چیز با همه چیز در مناظره است. در حالی که مناظره در شعر های قاریزاده جایگا ه خاصی ندارد. البته برخی از غزل های او بر بنیاد پرسش و پاسخ شکل گرفته است؛ اما توسل به چنین پرسش و پاسخ هایی در شعر قاریزاده به هدف غلبۀ یک جناح بر جناح دیگر نیست؛ بلکه گاهی این پرسش و پاسخ  در غزل های قاریزاده گفتگوی عاشق و معشوق است که در نهایت عاشق جز شاعر کسی دیگری نیست، تسلیم  زیبایی معشوق میشود. مثلاً در غزل " تصویر " که  چند بیت آن را می آوریم:

دختر نــقاش ترکی گفت نقشت چــون کشم
گفتمــش انــدر دل شــب آه می باید کشــید
گفت گر تصویر خود را برکشم نزدیک آن
گفتمش پهلــوی آه یک مـــاه می باید کشید
گفت بر رخسار خـود تار نگاهت را چسان
گفتش در شعـــله مشتی کـاه می باید کشید


زبان قاریزاده در میان مکتب هندی و عراقی در نوسان است. او از نظر مضمون سازی و این که میخواهد هر موضوعی را در هر بیتی به یک مضمون شاعرانه بدل کند بیشتر به مکتب هندی نزدیک میشود. او در مکتب هند بیشتر به همان قلۀ بلند مکتب هند، میرزا عبدالقادر بیدل نظر دارد و گاهی هم تلاش کرده است تا در اوزان بعضی از غزل های او، غزل سرایی کند. مثلاً در غزل بستر گل:

صبح است چو خورشــید جهانتاب برون آ
بر خـــیز و ز راحــتکـدۀ خـــواب برون آ
مـــرغ سحــر از بســـتر گل بانگ بر آرد
کز خواب خوش مخمل و سنجاب برون آ
دریاب که ســـاحل همه آغـــــوش گشوده
ای گـــوهـــــر یکـــدانه ز دریاب برون آ
از خـــود شود تا خانۀ خورشــید سفر من
یک ذره  از این عــــالم اســـباب برون آ
ایجــاز پســـند سخـــن زنـــــده دلان باش
ای مــــرده دل از عالــــم اطناب برون آ


با این حال در شعر قاریزاده آن تصاویر انتزاغی و استعاره های دُور از ذهن و پیچیده گی کلام که در مکتب هند وجود دارد دیده نمیشود از این نقطه نظر زبان شعری او زبان مکتب هند نیست. در غزل های قاریزاده مضمون سازی مکتب هند با شیوۀ سخن پردازی عراقی درمی آمیزد و  نتیجتاً غزل های او از مشخصه های هر دو مکتب رنگ میگیرد. او ازهر موضوعی به ظاهر ساده شعر میسازد. او در شعر خود در تلاش جستجوی موضوعات شاعرانه و مهم  نیست، بلکه هر موضوع سادۀ زنده گی در شعر او راه پیدا میکند، پرورش می یابد و در نهایت به یک موضوع دلچسبِ شعری بدل می شود. از این نقطۀ نظر شعر قاریزاده به دنبال شعر سعدی راه می زند.

موضوع شناسی شعری قاریزاده 
توصیف طبیعت، عشق، زنده گی مردم، ستایش از تهی دستان، فصل های سال، ناپایداری جهان و گذر عمر، اندوه، جدایی، ستایش وطن، آرزو به عدالت و آرامش، می، مغان و ساقی، بلبل و گل، شمع و پروانه زیبایی های معشوق، آرزو وصال خود شناسی، پند و اندرز، جبر و اختیار موضوعات شعر قاریزاده را میسازد. در شعر های او همان گونه که گفته شد از تهی دستان و آنانی که با همت بلند کوله بارِ زنده گی را بر دوش می کشند ستایش میشود و بدینگونه شعر او از اهمیت تعلیمی نیز بر خوردار میگردد. شاید به همین دلیل است که پارۀ از شعر های قاریزاده در برنامه های آموزشی زبان و ادبیات فارسی دری در مکاتب افغانستان راه یافته است:

