به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

يك آيينه و چند تصوير- نگاهی به ابعاد گوناگون شخصیت محمود طرزی

سخن آغازین
شايد صنف چهارم يا پنجم مكتب بودم كه با سيد جمال الدين افغان آشنا شدم. با صنفيها هر روز كه به مكتب مي رفتيم، كتابهاي ما ورق مي خورد و ما مي رسيديم به درس تازه و آن را با سر
و صدا تكرار مي كرديم. چنين بود كه روزي در مضمون قرائت فارسي رسيديم به درس سيد جمال الدين افغان. در كتاب آن قدر اطلاعات گسترده در رابطه به انديشه هاي سيد وجود نداشت، ولي بيش از اين اطلاعات محدود، تصوير سيد بود كه مرا زير تأثير آورده بود. يادم مي آيد پيش از آن كه به اين درس برسيم، من هر باري كه كتاب قرائت فارسي را مي گشودم به آن تصوير نگاه مي كردم. البته نه از آن جهت كه چيزي از انديشه و شخصيت علمي فرهنگي سيد سرم مي شد، بل از آن جهت كه آن تصوير در نظرم چنان تجسمي عطوفت و مهرباني جلوه مي كرد و مرا به سوي خود مي كشيد.
 
با تصوير سيد پيوند ذهني عجيبي داشتم و تا هم اكنون هر جايي كه تصوير اين انديشه گر بزرگ را مي بينم، لحظه هايي به آن خيره مي شوم و همچنان فكر مي كنم كه سيد چه مرد مهربان و صبوري بوده است. هر چند ظرف سالهاي كه با قلم و كتاب آشنا بوده ام، در ارتباط به زنده گي و پيوند هاي جهاني سيد نوشته و آثاري خوانده ام و متوجه شده ام كه پرسشهاي در مورد شخصيت و رابطه هاي جهاني سيد مطرح بوده است. از اين مسأله كه بگذريم نمي دانم با نام و تصوير محمود طرزي چه زماني آشنا شده ام. حتماً اين آشنايي در نتيجۀ مطالعۀ  كتاب هاي غير از كتاب هاي مكتب به من دست داده است. تصوير محمود طرزي نيز هميشه براي من خيال بر انگيز بوده است و هميشه به آن توجه كرده ام و به مردي انديشيده ام كه يك تنه مي خواسته است يك رشته ارزشهاي علمي- فرهنگي در را جامعه پي ريزي كند. پس از آشنايي محمود طرزي چيزي كه در ميان اين دو تصوير براي من جالب بوده اين است كه همواره يكي آن ديگري را در ذهن من تداعي كرده است.

فكر مي كنم تصوير محمود طرزي در همان نخستين لحظه هاي آشنايي مرا به ياد سيد جمال الدين افغان انداخته بود و تا به امروز هر جايي كه از سيد جمال الدين نامي بُرده مي شود نخسيتن نام ديگري كه در ذهن من متبادر ميگردد محمود طرزي است. به همين گونه جايي كه نامي محمود طرزي را ميشنوم يا مي خوانم و يا به تصوير او نگاه ميكنم، بيدرنگ به ياد سيد جمال الدين افغان مي افتم. امروزه بسياري از پژوهشگران بي علاقه نيستند كه اين دو دانشمرد بزرگ را با هم مقايسه كنند، ولي نمي دانم اين پيوند ذهني در ميان اين دو تن در ذهن من در همان دوران نو جواني كه هنوز در ارتباط به چگونه گي انديشه و تلاش هاي سياسي فرهنگي آن ها اطلاعاتي نداشتم و شايد هم اطلاعات كوچكي داشم، چگونه به وجود آمده بود.

هم اكنون گاهي مي پندارم كه خداوند محمود طرزي را براي ان آفريد تا انديشه ها و تلاشهاي اجتماعي - سياسي سيد جمال الدين را به فرجام برساند. با دريغ كه تلاش هاي محمود طرزي نيز نيمه تمام رها شد و يك بار ديگر افغانستان نتوانست از چنين نعمتي بزرگ خداوندي، آن گونه كه مي بايست استفاده كند. بر اساسِ پژوهشهاي كه دانشمندان در ارتباط به انديشه هاي سياسي اجتماعي و فرهنگي اين دو شخصيت گرانقدرِ كشور انجام داده اند مي توان گفت كه محمود طرزي به مانند سيد جمال الدين شخصيتي بوده است كثير الابعاد. هر چند سيد جمال الدين در زنده گي خويش نه به امكانات تحقق انديشۀ پان اسلاميزم دست يافت و نه هم به ايجاد يك حكومت اسلامي نمونه موفق گرديد. با اين حال شماري از پژوهشگران بر اين عقيده اند كه تفكر او بعد ها سر چشمۀ حركت هاي بزرگي در جهان اسلام و سرچشمۀ حركتهاي استقلال طلبانه در شماري كشور هاي خاور زمين گرديد.

