به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

ابر کوچک غزل و آسمانۀ انجمن اخلاقی - فرهنگی در دانشگاه کابل

شاید تاهم اکنون « ابر كوچك غزل » از خالده تحسين آخرين گزينۀ شعري يك بانوي سخنور پناهندۀ افغانستان است كه در شهر پشاور پاكستان انتشار يافته است. اين گزينه كه در برگيرندۀ سي و چهار پارچه شعر شاعر است به وسيلۀ مركز نشراتي صبور به چاپ رسيده است. خالده تحسين در بهمن ماه ١۳۴٨ خورشيدي در شهر كابل زاده شده است.

او از دانشكدۀ زبان و ادبيات دانشگاه كابل گواهينامۀ ليسانس دارد. من با شعر هاي خالده تحسين در آخرين سالهاي دهۀ شصت كه او هنوز دانشجوي دانشكدۀ زبان و ادبيات بود، آشنا شدم. گل احمد يما يكي از استادان دانشكدۀ ادبيات در آن سالها انجمني درست كرده بود، به نام « انجمن اخلاقي فرهنگي » يا چيزي شبيه اين. من در آن سالها پس از دورۀ سه سالۀ زندان در رياست مركز ساينس كه در جوار دانشكدۀ مهندسي دانشگاه كابل موقعيت داشت، كار ميكردم. يكي چند بار استاد يما از من خواسته بود تا در نشست هاي ادبي انجمن او اشتراك كنم.

اين انجمن هر چند نه توغ و بيرقي داشت و نه هم  مُهر و نشاني، ولي تا جايي كه من چند بار در نشست هاي ادبي آن اشتراك كرده بودم، شمار زيادي از دانشجويان شاعر و نويسنده نه تنها از دانشكدۀ ادبيات، بلكه از دانشكده هاي ديگر نيز در آن اشتراك ميكردند، شعرها و داستانهاي خود را ميخواندند چنين نشست هايي به گمان غالب روز هاي چهار شنبه راه اندازي ميگرديد. اين نشست ها زمينۀ آشنايي مرا با شعر شماري شاعران جوان و از ميان با شعر هاي خالده تحسين فراهم كرد. در آن سالها دانشجويان دانشگاه كابل به گونۀ عجيبي به ادبيات روي آورده بودند. در نشست هاي ادبي انجمن فرهنگي - اخلاقي يما علاوه بر خالده تحسين با خالده فروغ، نجلا آگاه، نپتون روؤفي، ليلما يما، حضرت و هريز، ذبيع الله پيمان، ظاهر ايوبي و شمار ديگري آشنا شدم.

صبور الله سياهسنگ كه در آن دوران در انستيتوت طب دولتي ابو علي سيناي بلخي كابل دانشجو بود و به همين گونه شجاع خراساني كه تازه دانشگاه را تمام كرده بود نيز گاه گاهي در اين نشست هاي ادبي اشتراك ميكردند، شعر ميخواندند و در بحث ها با جديت سهم ميگرفتند. چنين بحثهايي گاهي خيلي ها جدي و با مسؤوليت به پيش برده  ميشدند. غير از اين شبگير پولاديان كه از شاعران همنسل من است نيز هرازگاهي سري به اين انجمن ميزد. دست كم شنيده بودم كه او باري در محفلي كه اين انجمن در تجليل از شخصيت فرهنگي نيما يوشيچ راه اندازي كرده بود، اشتراك داشت و شعر بلندي خوانده بود.البته تمام اشتراك كننده گان آن نشست هاي ادبي، خود را عضو انجمن نميدانستند.

به همين گونه تمام آن ها شاعر و نويسنده نبودند، بلكه شماري از دانشجويان علاقمند به شعر و داستان نيز دراين نشستها اشتراك ميكردند. اساساً اين انجمن هيچ گونه تشكيلات و ساختاري نداشت؛ ولي با اين حال این نشست های ادبی هر چهار شنبه تقريباً بدون گسته گي برگزار میشد. در ميان دانشجويان دو گونه گرايش ديده ميشد شماري باعلاقه و باور كامل به نظريات يما به دور او حلقه زده بودند و سخنان او را حرف آخر در ارتباط به شعر و ادبيات ميپنداشتند، ولي در مقابل شمار دیگری باور نداشتند كه راه اندازي چنين نشست های ادبي بتواند در رشد شعر جوانان تأثيري داشته باشد. من درست نميدانم كه خالده تحسين دركدام سمت قرار داشت، ولي يك نكته روشن بود كه او بيشتر غزل ميسرود و غزل ميخواند.