غـــلام هـــمت والای بـــابه خـــــارکشم
که خـــارغـــم کشد و منـت خسان  نکشد
زصبح تا سرشب پای وی به رفتار است
عجب که آبـــله از دست اوفغـــــان نکند


و یا در  شعر دیگری به بیان  شام غریبان  میپردازد:

سرما شد و افزود به آلام غریــبان
افگند خنک لــرزه بر اندام غریبان
از ابرسیه پرده بر افراشته گردون
خورشید نتابد به در و بام غریــبان


در شعرهای قاریزاده گاهی زبان و نگرش شاعرانۀ اقبال لاهوری سایه می اندازد. البته اقبال لاهوری یکی از آن شاعران تأثیر گذار در شعر معاصر افغانستان در دهه های نخستین سدۀ بیستم است که شماری از شاعران به دنبال کشیده است. حتیٰ میتوان در این دوران از نوع اقبال گرایی در شعر معاصر افغانستان سخن گفت. نمونه هایی می آوریم از سروده های قاریزاده از « منتخب اشعار » او که به سال ١۳۴٦ در مطبعۀ دولتی به چاپ رسیده است.

به ســــوز نـاتـــــمامی زنده گـــی کــــن
اگــــر خـــــواهی حـــــیات جــــــاودانی
به پایــــــان نا رســـــیدن زنده گــانیست
کـــــران جـــــویی بـــــیا دربیکـــــرانی

*
در آن وادی نمــــی جــــــــوشد بهــــاری
کـــــه غـــــیر از لاله پرخـــــونــی ندارد
زدامانــــــش نمــــی جـــــوشد غـــــباری
از آن صحــــرا کــــــه مجــــــنونی ندارد

*
شـــــبی از مــــــوجۀ پرســـــید ســـــاحل
که تا چـــــندت ســـــفر در بیــــکرانیست
به خـــود پیچــــــید مــوج از شوق و گفتا
« ســــــفر ما را حــــــیات جـــاودانیست »

*
که مـــــیدانــــــــد به این عــقــــل و تردد
کـــه پـــــــیدا از نهــــــان بهــــــتر نباشد
به مــــــرغان چمـــــن از مــــا ســــلامی
که گــــل تا هفـــــــتۀ دیگــــــــر نــــباشد

*
در غمکــــــدۀ دهــــــر کــــــس آرام ندارد
آرام در اســـــن غمکــــده جـــــزنــام ندارد
بی چرخ برین نیست نه آن جا و نه این جا
هــــرجا که روی دهــــر سر انجـــام ندارد


در نمونۀ دیگر:

خــــیمۀ مجـــنون فراز، دامن صحرا دراز
تــــیز ترک گـــام زن تــــند تر استر بکش
از قفـــــس تنــگ دهــــر پای فرا تر بکش
ســــر زســـرا پرزدۀ عــــالم دیگــــر بکش


به همینگونه در شماری از شعر های قاریزاده نوع اندیشه های خیامی دیده می شود.

تــــــــیر به تاریکــــــی شــب افگـنــــــیم
هیـــــچ نـدانــــــیم هـــدف در کجـــــاستظ
آمــــــــدن و رفتــــــن مـــــا درجهــــــانظ
راز گــــــره خــورده و حیــرت فـــزاست


در نمونۀ دیگر:

گرباده خوری پنهــــان از چشم بخـــــیلان خور
بی غل زن و بیغش زن، گه گه زن و کم کم زن


قاریزاده و شعر نیمایی
قاریزاده یکی از نخستین شاعران کشور است که دست کم در دهۀ سی خورشیدی به ساختار شکنی در شعر پرداخته و نمونه هایی در اوزان نیمایی سروده است. از این جا او را میتوان یکی از پیش کسوتان شعر نیمایی در افغانستان خواند. کتاب « شعر های نو » یا نوی شعرونه که نخستین جنگ شعر های نو فارسی دری و پشتو در کشور است به سال ١۳۴١ به وسیلۀ وزارت اطلاعات و فرهنگ انتشار یافته است. در بخش فارسی دری این کتاب ۵۳ پارچه شعر در اوزان نیمایی و چهار پاره از آرین پور، یوسف آیینه، رحیم الهام، بارق شفیعی، حبیب الله بهجت، توفیق، استاد خلیل الله  خلیلی، شفیع رهگذر، دکتر آصف سهیل، ابراهیم صفا، ضیأ قاریزاده، محمود فارانی، سلیمان لایق، مایل هروی، فتح محمد منتظر و موسای نهمت به نشر رسیده است. بدون تردید شعر های آمده در این کتاب نخستین تلاش های شاعران افغانستان در جهت ساختار شکنی و سرایش در اوزان نیمایی است. به همینگونه در بخش پشتو در این کتاب١۵ پارچه شعر که نخستین نمونه هایی نوجویی در شعر پشتو به پسروی از شعر نیمایی است از این شاعران: عبدالرووف بینوا، پسرلی، شپون، موسا شفیق،محمود فارانی،سلیمان لایق مجروح که باید بهأ الدین مجروح باشد به نشر رسیده است.