به باوري شماري از تاريخ نگاران امير شير علي خان با آن كه انديشه ها و تلاش هاي در جهت نوسازي زير ساخت اقتصادي - اجتماعي جامعه روي دست داشت با وجود آن بنا بر هر دليلي كه بود انديشه هاي اجتماعي سياسي سيد را بر نتافت تا اين كه سيد دلزده تنها با ارائه پيشنهاد هاي اصلاحي خود به امير، كشور را ترك كرد. محمود طرزي هنگامي كه به سال ١۹٠۵ ميلادي همراه با خانواده اش از تركيه به كابل برگشت و به دربارِ امير حبيب الله راه يافت چهل سال داشت. بدين گونه او اين امكان را پيدا كرد تا پاره يي از نظريات و انديشه هاي خود را جامۀ عمل بپوشاند. تلاشهاي اجتماعي فرهنگي طرزي در دوران شاه امان الله خان تازه به ثمر نشسته بود كه پيروزي امير حبيب الله كلكاني بر چنان تلاشهايي نقطۀ فرجام گذاشت. طرزي سر انجام به مانند سيد جمال الدين افغان كشور را ترك كرد و از طريق ايران به تركيه رفت و در شهر استانبول مسكن گزين شد. تا اين كه به سال ١۹۳۳ ميلادي چهره در نقاب خاك كشيد و در كنار مزار ابو ايوب انصاري در گورستان مشايخ آرام گرفت. همان گونه كه چراغ زنده گي سيد جمال الدين نيز در همين شهر به خاموشي گراييد.

افغانستان كه روزگاري سيد جوان را به سبب انديشه هاي بزرگش نتوانسته بود تحمل كند، سر انجام به انتقال استخوان هاي او از تريكه راضي شد و مقبرۀ بزرگ و بلندي برايش در ساحۀ دانشگاه كابل ساخت بدين وسيله نه از انديشه هاي او، بل از استخوانهاي او تبجيل به عمل آورد. يك چنين نظرياتي وجود دارد كه اين اقدام دولت وقت افغانستان واكنشي بوده است در برابر ايران، براي آن كه در ايران چنين باوري وجود دارد كه سيد جمال الدين نه از افغانستان، بلكه از ايران است، ولي طرزي همچنان در خاك تركيه آرام خوابيده است. مي گويند او در روز هاي اخير زنده گي به ياد يار و ديار به تلخي مي گريست و اين ترانه را با خود غمگينانه زمزمه ميكرد:‌

در غربت اگر مرگ بگيـرد بدن من
آيا كي كـَند قبر و كي دُوزد كفن من
تابوت مـرا بر ســر كوهي بگذاريد
تا باد بَـــرَد خاكِ مــرا در وطن من


شايد بتوان ابعاد شخصيت سياسي فرهنگي طرزي را به گونۀ زيرين خلاصه كرد:

طرزري انديشه گر بزرگ سياسي، مبارز و روشنفكر مشروطه خواه؛
طرزي پايه گذار روزنامه نگاري نوين در افغانستان؛
طرزي پايه گذار جنبش ادبي مشروطيت؛
طرزي و رابطهء او با جنبش مشروطيت؛

طرزي در كجاي جنبش مشروطيت قرار دارد؟ در ارتباط به اين پرسش پاسخهاي گوناگوني وجود دارد. شماري از پژوهشگراني كه چنين امري را عنوان كرده اند به چگونه گي نشراتي سراج الاخبار اشاره مي كنند كه اين نشريه اگر نه به گونۀ مستقيم، بلكه به گونۀ غير مستقيم كانون پخش انديشه هاي مشروطه خواهي در كشور بوده است. در نقطۀ مقابل چنين ديدگاه هايي شمار ديگري از روشنفكران و آنهايي كه جنبش هاي روشنفكري زا در افغانستان دنبال كرده اند، نقطه نظر هاي ديگري را در ارتباط به پيوند محمود طرزي با جنبش مشروطيت مطرح مي كنند. از آن شمار اسماعيل اكبر بر اين باور است كه محود طرزي با درك عميقي كه از وضعيت سياسي - اجتماعي افغانستان و منطقه داشته نخواسته است كه رسماً به عضويت جنبش مشروطيت در آيد. او مي گويد كه طرزي اساساً با هر گونه حركت تند روانۀ اجتماعي -  سياسي مخالف بود و با اضافه رويهاي مشروطه خواهان نيز سرِ سازگاري نداشت.

البته اين امر بدين مفهوم نيست كه طرزي با حركت پيش روندۀ جريانهاي سياسي مخالفت مي كند، بلكه او هنوز افغانستان را آمادۀ حركتهاي سياسي - اجتماعي راديكال نمي بيند و بيشتر علاقمند به حركتهاي اصلاحي و بدون سر و صدا است. بنابر عقيدۀ اسماعيل اكبر محمود طرزي در ميان جنبش مشروطيت و شاه به گونۀ يك پل پيوند ايستاده بود. او دريك جهت به شاه تلقين مي كند كه جنبش مشروطه خواهانه را بپذيرد، انديشه و ديدگاه هاي آن ها را تحمل كند و در جهت ديگر به همكاران مشروطه خواه خويش نصيحت ميكند كه راه هاي اصلاحات گام به گان را پيشه كنند و از تندرويي هاي انقلابي دوري نمايند. شايد محمود طرزي چنين شيوه يي را از آن جهت انتخاب كرده است كه خود سركوبي خونين نخستبين دسته از مشروطه خواهان را در ١۹٠۹ ميلادي به وسيلۀ امير حبيب الله شاهد بوده و نگراني داشته است كه مبادا يك بار ديگر چنين حادثه يي به ميان آيد.