حالا كه سالهاي زيادي از آن روز ها گذشته و آب ها از آسيا ها فرو افتاده است، فكر ميكنم كه تلاشهاي يما در رشد استعداد هاي جوانان شاعر به هيچ صورت بي تأثير نبوده است تا جايي كه من ميپندارم اين انجمن در كنار انجمن هاي ادبي ديگري كه در دانشگاه وجود داشت سبب شده بود تا شبكۀ گسترده يي از روابط فرهنگي در ميان دانشجويان پديد آيد. من در آن روز ها يك چنين شكايت هايي را در مورد استاد يما شنيده بودم كه او با شعر نيمايي و سپيد مخالفت ميكند، ولي ظاهراً چنين روحيه يي در نشست هاي ادبي انجمن احساس نميشد و هيچ گونه سانسوري در مورد شعرها چه از نظر محتوا و چه از نظر فرم وجود نداشت. چنان كه هنوز اين سطرها را از دختري به ياد دارم كه با صداي گرم، آرام و گيرايي ميخواند و چه صميمانه ميخواند:

كنار پنجره نشسته ام و فكر ميكنم ....

اين شعر به گونۀ يك سفر روحي از كنار پنجره آغاز ميشد و درهرگام شنونده را با سرزمين هاي نا شناخته يي آشنا ميكرد. من تا هنوز كه در كنار پنجره يي قرار ميگيرم آن صداي گرم را به ياد مي آوردم و در دلم آرزو ميكنم كه اي كاش  نام آن شاعر عزيز را هم به ياد ميداشتم. شاعري كه ميگفت:

به چشمهات چه بگويم...
به دستهات چه بگويم...


خود اما چنان پرنده يي به سوي سرزمينهاي دوري پر گشود و رفت. ذهن شاعرانۀ  بسياري از شاعران جوان در آن روزگارهنوز با شعر سپيد آشتي نكرده بود. پيشگامان همچنان نيمايي تمرين ميكردند، همانند خالده فروغ و مريم محمود كه هميشه او را با مريم محبوب اشتباه ميكردم، ولي اخيراً زرنگار در ميان اين دو عزیز در ذهن من خط فاصل كشيده است.

همان گونه كه گفته شد خالده تحسين در سمت غزلسرايان استاد بود و چنين به نظر مي آماد كه علاقه ندارد تا از سرزمين جادويي غزل گامي آن سوتر بگذارد. در آن سالها شعرهايي از خالده فروغ، حضرت وهريز، نجلا آگاه و چند تن ديگر در مطبوعات كابل انتشار يافته بود، ولي هنوز شعرهاي خالده تحسين در مطبوعات راه پيدا نكرده بود. بيشتر استادان دانشكدۀ ادبيات ظاهراً با راه اندازي يك چنين نشست هايي ادبي به وسيلۀ انجمن اخلاقي - فرهنگي موافق نبودند. حتا شنيده بودم دانشجويان را به نوعي تلقين ميكردند كه با رفتن به انجمن وقت خود را ضايع نكنند. با اين همه براي من بسيار جالب بود كه چگونه اين همه دانشجو پس از پايان برنامه هاي آموزشي روزانه، در دانشگاه مي مانند و تا شام شعر ميخوانند و بحث ميكنند. در حالي كه امكان داشت جاسوسان دستگاه جهنمي خاد پشت دروازه ها كشيك ميدادند و يا هم در جاي ديگري. اين يگانه روزنۀ مساعدي بود كه دانشجويان جوان ميتوانستند هستي ادبي خود را به محيط پيرامون معرفي كنند. حالا معلوم نيست، آن شاعران جوان ديروز كه امروزه بسياري ازآن ها براي خود نام و نشاني دارند و بعضي شان يك تا چند اثر ادبي به چاپ رسانده اند در ارتباط به اثر گذاري آن نشست هاي ادبي بر آفرينشهاي شعري و داستاني خود چگونه مي انديشند؟‌

ظاهراً خالده تحسين جدا از اين انجمن تلاشهاي ديگري نيز در جهت رشد شعر هاي خود داشته است، چنان كه او در اين سالها شعرهايش را به استاد محب بارش نيز ارائه ميكرده و نظر او را در بارۀ سروده هايش ميخواسته است. اين كه بارش بر سروده هاي خالده تحسين چه مقدار اثر گذار بوده است من به يقين چيزي نميتوانم بگويم، جز اين كه در بعضي از سروده هاي ابر كوچك غزل چنين در يافته ام كه مخاطب او محب بارش است. به هر صورت به گمانم بارش پيش از آن كه درانديشۀ اصلاح شعر هاي خالده بر آيد در انديشۀ سرايش شعرزنده گي مشترك بر آمده بود. خالده تحسين در معرفي خود در ابر كوچك غزل نوشته است:

« من همسر محب بارش هستم كه جاي جاي با اين تخلص نيز چيزهايي از من چاپ شده است و مادر سه فرزند شيرينم ».
« ابر كوچك غزل » نخستين گزينۀ شعري چاپ شدۀ خالده تحسين است و عمدتاً شعر هاي آمده در آن در فرم غزل و نيماييست و اما نمونه هايي از شعر سپيد و يكي دو مثنوي و قطعه نيز در آن به چاپ رسيده است.خالده تحسين در غزلها و بعداً در اوزان نيمايي به مقايسۀ سروده هاي بي وزنش موفق تر به نظر مي ايد. با اين حال گاهي اشكالات وزني در چنين سروده هاي ميتواند اين موفقيت او را زير سوال ببرد. سروده هاي بي وزن او هنوز آن فشرده گي لازم زباني را ندارد. البته در شعر شماري شاعران كشور كه در سالهاي پسين نوعي به سرايش شعر سپيد پرداخته اند يك چنين اشكالاتي نيز ديده ميشود.

اين در حاليست كه فشرده گي زبان و آن هم در شعر سپيد يك عنصر مهم و اساسي به نظر مي آيد. گاهي شاعران در افغانستان بيشتر به دنبال تصوير پردازي اند و حتا شماري تصور ميكنند كه شعر يعني تصوير در حالي كه شعر تنها تصوير نيست. غير از اين بدون توجه به فشرده گي زبان اساساً نميتوان به ارائه موفقانۀ تصوير در شعر پرداخت. هرتصوير در شعر بر بنياد فشرده گي زبان پدید می آيد. زبان غیر فشرده در شعر وآن هم در شعر سپيد كليت زيبايي تصوير را به اجزاي متشكلۀ آن پراگنده ميكند. مسلماً اجزاي پراگنده نميتوانند آن حس زيبايي شناختي را كه از كليت به هم پيوستۀ يك تصوير به دست مي آيد در ذهن خواننده بر انگيزد . خالده تحسين در بعضي از سروده هاي بي وزن خود به نوعي به فشرده گي زبان نزديك شده است. من چنين چيزي را در قطعۀ « شعر هايم » كه آخرين شعر آمده در دفتر كوچك غزل است، بيشتر احساس كردم و توانستم بيشتر با آن رابطۀ ذهني بر قرار كنم.

شعر هايم را
مرغكان عاشق
فراز شاخساران بلند جنگل وحشي
مينوازند آرام
شعر هايم سبز خواهند شد
در دو چشم كودك فردا


و اما زبان او در شعر هاي نيمايي و از آن شمار در قطعۀ « چلچراغ نگهش » فشرده گي بيشتري نشان ميدهد.

شب باراني طوفان بر دوش
او به مهماني دستان غريبم آمد
و چراغ نفسش را به تن من افروخت
او سراپايم سوخت
چلچراغ نگهش
نشود هيچ در آيينۀ ذهنم خاموش


وقتي ابر كوچك غزل را مروز كردم ظاهراً به اين نتيجه رسيدم كه خالده تحسين در شعر و شاعري خويش سكوت يا وقفه هايي داشته است. شايد يك چنين وقفه هايي بوده است كه جريان پيشرفت تجربه هاي شعري او را به كندي كشانيده است. اين نتيجه گيري شايد از اين سبب به من دست داده است که  حدود دوازده الي سيزده سال پيش غزلهاي نخستين خالده تحسين را در انجمن اخلاقي- فرهنگي در دانشكدۀ ادبيات شنيده بودم كه با قوت قابل توجهي آغاز يافته بود. ظاهراً آن قوت شعري در مقابله با حوادث ناگوار زنده گي در يك دهۀ گذشته با گسسته گيهايي رو به رو بوده است. چنان كه او در مقدمۀ اين دفتر نوشته است: « سروده هايم محصول لحظه هاي بي دروغ زنده گي من هستند، هرچند بيشترينه سروده هايم در اوج حادثه ها مردند وافسردند».