در کتاب " اشعار نو " از قاریزاده چهار پارچه شعر به نام های کبوتر سفید، ای زهره، ای دریا، و برگ ریزان چاپ شده است. در پای شعر ها سال سرایش آنها وجود ندارد؛ اما از سال انتشار کتاب ١۳۴١خورشیدی میتوان گفت که عمدتاً این شعرها در دهۀ سی خورشیدی سروده شده اند. پس اگر دهۀ سی خورشیدی را دهۀ آغاز شعر نیمایی در افغانستان بدانیم، سخن به دُور از واقعیت نگفته ایم. از شمار شعر های قاریزاده در این کتاب شعرهای « ای زهره » و « آخر ای دریا » به وسیلۀ دو آواز خوان پر آوازۀ کشور زلاند و احمد ظاهر با زیبایی و شکوه خاصی  اجرأ شده است. سال ها است که این آهنگ دلنشین زلاند را شنیده ایم و شاید کمتر به شاعر آن اندیشیده ایم. این آهنگ از همان سالیان جوانی برای من خیال انگیز بوده و هربار من با بال های همین آهنگ رو به سوی آسمان ها پرواز کرده ام. با زهره مقابل شده ام و با او گفتگو کرده ام.

ای زهره
ای ستارۀ زیبای آسمان
رقاص نوریان
مرغان شب به ساز تو آواز می کنند
ارواح پاک سوی تو پرواز می کنند

*
ای زهره
ای ستارۀ زیبای تابناک
مانند موج پاک
در سیر جاودانی دریای آسمان
تاب و تب و سرود و سماع تو جاودان

*
ای زهره
ای سرود گر ساکنان نور
همداستان حور
ای بزم نوریان به وجــود تو سازگار
افسانه خوان نغز کهن سال روزگار

*
ای زهره
ای نشانی دریای بیکران
ای شمع شبروان
گر چشم من نه ای در این چرخ نیلفام
حیران و محو تیره فرو مانده ای مدام

شعر « آخر ای دریا » در آهنگ احمد ظاهر هربار مرا با دریا بارها جاری میسازد. من در این آهنگ صدای دریا و بیقراری امواج آن را می شنوم. اگر در آهنگ زلاند من خود را با زهره رو به رو می بینم به همان گونه آهنگی آخر ای دریای احمد ظاهر مرا با دریا پیوند میزند. این دو آهنگ از عشق و زنده گی لبریز است. قاریزاده در این شعر روح بیقرار و دل دیوانۀ خود را به دریا می بخشد. خود به دریایی بدل میشود و میخواهد به سوی سر منزل های ناشناخته یی سفر کند. وقتی که شعر را سفر به سرزمین های  ناشناخته میگویند پس شاعر چرا پیوسته در آرزوی سفر به سر منزل های نا شناخته نباشد. وقتی سر منزل معلوم باشد سفر از لذت تهی میشود. آن گونه که اگر شاعری از پیش بداند که در شعر او چه تصاویر، تخیلاتی و چه اندیشه هایی شکل میگیرد، آفرینش شعر، لذتی به او نمی بخشد.