با اين حال از همان آغاز همكاران محمودطرزي در سراج الاخبار چون عبدالهادي داوي، عبدالرحمان لودين، تاج محمد پغماني، مولوي عبدالرب، فيض محمد ناصري، مولوي عبدالرووف قندهاري و چند تن ديگر از شمارِ مشروطه خواهان، انديشه گران و آزادي خواهان روزگار خود اند كه به دَور سراج الاخبار افغانيه گرد آمده بودند. شايد موجوديت يك چنين شخصيت هاي روشنفكر و صاحب انديشه درسراج الاخبار افغانيه بود كه امروزه پژوهشگران اين نشريه را نه تنها يكي از سرچشمه هاي تحريك تفكر در افغانستان، بلكه در هند، ايران و آسياي ميانه نيز ميدانند. گفته ميشود که سراج الاخبار در آن روزگار درميان آزادي خواهان و احرار منطقه دست به دست مي گشته است. با اين همه مشكلِ عمده يي كه در تعيين موقيت محمودطرزي در جنبش مشروطيت ميتواند وجود داشته باشد اين است كه اين جنبش هيچگاهي تشكيلات منظم سازماني نداشته است تا به ساده گي در يابيم كه گرداننده گان اصلي جنبش در چه جايگاه هايي قرار داشته اند.

طرزي و روزنامه نگاري نوين در افغانستان
در افغانستان از محمود طرزي چه در زمينۀ مطبوعات و چه در زمينۀ ادبيات با حُرمت فراوان ياد مي شود. شماري از پژوهشگران عرصۀ مطبوعات از او به حيث پدر مطبوعات نوين كشور ياد كرده اند. اين امر گاهي در ميان نسل جوان اين توهم را به وجود آورده است كه گويا مطبوعات در افغانستان با محمود طرزي و نشريۀ او سراج الاخبار افغانيه به سال ١۹١١ ميلادي آغاز شده است. در حالي كه نخستين نشريه در افغانستان به سال ١٨۷۳ ميلادي به دوران امير شير علي خان بر ميگردد و اين زمانيست كه در شهر كابل نشريۀ « شمس النهار » در شانزده صفحه به قطع كوچك به نشرات آغاز مي كند. در ارتباط به مدير مسؤول شمس النهار ديدگاه هاي گوناگوني وجود دارد، شماري اعتقاد بر اين دارند كه مدير مسؤول آن قاضي عبدلقادر پشاوري بوده است كه به گفتۀ شماری از پژوهشگران در ميان شهريان كابل به قادرو شهرت داشته است. مير غلام محمد غبار در " افغانستان در مسير تاريخ " نيز از او به لقب قادرو ياد كرده است. غير از اين دكتور اسد الله حبيب در كتاب " ادبيات دري در نيمۀ نخستين سدۀ بيستم " گفته است كه او لقب رايل ملتري نيز داشته است. از يك چنين لقب هايي چنين بر مي آيد كه او در ميان شهريان كابل محبوبيتي نداشته است. هر چند مير غلام محمد غبار از قاضي عبدالقادر به حيث مدير جريده نيز ياد كرده است، با اين حال زماني كه غبار به برسي نحوۀ فعاليت هاي قاضي عبدالقادر در افغانستان مي پردازد نتيجتاً او را يكي از جاسوسان علني انگليس در افغانستان مي داند كه توانسته بود خود را تا مقام منشي نظامي و سياسي امير شير علي خان برساند.

استاد كاظم آهنگ در كتاب " سير ژورناليزم در افغانستان " گفته است كه او ۲۷ شمارۀ شمس النهار را كه در نزد روان شاد استاد جاويد وجود داشته برگ برگ برسي كرده است و تنها در شمارۀ نُزدهم سال دوم ديده است كه مقاله يي زير نام « وعظ » از قاضي عبدالقادر به چاپ رسيده است و بس. بررسي استاد آهنگ نشان مي دهد كه بدون يك شماره ديگر در تمام شماره هاي شمس النهار نام ميرزا عبدالعلي به حيث مهتمم نشريه ذكر شده است. نتيجه گيري آهنگ چنين است كه ميرزا عبدالعلي به صفت مهتمم مجله در حقيقت گرادانندۀ مسؤول سراج الاخبار بوده است. بدينگونه او را ميتوان مدير مسؤول نخستين نشريه در افغانستان گفت. در همين حال عقيدۀ ديگري نيز وجود دارد كه پيش از شمس النهار نشريه يي به نام كابل نيز وجود داشته است، ولي پژوهشگرانِ عرصۀ مطبوعات اين امر را كمتر مي پذيرند. باري با استاد كاظم آهنگ در ارتباط به پيشينۀ مطبوعات در افغانستان گفتگويي داشتم او جداً بر اين نكته تأكيد كرد كه مطبوعات در افغانستان با شمس النهار آغاز مي شود و موجوديت نشريۀ كابل در زمان شير علي خان يا پيش از آن افسانه يي بيش نيست. اين كه اين افسانه چگونه ساخته و پرداخته شده است خود پرسشي را در تاريخ مطبوعات افغانستان مطرح مي كند.