خالده تحسين از آن نسل شاعران افغانستان است كه از آوان كودكي تا امروز درهرگام با مصيبت جنگ و آواره گي رو به رو بوده است. چنين مصيبت هايي شماري از شاعران و خاصتاً شاعر دختران را چنان به گوشه هاي دورانزوا و خاموشي پرتاب كرده است كه امروزه كمتر ميتوان سراغ آن ها را پيدا كرد. چهره هايي مانند مريم محمود، فرحناز حافظي، نجلا آگاه، فروغ كريمي، نپتون رووفي، زرلشت ليان، ليلا يلدا، نفيسه خوشنصيب و شمار ديگري كه در دهۀ شصت خوش درخشيده بودند، معلوم نيست كه در اين ساله چه مقدار در شعر خويش پيشرفت كرده اند. بعضي از اين نامها چنان خاموش اند كه فكر ميشود ديگر پيوندي با شعر و ادبيات ندارند. هر چند از شمار اين شاعران در مطبوعات برون مرزي افغانستان درغرب و يا هم در سايت هاي افغانها در شبكۀ جهاني گاهي شعرها و نوشته هايي ديده شده است، ولي مشكل است كه بتوان بر بنياد يك يا دو پارچه شعر بر ميزان پيشرفت آنها داوري كرد. دراين ميان البته رسيدن به اوزان نيمايي و شعر سپيد براي خالده تحسين ميتواند پيشرفتي به شمار آيد، با این حال علاقمندي او به سرايش غزل همچنان به قوت خود باقيست.

ترا به اوج غـزل هاي خود، به اوج غمم
تـــــرا به سيــنۀ هـــر واژه واژه ميكارم
مــــرا ببخش الايار، چــــون غـمي دارم
مــــرا ببخش اگـــر از گــــذشته بـيزارم
مــــرا ببخش اگـــر درد مي كشي از من
مــــرا ببخش كه مـــن عقده زار بي بارم
خـداي من به كجا ها روم ز غصه و درد
شكــست عــــالم چـــــيني نمـــاي پندارم
نمي شود كه تــــو را در دلـم نهان سازم
تــــو در صـداي منی، من صداي بازارم
مـــن آســـمان نـــيم، ابـر كوچك غـــزلم
تــرا به ملـــك عجــــيب قصـــيده ميبارم

نمي دانم چرا مصراع « من آسمان نيم، ابر كوچك غزلم » اين قدر در ذهن من سنگين آمد. شايد به شعرهايي بر خورده ايم كه از نظر وزن اشكالي داشته و اما اين حد به ذهن سنگين نيامده اند، ولي نميدانم همسايه گي دو « نون » ساكن چرا اين قدر ذهن مرا بر آشفت. خالده تحسين در بيشتر شعرهاي خود، شاعر اندوه است، شاعر غربت روح آدمي، شاعر تنهايي است. او احساس ميكند كه هنوز انسان ناشناخته ييست و هزاران پرسشي بي پاسخ او را رنج ميدهد. البته اين ديگرتنها مشكل دروني او نيست؛ بلكه انسان در كليت موجود ناشناخته ييست. انسان هميشه تنهاست. انسان هميشه در غربت است. جواني با چه روياهايي كه آغاز ميشود، ولي هنوز چند گام برنداشته ای که  خود را در سرابي ميبيني لبريز از تشنه گي. گاهي شعرهاي خالده تحسين با چنين انديشه يي رنگ ميگيرند. در شعرهاي نيمايي و سپيد بيشتر شاعر كوتاه سراست و اما كوتاه ترين شعر اين دفتر در فرم يك بیت  ارائه شده است.

ديريست ني قصيده و ني من غزل شدم
با سنگ هـــا نشسته به سنگي بدل شدم


نميدانم چقدر بر حقم، ولي همين كه اين بيت را خواندم در مصراع دوم فكر كردم كه ما همه گان به سنگي بدل ايم. فكر كردم كه بيست واند سال جنگ، خشونت و تير باران عشق، عاطفه و انسانيت در اين سرزمين همۀ ما را به سنگهايي بدل كرده است. سنگهايي كه جاي دل در نهاد آنها « مين » كار گذاشته اند. مين هايي كه فلزش از يورانيوم است. يورانيوم هاي غني شده در كارخانه هاي تعصب و خشونت، بدبيني و هزاران درد رواني ديگر. كدام پيكر تراش كار داني است كه  بتواند از چنين سنگهايي تنديس عشق، عطوفت و همدلي بتراشد؟

صداي تيشه يي كه به گوش ميرسد كمتر طنين خوش آيندي دارد كه ما نياز مند شنيدن آنيم. اين شعر را چندين بار خواندم و هر بار مثل آن بود كه مصراع اول چنان مانعي نميگذاشت كه از زيبايي مصراع دوم لذت ببرم تا اين كه اين گونه راه را به سوي آن زيبايي باز كردم.

ديريست ني قصيده شدم، ني غزل شدم
با سنگهـــا نشـــسته به سنگي بدل شدم


نكتۀ آخر اين كه خالده تحسين در سال هاي پسين به ادبيات كودك نيز پرداخته است. او در اين زمينه نه تنها به سرايش شعر هايي پرداخته، بلكه براي كودكان داستانهايي نيز نوشته و هم اكنون گزينه يي از چنين داستانهايش را آمادۀ چاپ كرده است.