آخر ای دریا
تو هم چون من دل  دیوانه داری
موج بر کف
شــور درسـر
نالۀ مستانه داری

*
عمربی پا گر نه ای
هر دم چراپا در گریزی
ذوق هستی گر نه ای
آخر چرا سامانه داری
*
اخر ای دریا
کجا جویم سراغ منزلت را
در چــــه پــــیدایی نهــــانی
در چه ســـرحد خـانه داری
تا کجـــا خـــواهی رمـــیدن
تا به کــی خـــواهی تپــیدن
گـه به ســاز شـــمع سوزی
گه پر پروانه داری
*
اما دلت واماندۀ تاب و تبی هست
آخر ای دریا
مگر در پای دل زولانه داری


شاید این نخستین آهنگ هایی باشد که بر بنیاد شعرهای غیر عروضی در کشور ساخته شده اند. من نمیدانم که کدام آهنگ ساز کشور بر این شعر های آهنگ ساخته است؛ ولی باید گفت این امر در موسیقی افغانستان سر آغاز تحول بزرگی به شمار می آید که با دریغ بعداً با جدیت پیگیری نشد. موسیقی در افغانستان تا هنوز به روی شعر مدرن  با عشق آغوش باز نکرده است و با هم در نیامیخته اند. موسیقی کنونی در کشور از کمبود شعر و تصنیف خوب رنج میبرد.  تنها در سال های پسین ظاهرهویدا و فرهاد دریا آهنگ هایی را بر شعر هایی  نیمایی اقبال رهبر توخی و قهار عاصی اجرأ کردند. البته کارهای دریا در این زمینه با کامگاری ادامه دارد. فکر میکنم، میتوان به فرهاد دریا امید بست که او روزی با گسترده گی خواهد توانست، شعر نیمای و سپید افغانستان را با موسیقی مدرن آشتی دهد.

در شعرهای نیمایی این دوره و از آن شمار شعر های قاریزاده نباید انتظار داشت که پیشنهاد های نیما با دقت و گسترده گی به کار بسته شده است. شعر نیمایی اساساً شعر عروضی است؛ اما وزن عروضی که در شعر نیمایی به کار گرفته میشود، وزن شکستۀ عروضی است که از آن به نام « عروض نمیایی » و یاهم « عروض آزاد » نیز یاد کرده اند. بنیاد این عروض همان عروض کلاسیک است. به زبان دیگر نیما عروض خود را بر بنیاد عروض کلاسیک به میان آورده است. از این نقطه نظر نزدیکی و پیوسته گی قابل درکی در میان عروض نیمایی و عروض کلاسیک وجود دارد.

در شعر عروضی مصراع ها دارای رکن ها یا افاعیل مساوی اند که در دو، سه و یا هم چهار رکن سروده میشوند؛ در حالی که در شعر نیمایی سطر های گوناگون دارای رکن های متفاوت میباشند. البته این تفاوت رکن ها یک امر سلیقه یی نبوده؛ بلکه وابسته به استکمال تصویر در شعر است. از این نقطه نظر کار نیما به مفهوم برهم زدن عروض کلاسیک نیست؛ بلکه به مفهوم گسترش وزن تازه در شعر فارسی دری است. به زبان دیگر، گسترش عروض کلاسیک است. قافیه در شعرعروضی جایگاه خاصِ دارد که پس از حرف روی در پایان مصراع دوم تکرار میشود؛ اما قافیه در شعر نیمایی جایگاه خاص ندارد. نیما خود قافیه را زنگ آخر مطلب دانسته است. در شعر کلاسیک واحد شعر بیت است؛ اما در شعر نمیایی چنین نیست. بیت در شعر نیمایی در چندین سطر پی در پی شکل میگیرد. این چند سطر پی در پی در حقیقت حرکت استکمالی تصویر در شعر را نشان میدهد. از این رو همانگونه که رکن ها یا افاعیل در سطرهای شعر نیمایی متفاوت است به همان گونه سطرها نیز در یک بیت نیمایی ثابت باقی نمی مانند.

شعر نیمایی در افغانستان با بر هم زدن افاعیل یا رکن ها آغاز شده است، البته برهم زدن رکن ها یکی از مشخصه های شعر نیمایی است، نه همۀ مشخصه های آن. در شعر های نیمایی قاریزاده نوع وابسته گی به قافیه دیده میشود و شاعر خواسته است در پایا ن هر سطر به تکرار قافیه بپردازد. گویی میخواهد به نوع مثنوی سرایی با افاعیل متفاوت  بپردازد. مثلاً در شعر زهره که فکر میشود باید از نخستین تجربه های قاریزاده در جهت برهم زدن افاعیل عروضی باشد. شاعر چنان قافیه ها را با دقت به کار می بندد که گویی میخواهد مثنویی بسراید.