واقعيت اين است كه تا كنون هيچ نسخه يي از اين نشريه ديده نشده و حتیٰ مدعيان موجوديت چنين نشريه  يي نتو توانسته اند تا اطلاعات مشخصي را در ارتباط به ان ارائه كنند. از نشريۀ افسانه يي كابل كه بگذريم پيش از سراج الاخبار افغانيه در افغانستان نشريۀ ديگري نيز وجود داشته است و آن سراج الاخبار افغانستان است كه در ١۹٠٦ ميلادي به مديريت مسؤول مولوي عبدالرووف قندهاري در كابل به نشرات آغاز كرده است. در ارتباط به سراج الاخبار افغانستان اين نظر مشترك در ميان پژوهشگران عرصۀ مطبوعات وجود دارد كه پس از انتشار نخستين شماره بنا بر فشار حكومت هندِ بريتانوي نشرات آن تعطيل گرديد و افغانستان تا پنج سال ديگر بدون مطبوعات باقي ماند. ولي نكتۀ جالب اين است كه از يگانه شمارۀ سراج الاخبار افغانستان تنها و تنها يك نسخه ديده شده است در حالي كه از نشريۀ شمس النهار كه ۳۳ سال پيش از سراج الاخبار افغانستان به نشرات آغاز كرده بود، ۲۷ شماره ديده شده است. گفته ميشود غير از اين شماره هاي ديگري نيز از اين نشريه در آرشيف ملي افغانستان و موزۀ بريتانيا نيز وجود دارد. همچنان جاي دارد که اين مسأله در تاريخ مطبوعات افغانستان نيز مطرح شود كه چرا پژوهشگران به ميرزا عبدالعلي گردانندۀ مسؤول شمس النهار اين نخستين نشريه در كشور كه دست كم چهار سال نشرات داشته است، لقب پدر مطبوعات نداده اند كه به محمود طرزي؟

گذشته از اين نميدانم چرا پژوهشگران افغانستان كمتر علاقه گرفته اند تا در ارتباط به ابعاد گوناگون شخصيت اجتماعي - فرهنگي ميرزا عبدالعلي تحقيقاتي را كه شايسته اش است، انجام دهند. اطلاعاتي را كه ما امروز در ارتباط به ابعاد شخصيت ميرزا عبدالعلي در اختيار داريم بسيار بسيار اندك است. اهميت كار ميرزا عبدالعلي زماني برجسته ميشود كه او در شرايطي به گرداننده گي شمس النهار پرداخته است كه در افغانستان هيچ گونه تجربه يي در زمينۀ مطبوعات وجود نداشته است. با اين حال پژوهشگران بر اين باور اند كه شمس النهار از نقطه نظر نحوۀ استفاده از انواع گوناگون ژانر هاي مطبوعاتي نشريۀ قابل توجُهي است. به هيچ صورت بي مورد نخواهد بود، بگوييم كه نشريه هاي سراج الاخبار افغانستان و سراج الاخبار افغانيه كار خود را بر زمينه هاي تجربه هاي شمس النهار آغاز كرده اند.

اين كه چرا محمودطرزي در نوشته هاي پژوهشگران لقب پدر مطبوعات كشور را يافته است، من به پاسخ هاي گوناگوني برخورده ام. استاد كاظم آهنگ خود يكي از كساني است كه چنين مقامي را به محمودطرزي قايل است. او نه تنها از طرزي به حيث پدر مطبوعات كشور ياد مي كند، بلكه طرزي را علامۀ بزرگي ميداند كه تا هم اكنون مطبوعات كشور نظير اورا نديده است. آهنگ عقيده دارد كه طرزي مطبوعاتي را در افغانستان پايه گذاري كرده است كه مطبوعات مستدام بوده است. افزون بر اين او نخستين كسي بوده است كه جامعۀ فرهنگي افغانستان را با ژانرهاي گوناگون مطبوعاتي آشنا نموده و شگردهاي نوين روزنامه نگاري را در كشور پياده كرده است.غير از اين طرزي در روزنامه نگاري خود شخصيت تأثيرگذاري بوده است چنان كه در يك جهت سراج الاخبار افغانيه را به كانون پرورش روزنامه نگاري بدل كرده بود در جهت ديگر بيشتر نشريه هاي دورۀ امان الله خان و حتیٰ نشريه هاي پس از آن دوره در چهره و شيوۀ اراﺋﮥ اطلاعات متأثراز شگردهاي مطبوعاتي بوده است كه نخستين بار به وسيلۀ محمودطرزي در افغانستان پياده شده است.

به همين گونه آن هايي كه در زمينۀ چگونه گي استفاده از زبان در شمس النهار و سراج الاخبارافغانيه تحقيقاتي انجام داده و يا اين دو نشريه را از اين نقطه نظر به گونۀ انتقادي خوانده اند، طرزي را پايه گذار نوع نثر ژورناليستي در كشور نيز ميدانند. در همين حال شماري از روشنفكران افغانستان اهميت روزنامه نگاري طرزي را در آن مي بينند كه او پيش از آن كه يك روزنامه نگار باشد، يك متفكر مصلح سياسي بزرگ است. اسماعيل اكبر عقيده دارد كه از اين نقطه نظر طرزي نه تنها در تاريخ افغانستان، بلكه پس از سيد جمال الدين افغان در تاريخ منطقه نيز از شمار انديشه گران بزرگ به حساب مي آيد. چنان كه پايه هاي فكري محمود طرزي بر بنياد استقلال، آزادي، همبسته گي ملي، وطندوستي، همبسته گي جهان اسلام و احترام به مقام انسان استوار است. طرزي كوشش كرده است تا از هر امكاني و از جمله مطبوعات در جهت تحقق چنين انديشه هايي استفاده كند. مخاطب او در اراﺋﮥ انديشه هايش نه تنها روشنفكران و قشر آموزش ديدۀ كشور است، بلكه مي خواهد تا خانوادۀ شاهي و حتیٰ خود شاه را نيز در زير چتر تربيت فكري خود قرار دهد. بر بنياد چنين مسايلي اسماعيل اكبر باور دارد كه طرزي نه تنها پدر مطبوعات، بلكه پدر تفكر سياسي در كشور نيز است.