ای زهره،
ای ستارۀ زیبای آسمان
رقاص نوریان
مرغان شب به ساز توآواز می کنند
ارواح پاک سوی تو پرواز می کنند


علاقۀ قاریزاده به چنین قافیه سازی در شعر های دیگر نمیایی او نیز دیده میشود. مثلاً در شعر دریا می خوانیم:

آخر ای دریا
تو هم چون من دل دیوانه داری
موج بر کف
شور در سر
نالۀ مستانه داری


اما در این شعر قافیه به مانند شعر پشین در پایان هر سطر تکرار نمیشود و این قافیه سازی با قافیه سازی در شعر نمیایی همسویی نشان میدهد. به هر صورت قاریزاده در سروده های دیگر خود نیز همچنان دلبستۀ قافیه پردازی است. مثلاً در قطعۀ برگ ریزان:

باز بر شـــد ابــر تیره
باد و بـــاران را پذیره
رعد می کــــوبد تبیره
مرگ شد درباغ چیره
ســیر دارد در گلستان
برگریزان
برگریزان
*
نی طراوت نی بهــاری
نی گلی نی سبزه زاری
نی صــــدای آبــــشاری
باغ گــویی شد به زاری
زار نالدمرغ نالان
برگریزان
برگریزان


به هر صورت درهنجار شکنی های قاریزاده استفادۀ گسترده از قافیه را میتوان نوع محافظه کاری در شاعری او دانست. او با آن که میخواهد از روی دیوارهای پست و بلند اوزان عروضی آن سو خیز بردارد، با این حال او این تغییر اندک را با به کار گیری قافیه در پایان هر سطر جبران کند. شاید هم محافظه کاری ادبی شاعر است که نمی گذارد تا او تمام نیروی آفرینشی خود را در جهت آفرینش شعری در اوزان آزاد عروضی رها سازد. تصاویر در شعر های آزاد قاریزاده هنوز با هم در نمی آمیزند؛ بلکه شانه به شانه در کنار هم تا آخر شعر راه میزنند و چنین است که با اندکی از تغییرات ساختاری، این گونه شعر های او به مثنوی شباهت پیدا می کند. البته چنین امری را میتوان در شمار بیشتری از شعر های عروض آزاد آن دوره پیدا کرد.

در کتاب « منتخب اشعار » ضیأ قاریزاده شعرهایی زیر نام « نمونه های شعر نو » نیز آمده است. اگر این جا هدف از شعر نو همان شعر در عروض آزاد و یا عروض نیمایی باشد، باید گفت که این شعر ها شعر نو به این مفهوم خاص نیستند؛ بلکه این شعرها ساختاری دارند بیشتر همانند مستزاد که این فـُرم یکی از فـُرم های کهن در شعر فارسی دری است. مثلاً در قطعۀ « فریاد از این دل » میخوانیم:
 
گشتیم آخر بر باد از این دل
فریاد از این دل
فریاد از این دل
باشد که گردیم آزاد از این دل
فریاد از این دل
فریاد از این دل
سر تا به پایش یم قطره خون است
اما دو عــالم شـــور و جنون است
جــور و ستم شد ایجـاد از این دل
فریاد از این دل
فریاد از این دل


و یا در قطعۀ « ترانۀ وطن » که نوع بحر طویل میتواند باشد.

وطنم ای وطنم ای وطن شیرینم
تودل وجان منی، گل و ریحان منی، باغ و بوستان منی
گل امید  مدام از چمنت  می چینم
وطنم ای وطنم ای وطن شیرینم
سرومن سوسن من، گل من گلشن من، دیدۀ روشن من
چمنم ای چمنم ای چمن رنگینم
چمنم ای چمنم ای چمن رنگینم


به همین گونه درقطعۀ « بازکی می آیی » که بیشتر به یک تصنیف می ماند.