طرزي و شعر معاصر افغانستان
محمود طرزي در موردِ شعر برخوردي داشته است كه ميتوان آن را نوع برخوردي پرگماتيستي گفت. عنصر مفيديت اجتماعي در شعر براي او اهميت بيشتري داشته است تا عناصر زيبايي شناختي. او علاقه داشته است تا شعر به گونۀ صريح و عريان آن گونه سروده شود تا شنونده و خواننده بدون تأمل به اهداف و انديشه هاي شاعر دست يابد. او از شعر ارادۀ آن را داشته است كه اين نوع ادبي بتواند به ترقي اجتماعي و بهبود زنده گي اجتماعي ياري برساند. از اين نقطه نظر او به مضمون شعر توجُۀ بيشتري داشته است تا به فرم آن. طرزي عمدتاً شاعر مضمون است. او كوشيده است تا خواننده از طريق شعر با دست آوردهاي تازۀ علوم و تكنولوژي و تحولات اجتماعي آشنا گردد. چنين است كه اهميت دانش و سواد، وطندوستي، اتحاد جهان اسلام، همبسته گي ملي، همبسته گي كشور هاي خاور زمين و به همينگونه توصيف دست آورد هاي تكنولوژي مانند ماشين، ريل، تلگراف، هواپيما، ذغال سنگ و ديگر پديده هايي از اين دست موضوعات شعر او را مي سازند، او زماني كه مي گويد:

وقت شعـر و شاعري بگذشت و رفت
وقت سحــرو ساحري بگذشت و رفت
وقت اقــدام است و سعی و جد و جهد
غفــلت و تن پــروری بگذشت و رفت
عصر عصر موتر و ریل است و برق
گـــامهای اشــــتری بگـــذشت و رفت
کـــیمــیا از جمــــله اشـــــیا زر کــند
وقـت اکســــیر آوری بگذشت و رفت
تلگـــراف آرد خبر از شـرق و غرب
قاصــد و نامـه بـــری بگذشت و رفت
ســــیم آهن درسخـــن آمــد چــو بـرق
تیلفون بشـنو، کـــری بگذشـت و رفت
شــــد هـــــوا جــــولانــــگا ه آدمـــی
رشک بی بال و پری بگذشـت و رفت
گفت محمــــود این سخـن  را و برفت
سعی کــــن تنبل گری بگذشت و رفت


در حقيت به همان تصوير پردازي هاي دُور از ذهن شيوۀ هند، بيان مفاهيم انتزاعي و تشخص بخشيدن به چنين مفاهيمي در شعر اشاره مي كند كه از نظر او دوران يك چنين شگرد هايي در شعر به پايان رسيده است. همان گونه كه با درخشش مشعل علم و سپيده دم زنده گي مدني دوران تاريخ سحر و جادو تمام مي شود. او يك چنين شگرد هاي شاعري را سحر مي داند و شاعر آن را ساح، نه آن شگرد هاي شاعري خود و ياران خود را. اگر طرزي شيوۀ  شاعري خود را هم سحر ميدانست در آن صورت جهت بيان اين همه انديشه ها و انتقاد هاي اجتماعي به شعر نميپرداخت. شايد پرسشي به ميان آيد كه محمود طرزي چرا خواسته است در بارۀ چنين موضوعاتي مثلاً در بارۀ  ذغال سنگ شعر بگويد، در حالي كه ميشد مزيت دست آورد هاي علم و تكنولوژي را به گونۀ گسترده تري با زبان نثر بيان كند. شايد دليل اين امر در اين است كه طرزي متوجه تأثير كلام مؤزون در جامعۀ افغانستان بوده است. نكتۀ  ديگري كه در مورد محمود طرزي بايد گفت اين است كه او يك انديشه پرداز محض نيست، بلكه چه در زمينۀ اجتماعي و چه در زمينه هاي فرهنگي - ادبي، زماني كه انديشه يي را مطرح مي كند در گام پسین در تلاش آن مي شود تا آن انديشه ها را در عمل پياده كند و چه بسي كه خود در اين زمينه پيشگام مي شود. چنان كه در ارتباط به تحولي كه طرزي در زمينۀ  شعر در نظر داشت، منتظر واكنشي شاعران و جامعۀ  ادبي آن روزگار افغانستان باقي نماند، بلكه با شور و هيجان به سرايش شعر در چارچوب انديشه هاي پيشنهادي خود پرداخت.