می روی سوی سفر باز کی می آیی
ای گل تازه وتر باز کی می آیی
شده ام دور از تو
زار و رنجور از تو
سخت مهجور از تو
رفتی از پیش نظر باز کی می آیی
می روی سوی سفر بازکی می آیی
ای بت عشوه طراز
ای گل و گشن ناز
تا کجا می روی باز


فکر میکنم قاریزاده پس از یک دوره سرایش در عروض آزاد، دوباره به پشت مرزهای متعارف، غزل، قطعه، مثنوی و چهار پاره برگشت و دیگر نخواست از پشت سیم خاردار آن مرز ها گامی به بیرون گذارد.

قاریزاده و موسیقی
یکی از تأثیر گذارترین صداها در ذهن و روان من صدای قاریزاده است. از همان آوان نوجوانی هربارکه می شنیدم:

مُشک تازه مــی بارد ابــــر بهمن کابل
موج سبزه می کارد کوی و برزن کابل


کابل در نظرم چنان پاره یی از بهشت قامت می افراشت. من نمیخواهم این شعر را با شعر صایب:

خوشا عشرت سـرای کابل و دامان کهسارش
که ناخن بردل گل می زند مژگان هر خارش


مقایسته کنم؛ ولی با آهنگ قاریزاده و شعر صایب زمانی آشنا شدم که هنوز در دهکدۀ خود در جَرِ شا بابا زنده گی میکردم و کابل آرمان شهر من بود. میخواهم بگویم آهنگ قاریزاد دنیای گسترده یی از زیبای را در برابر من میگشود. مانند آن بود که این آهنگ را تماشا میکردم نه آن که می شنیدم. در حالی که شعر بلند صایب این همه برای من خیال انگیز نبود. این آهنگ به نام کبوتر به نشر می رسید. بعد ها که به کابل آمدم فهمیدم که این کبوتر بلند پرواز آسمان شعر و آواز شاعر بزرگوار قاریزاده است.

درست نمیدانم که شعر ( غلام همت والای بابه خار کشم        که خار غم کشد و منت خسان نکشد ) در کدام صنف ابتداییه یا میانه خوانده بودم، به هر حال این یکی از شعرهای است که پیوسته در ذهن من حضور داشته اشت. قاریزاده باری در گفتگویی با حنیفه فریور در سایت فانوس هنر گفته بود که او در آرشیف یا بایگانی رادیو تلویزیون افغانستان از۲۵ تا۳٠ آهنگ دارد. همین آهنگ های معدود نشان میدهد که او نه تنها به زیبایی آواز میخواند؛ بلکه یک آهنگ ساز موفق نیز است. او برغزل های خود آهنگ میساخت و آن را اجرأ میکرد. غیر از این او بر شعر شاعران دیگر نیز آهنگ ساخته است. پاره یی از شعر های او به وسیلۀ شماری از آواز خوانان سر شناش کشور اجرأ شده است. چنان که استاد رحیم بخش یکی ازغزل های زیبای قاریزاده را استادانه اجرأ کرده است. این آهنگ در موسیقی افغانستان جایگاه بسیار بلندی دارد:

شــــانه دو دسته می زند طـــــرۀ تابـــــدار را
مـــاه دو هفـــته مـــی درد پـــردۀ شــــام تا را
جلـــــوۀ دلکش قدش، جوش و طراوت خـدش
می کشد از چمــــن برون سـرو گل وبهار را
عشق زند به بیســـتون تیشه به فــرق کوهکن
لاله به خون گرفته است این همه کوهسار را
ساقی نــــو نهال من رحــــم نـــما به حال من
یک دو پـــــیاله مـــی بده عاشق بیقــــرار را
چــــون زیکی دو ساتگیـــن رفع کسالــتم نشد
به که چو تــــوبه بشکنم، این سر پرخمار را
ذوق وصـــال او ضـــیا مایۀ هستی من است
بر دو جهــــان نمی دهـم لــــذت انتــــظار را


هرچند ابزارهای تصویر در این شعر تازه و بکر نیستند، یعنی همان ماه دوهفته است، پردۀ شام تار است، بی ستون است و تیشۀ فرهاد و ساقی نو نهال و ستادگین، ولی با این همه تصاویر در این غزل از چنان پویایی برخوردار است که ذهن خواننده و شنونده را در همان نخستین مصراع از جای بر میکند و با خود میبرد. قاریزاده در این شعر با به کار گیری قافیه های درونی آن را از موسیقایی گسترده یی بهره مند ساخته است. این شعر با این موسیقایی و روانی آنگاه که با صدا و آهنگ استاد رحیم بخش در می آمیزد خود به دریاچه یی شفافی از عشق و زیبایی بدل میشود.