با اين همه پژوهشِ پيشنهاد هاي طرزي نياز به يك حركت جمعي داشت. از اين رو او نياز اجتماعي سرايش اين گونه شعر را با شماري از پيش گامان شعر آن روزگار در ميان گذاشت و از آن ها خواست تا شعر شان را از مضامين كهنه بپيرايند و نگذارند كه شعر و نيروي سخنوري آن ها در دام گيسوان دلبران بلند قامت و چشم بادامي كماكان گير بماند. يا نهايتاً ميداني باشد براي عشقهاي عرفاني و مضمون سازي هايي به شيوه مغلق هندي. به قول شاعر و ادبيات شناس كشور واصف باختري شماري از شاعران همروزگار طرزي به پيشنهاد هاي او پاسخ مثبت دادند چنان كه ملك الشعرأ قاري عبدالله، استاد عبدالعلي مستغني، عبدالهادي داوي، عبدالرحمان لودين و چند تن ديگر به ميزان هاي متفاوتي پيشنهاد هاي طرزي را در شعر هاي خود پياده كردند. طرزي كه در اين عرصه چند گام پيش از ديگران به پیش بود، سرايش به اين شوه را با جديد و مسؤوليت بيشتري پيگرفت و نمونه هاي را در سراج الاخبار انتشار داد. او بعداً گزينه يي از چنين شعر هاي را زير نام محمود نامه يا « ادب در فن » كه به گفتۀ دكتور اسد الله حبيب  در حقيقت « فن در ادب » بود به چاپ رساند.

به گونۀ  نتيجه گيري ميتوان گفت تحولي را كه طرزي در زمينۀ  شعر پديد آورد با مشكلات و موانع زيادي رو به رو بود كه گاهي اين تحول نتوانسته است در برابر چنان مشكلاتي غلبه نمايد. نخست اين كه كم بهأ دادن به جنبه هاي زيبايي شناختي، توجه بيش از حد به مضمون، سبب شد تا شعر طرزي و شماري از همسنگران ادبي او در حد كلام مؤزون و مقفا تـنزل كند. اگر چنين شعري با جنبه هاي روشنگرانه اش توانسته بود خواننده را با پديده ها و دست آورد هاي تازۀ علم و تكنولوژي آشنا كند، ولي در جهت ديگر نميتوانست نياز عاطفي خواننده را بر آورده نمايد. بدون شك آن شمار خواننده گاني كه از مطالعۀ شعر هدف هاي زيبايي شناختي و ارضاي نياز هاي رواني را جستجو مي كردند، نميتوانستند با شعر اين شاعران رابطۀ  ذهني و رواني داشته باشند. شايد موجوديت چنين امري بوده است كه شيوۀ طرزي در ميان شاعران پسین علاقمندان چنداني نيافت و اين شيوه به تداوم منطقي خود نرسيد.دو ديگر اين كه تحول ادبي طرزي در زمينۀ  شعر معاصر افغانستان نهايتاً تحولي بود در مضمون و اين تحول مضمون نتوانست فـُرم مناسب خود را پيدا كند. ظاهراً طرزي متوجۀ چنين امري بوده و تلاشهاي نيز داشته است، ولي تلاشهاي او در اين زمينه بسيار بسيار اندك است.

دكتور اسد الله حبيب در كتاب " ادبيات دري در نيمۀ نخستين سدۀ  بيستم " زير عنوان « محمود طرزي در پي نوسازي شعر » به بررسي اين بخش از كار هاي طرزي پرداخته است. علاقمندان مي توانند به اين بخش كتاب اسد الله حبيب مراجعه كنند. در فشرده ترين زبان طرزي از نظر فـُرم يك شاعر محافظه كار است. شعر هاي او از نظر تكنيك، تصوير پردازي، تركيبِ واژگاني، صور خيال و جنبه هاي عاطفي از اهميتي چنداني برخوردار نيستند. شايد بازتاب مضمون تازه در چنان فـُرم هاي كهن و آن هم بدون پرداخت هاي تصويري خود نوع تناقض در تحول شعري كه او به راه انداخته بود به حساب آيد. چنان كه اين تناقض نهايتاً سبب شد تا طرزي و همفكران ادبي اش نتوانند به مفهوم دقيق كلمه جريان نوي در شعر معاصر افغانستان پديد آورند. اين نكته باشد به جاي خود كه تنها با به كارگيري اصطلاحات عرصۀ علم، تكنولوژي، سياست و اجتماع نميتوان به كار نوسازي شعر پرداخت.