این دو مسأله را میتوان در حیات ادبی هنری قاریزاده مطرح کرد: نخست این که چرا قاریزاده پس از سرودن همان چند شعر معدود در اوزان آزاد عروضی دیگر نخواست تا توسن تخیلات شاعرانه اش را در این میدان همچنان به جولان در آورد. در دیگر این که چرا کبوتر پس از پرواز از بام همین چند سرود دیگر برنگشت و آوازی نخواند؟ ظاهراً او از شعر در اوزان آزاد عروضی و موسیقی فاصله گرفت و به خاموشی تن در داد. در مورد پرسش نخست میتوان پنداشت که او با میل خود دوباره به آغوش اوزان عروضی برگشت و اما در مورد سکوت او در پیوند به آواز خوانی  شاید رشته دشواری هایی اجتماعی چنان سدی در برابر او ایستاده و او را به خاموشی وا داشته است. نکتۀ دیگر این که آهنگ های قاریزاده با وجود این کیفیت بزرگ هنری کمتر در رادیو افغانستان کمتر مجال نشر مییافت. آیا این امر یک تصادف بوده است و یا تعمد؟ من هم اکنون به این پرسش ها پاسخی ندارم. تنها میخواهم بگویم خاموشی قاریزاده چه در زمینۀ شعر نیمایی و چه در عرصۀ موسیقی، اندوه بزرگی است که شعر و موسیقی افغانستان در چند دهۀ گذشته چنان کوله بارِ سنگینی بر دوش کشیده است.

چند خط شکسته از زنده گی قاریزاده
ضیأ قاریزاده به سال١۳٠١ خورشیدی در کابل چشم به جهان گشود. در دانشنامۀ ادبیات فارسی سال تولد او را ١۳٠٠ خورشیدی نوشته اند. او در لیسۀ امانی که به اثر استبداد فرهنگی نادرخان به لیسۀ نجات تغییر نام یافته بود، درس خواند. آن گاه که آموزش دورۀ لیسه را به پایان آورد، در همان لیسه به حیثِ آموزگار پذیرفته شد. پدرش دوست محمد نام داشت و قاری قرآن بود. او از همان دوران نوجوانی نسبت به ادبیات علاقه یی ژرفی در دل داشت. این علاقمندی بعدها او را به سوی شعر و پؤوهش های ادبی کشانید. در دوران شاگردی در مکتب اقبال آن را داشت تا از محضر استاد شایق افندی فیض ببرد. زبان های ترکی و انگلیسی را میدانست. او بعداً به عضویت انجمن تاریخ پذیرفته شد. به سال ١۳۳۳خورشیدی به حیثِ نمایندۀ فرهنگی افغانستان به ترکیه رفت. در زنده گی نامۀ او گفته شده است که او در ترکیه به آموزش های بیشتر ادبی پرداخت. شاید او این فرصت را در همین دوران به دست اورده باشد. گفته شده است که قاریزاده در ترکیه به شاگردی دانشمند سر شناس ترک احمد آتش در آمد.

او مدت زمانی رییس تیاتر معارف بود. نمایشنامه هایی نیز نوشته که بیشتر این نمایشنامه به وسیلۀ هنرمندان کشور در تیاتر معارف اجرأ شده است. قاریزاده در یک گفتگوی اختصاصی با حنیفه فریور که در « برگنامۀ فانوس هنر » نشر شده است در پیوند به نمایشنامه نویسی و کار خویش در تیاتر چنین گفته است: « من سال های زیادی در ساحۀ تیاتر دست به کار بوده ام. مدتی به حیث آمر پوهنی ننداری خدمت کرده ام. چندین نمایشنامه نوشته ام که هنرمندانی چون آقای سرور، مزیده سرور، قیوم بیسد، عبدالرحمان بینا و دیگران در آن نقش بازی کرده اند. از جملۀ نمایشنامه ها فعلاً نمایشنامۀ " شام غریبان " را به خاطر دارم و فراموش نمیکنم وقتی دوست خوبم غلام محمد غبار این نمایشنامۀ تأثیر آور را تماشا میکرد به حال بیچاره گان و مستمندان اشک میریخت. وی از من خواست تا اغنیا و سرمایه داران را جهت دیدن آن نمایشنامه دعوت نمایم تا بلکه دل های شان نرم شده، مردم بی بضاعت و فقیر را کمک و معاونت نمایند ». قاریزاده مدت زمانی در کشور ترکیه نمایندۀ فرهنگی افغانستان بود. همچنان باری مشاور وزارت اطلاعات و فرهنگ بود. در دانشنامۀ ادب فارسی از این کتاب های قاریزاده یاد دهانی شده است:

خزان زنده گی، کابل، سال نشر ١۳۳٠خورشیدی
نینواز یا ارمغان کهسار، کابل سال نشر ١۳۳۲خورشیدی
هدف، سال نشر کابل ١۳۳۷
اشغار نو، کابل ١۳۳٦
پیام باختر،١۳۳٠
  زبان طبیعت، ١۳۳٠  
منتخب اشعا، کابل ١۳۴٦

به همینگونه منظومه هایی به نام آزاده گاه و رفیق سفر نیز از قاریزاده به نشر رسیده است. غیر از این نوشته و شعر های فراوانی از قاریزاده در رسانه های چاپی کشور به نشر رسیده که تصور نمیشود که تا کنون گرد آوری شده باشند. قاریزاده به سال ١۹۹۲ کشور را ترک کرد و سرانجام کشتی شکستۀ آواره گی او در ساحل کانادا لنگر انداخت. او در شهر تورینتو کانادا زنده گی میکرد. در همین شهر بود که به روز یک شنبه سیزدهم جنوری ۲٠٠٨ میلادی برابر با ۲۳ جدی ١۳٨٦خورشیدی کبوتر زنده گی او از بام غمناک غربت  رو به سوی آسمان های ابدیت پرواز کرد.
سفرش مبارک باد و دروازه های بهشت به رویش گشوده! پیکر قاریزاده را به کابل آوردند و به روز شنبه١۹ جنوری ۲٠٠٨ برابر با ۲۹جدی ١۳٨٦ به خاکش سپردند. روانش شاد باد! قاریزاده آن گونه که با حنیفه فریور در آن گفتگو، گفته است شاید مرثیه یی را که برای خود سروده است یکی از آخرین شعر های او باشد و شاید هم آخرین شعر او. این جا مصراع هایی از این مرثیه را می آوریم و این دفتر اندوه را میبندیم.

ما که مــــردیم هـــای و هو نکنید
هیـــــچ در مرگ من غــلو نکنید
بی صـــــدایم به خــــاک بسپارید
مرگـــم اعــــلان رادیـــــو نکنید
غسل خود کرده ام به خون جگر
رو به رویم به مــرده شـو نکنید
...


این روزها ابرِ بهمن کابل روی گورِ قاریزاده یک وجب برف تازه ریخته و آن را به تپۀ نقریینی بدل کرده است. فردا موجی از گل و سبزه از آن سر خواهد زد و این غزل او را اندوهگینانه برای فرداییان زمزمه خواهد کرد:

گــــذشتیم از هــــمه دنــــیا گذشتیم
ز دنـــــیا و زمافــــــیها گـــــذشتیم
بسان مــــوجه هـــای بی سر انجام
به بـــــیتابی از ایــــن دریا گذشتیم
کــــف خــــاکسـتری از کـــاروانی
به جا ماندیم و زین صحـرا گذشتیم
چو اشک از دیدۀ مجــنون چکـیدیم
چـو دور از خــیمۀ لـــــیلا گـذشتیم
چو رنگیـــــن آرزو هــــای رمیده
خــــیالی گشته از دلهـــا رمــــیدیم
زســاز و برگ هستی دل گـــرفتیم
سکــــندروار بــــر دارا گـــــذشتیم
افـــق ها دور و دلـــها بـود نزدیک
به نــــزدیکی ز دوری هـــا گذشتیم
خــــبر از حــــال خود دیگر نداریم
ضـــیا امــــروز از فـــــردا گذشتیم