سه ديگراينكه پيشنهاد هاي طرزي بيشتر در مقابله با آن شاعران نظيره گوي قرار مي گرفت كه علاقه داشتند تا به تقليد از استادان مكتب هند و خاصتاً بيدل شعر بسرايند. چنين شاعراني بيشتر به بيان مضامين و انديشه هايي مي پرداختنند كه در شعر شاعران مكتب هند وجود داشت. مشخصاً جريان بيدل گرايي آن روزگار كه با حلقۀ ادبي بيدل خواني سردار نصرالله خان نايب السلطنه بيشتر تقويت مي گرديد، مانع بزرگي را در جهت رشد شيوۀ طرزي به وجود آورده بود. با اين همه به نظر من بزرگترين اهميت كار طرزي در زمينۀ شعر اين است كه براي نخستين بار مضمون پردازي به شيوه قدما و خاصتاً به شيوۀ  بيدل را مورد پرسش قرار داد. اين نكته كه تحول مضمون در شعر محمود طرزي و همفكران مشروطه خواهش بعداً در دهۀ  بيست و سي خورشيدي كه نوجوي جدي تري در شعر افغانستان پديد مي آيد و سر انجام فـُرم خود را در شعر نيمايي پيدامي كند، به چه اندازه اثر گذار بوده است، موضوعيست كه بايد به گونۀ جدا گانه به آن پرداخته شود. به هر صورت شماري از پژوهشگران عرصۀ ادبيات در افغانستان شعر دورۀ  مشروطيت را به گونۀ مدخل شعر سياسي در كشور مي دانند. نكتۀ  آخر اين كه سقوط شاه امان الله خان و رويكار آمدن امير حبيب الله كلكاني و سپس نادر شاه نه تنها بر بسياري از تحولات اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي دوران شاه امان الله نقطۀ فرجام گذاشت، بلكه تحولاتي را كه طرزي و يارانش به وجود آورده بودند نيز خاموش كرد. پس از آن نه تنها تنور نظيره گويي گرم ميشود، بلكه يك بار ديگر شاعران مداح ميدان گسترده يي مي يابند و باز قصيده پشت قصيده است كه در وصف شاه سروده مي شود و اما شاه نه تنها مشت مُرواريد، بلكه مشت نخودي هم در دهان شاعران نمي كند. بدينگونه شعر افغانستان در اين دوره از آن مضامين والاي انساني و روشنگرانه يي كه در دوران شاه امان الله خان و پيش از آن داشته است تـُهي ميگردد.

محمود طرزي و داستان نويسي افغانستان
طرزي را از شمار نخستين كساني ميدانند كه متوجۀ اهميت داستان نويسي در كشور شده است. به گفتۀ  استاد واصف باختري او در زمينۀ اهميت داستان نويسي و شگرد هاي آن در چارچوب دريافت هاي كه از داستان نويسي داشته است مقالۀ مبسوطي در سراج الاخبار به نشر سپرده است. همچنان اين نظر نيز وجود دارد كه او خود به نوشتن داستان نيز پرداخته است ولي از چاپ داستان هاي طرزي چه در زمان زنده گيش و چه پس از آن خبري در ميان نيست. تلاش هاي طرزي در زمينه و گسترش داستان نويسي در افغانستان مشخصاً به ترجمه هاي او بر ميگردد چنان كه او آثار زيرين را از نويسندۀ فرانسه ژول ورن به فارسي دري ترجمه كرده و در كابل انتشار داده است:

جزيرۀ  پنهان؛
سياحت در زير بحر و سياحت در جو هوا؛
سياحت به دَور ادوار زمين در هشتاد روز؛

طرزي همچنان در اين زمينه نيز شماري از نويسنده گان را بر انگيخت تا به نوشتن و ترجمۀ داستان بپردازند. هاشم شايق افندي كه به سال ١۳۳۳ خورشيدي چشم از جهان فروبسته است از شمار نخستين نويسنده گانيست كه با طرزي در اين زمينه همنوايي نشان داده است. او نه تنها به ترجمۀ داستانهاي از منابع تركي اقدام كرد، بلكه خود نيز به داستان نويسي پرداخت. به قول واصف باختري شاعر و ادبيات شناس كشور ترجمه هاي داستاني محمود طرزي رشته انتقاد هايي را در پي داشته است. مثلاً حيدر ژوبل ادبيات شناس كشور، احمد آرام دانشمندان ايراني و ناصر جان معصومي دانشمند تاجيك انتقاد هايي را مطرح كرده اند كه طرزي در ترجمه هايش بيشتر به سليقه هاي ادبي خود اتكأ كرده و ترجمۀ  بخش هايي از آثار ژول ورن را از نظر دُور داشته است.  با اين حال طرفداران محمود طرزي مي گويند كه او در ترجمه هاي خود از شيوۀ ترجمۀ آزاد استفاده كرده و ‌آن بخش هاي آثار مورد ترجمه را كه با وضعيت اجتماعي فرهنگي افغانستان هم آهنگ نمي ديده و يا دست كم آن را غير ضروري ميدانسته ترجمه نكرده است.

محمود طرزي و طنز نويسي در افغانستان
مسألۀ ديگري را كه مي توان با قوت در كار هاي ادبي محمود طرزي مطرح كرد، كاربرد قابل توجه طنز است كه او در نوشته هاي خود از آن به پيمانۀ زيادي استفاده ميكند. طرزي در يك جهت در نظم و نثر خود به نوع روشنگري اجتماعي - فرهنگي  ميپردازد، در جهت ديگر او در انتقاد هاي سياسي اجتماعي اش از جامعه و نظام حتیٰ از شاه بيشتر از زبان طنز كار ميگيرد. از همين جهت شماري از پژوهشگران او را پايه گذار طنز نويسي در كشور نيز ميدانند، ولي شمار ديگري از دانشمندان عرصۀ ادبيات بر اين باور اند كه طرزي به مفهوم و تعريف امروزين آن به نوشتن طنز نپرداخته است. به هر صورت مي توان گفت كه نوشته هاي طنز آميز طرزي و ديگر علمبر دوشانِ ادبيات مشروطيت بعداً در پايه گيري طنز نويسي در افغانستان بسيار مؤثر بوده است. طرزي تقريبا در تمام ژانر هاي ژورناليستي و ادبي از زبان طنز كار گرفته است و حتیٰ ديده شده است كه او گاهي خبرهاي داخلي و خارجي را در سراج الاخبار با نوع زباني آميخته با طنز ارائه كرده است. استاد واصف باختري مي گويد كه در ياد داشت هاي تاريخ نويس نامدار كشور، زنده ياد مير محمد صديق فرهنگ مطلبي جالبي وجود داشته است و آن اين كه باري يكي از شماره هاي سراج الاخبار به سبب انتشار يك خبر سانسور گرديد، سپس يك فورمۀ نشريه را كه همان خبر در آن جا ياداشت بر كندند و به آتش كشيدند و به عوض آن فورمۀ ديگري را با مطالب ديگر به جاي آن به چاپ رساندند تا اين كه شماره اجازۀ انتشار يافت.

به قول استاد باختري در اين ياد داشت آمده است كه در فورمۀ به آتش كشيده شده خبر مسافرت امير حبيبالله به جبل السراج با لحن و ارائۀ طنزي به این گونه انتشار يافته بود: « مخبر ما از عاصمته البلاد كابل اطلاع ميدهد كه ديروز دو ساعت گذشته از دسته، پادشاه دل آگاه جم جاه انجم سپاه، با مصاحبين محتشم و خواتين حرم به عزم شكار سماني عازم صيفيۀ جبل السراج گرديدند ». گفته ميشود كه اين خبر با چنين شيوه يي در دفتر ياد داشت هاي شاد روان عبدالهادي داوي كه از همكاران نزديك و پيروان ادبي طرزي بوده نيز به ثبت رسيده كه بعداً در اختيار شماري از پژوهشگران گذاشته شده. البته يك چنين مسايلي آميخته با طنز در شعر هاي محمود طرزي نيز ديده شده است، چنان كه او شعري دارد به پيروي از قا آني كه در آن ميخواهد به امير حبيب الله اندرز دهد كه ديگر دوران شكار بودنه گذشته است و كاروان تمدن با شتاب به پيش ميرود و اگر كندتر از جاي بجنبي ديگر كار از كار گذشته است.

بيا ببيــن كه در جهان چگــونه گشـته كار ها
جهـان جهـان ريل شـد زمـان زمـان تــار ها
چه بحـــر ها كه بر شده چه خشـكه بحار ها
چه كوهها شگاف شد، گذشت از آن قطارها
جهان جهان علم و فــن زمـان زمـان كار ها
بـس است صــيد بــودنه مـــيان كشــتزار ها



مسألۀ آخر
با اين همه هنوز ميتوان پرسشي را در ارتباط به جايگاۀ محمود طرزي در ادبيات معاصر افغانستان مطرح كرد و آن اين كه آيا محمود طرزي در ادبيات معاصر همان جايگاهي را دارد كه در روزنامه نگاري كشور داشته است؟ شماري از پژوهشگران وقتي كه به ارزش يابي كار هاي ادبي محمود طرزي در زمينۀ  نظم و نثر پرداخته اند يا به سبب جايگاه بلند سياسي - اجتماعي طرزي و يا هم به سبب كار هاي درخشان، ابتكاري و متفكرانۀ او در زمينۀ  روزنامه نگاري و شايد هم به سبب انديشه هاي بلند و آزاديخواهانه و استقلال طلبانۀ او و يا هم به هر دليل ديگري كه بوده است دست خوش نوع احساساتی شده اند. چنين پژوهشگراني تصور كرده اند كه تحول ادبيی را كه محمود طرزي در زمينۀ مضمون شعر به وجود آورده و يا هم تلاش هاي را كه او در كليت در ارتباط به ادبيات انجام داده است، از همان اهميتي بر خورداراست كه كار هاي او در زمينۀ  روزنامه نگاري!

به پندار من اساساً محمود طرزي روزنامه نگار با محمود طرزي شاعر قابل مقايسه نيست. البته خدمات او در كليت در زمينۀ  ادبيات بسيار قابل توجه و احترام برانگيز است. دست كم از نظر كمي آثار زيادي از او دز زمينۀ  نظم، نثر و ترجمۀ  آثار داستاني به يادگار مانده است. با اين حال وقتي مقام و جايگاه يك شاعر و نويسنده در ادبيات يك كشور مطرح مي شود ديدگاه ها بيشتر به سوي كيفيت هنري ادبي كار هاي او باز ميشود تا به كميت آن. خيام و حافظ از نظر كمي كار هاي چشمگيري ندارند، ولي اين كيفيت كار هاي ادبيست كه آن دو چهرۀ  بزرگ را بر بلندترين قله هاي شعر فارسي دري جاي داده است. هر چند در ارتباط به ارثۀ ادبي محمود طرزي رشته تحقيقاتي در كشور انجام داده شده است با اين حال اگر خواسته باشيم، جايگاه شايستۀ  محمود طرزي را در ادبيات معاصر كشور تعيین كنيم ناگزير از آنيم كه بدون هر گونه پيش داوري به بررسي گسترده تري در زمينه كيفيت كار هاي ادبي او بپردازيم.
    
پرتو نادری نوامبر ۲٠٠۲ شهر پشاور