به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

فانی به جاودانه گان پیوست

وقتی شاعری خاموش می  شود، واژه گان یتیم میشوند، زمزمۀ زیبایی در گلوی عشق می خشکد و بامدادانِ آفرینش غبار آلود می گردد. وقتی  شاعری میمیرد، الهۀ شعر به ماتم می نشیند و خاوران میلاد خورشید را از یاد میبرد. وقتی شاعری میمیرد چه دشوار لحظه یی است که خبر جانسوز خاموشی او را در می یابی، آن گونه که من خبر دردناک مرگ جاودان یاد رازق فانی را در سایت فردا خواندنم و چقدر ساده انگارانه دلم  می خواست که این واقعیت تلخ را باور نکنم، اما واقعیت همین است که دیگر فانی هیچگاهی برای ما غزلی زمزمه نخواهد کرد، برای آن که مرگ غزل زنده گی او را چنان مقطعی سروده است که دیگر آن را قافیه یی نیست. واقعیت همین است که با مرگ رازق فانی، غزل معاصر فارسی دری یکی از چاووشان خود را از دست داده است. خدای من شاعری که پیوسته در هوای بیرنگی و آزاده گی فریاد میزد:

همه جا دکان رنگ است همه رنگ ميفروشد
دل من به شيـشه سـوزد هـمه سنگ ميفروشد
دل کس به کس نســوزد به محــيط ما به حدی
که غـــزال چـوچه اش را به پلـنگ ميفروشد


چگونه در آن سوی آبهای غربت، رنگ سیاه مرگ،  سایۀ سنگینش را بر زنده گی او فرو افگند و صدای او را با خود برد. مرگ چشمان فانی را فرو بست؛ اما دستان شکستۀ حقیقت هنوز در آستین است و دُکان های رنگ در هر کجا در هر کو و برزنی همچنان گشوده و رنک فروشان کماکان نشسته بر اورنگ. احساس می کنم که شعر ما و غزل ما سر بر زانوی غم نهاده و به گلیم سوگ نشسته است. پار سال بود که او را دیدم. او پس از سالیان درازی به کابل آمده بود. برنا کریمی بساطی انسی در خانه اش گسترده بود و ما همه گان به دَور شمع اخلاصی گرد آمده بودیم . شاید بهتر باشد بگویم که فانی خود در آن شب، شمع اخلاص ما بود. غزل های تازه اش را خواند. غزلهای غریبش را، غزلهای را که در غربت سروده بود. اما غزل های او بوی مرگ نمی دادند.

شاد  بود، مانند یک دریاچه، در دامنۀ کوهستانی، فکر می کردی که خود از کوهستانی بر گشته است،  سرشار از عطر دل انگیز بنفشه های گوهی و پشتاره یی از شگوفه های بادام. شاید این دومین دیدار من با فانی بود. نخستین بار او را در دفتر داکتر اکرم عثمان در انجمن نویسنده گان افغانستان دیده بودم، فانی در آن روزگار مسؤول  بخش شعر انجمن نویسنده گان افغانستان  بود. در روزگاری که درختان سلام علیک در خیابان شهر های ما خشکیده است، خاموشی شاعری که شادمانی اش را در خوشبختی و شادمانی دیگران جستجو می کرد چقدر دشوار است:

با هــر دلی که شــاد شود شاد مــی شودم
آبــاد هـــر که گشــت من آبــاد مــی شوم
در دام هـــر که رفت شـــریک غمش منم
از بند هر کی رُست  من آزاد می  شود م


او امروز با خاموشی خود یک جهان دل را سوگوار ساخته است. او از بند این زنده گی و از بند این سخن بزرگ تا آن سوی آزادی و جاودانگی پر گشوده، ولی ما را در دام غمی فرو نشانده است که نمی توان به انتهای آن رسید. نوجوان بودم که با « ارمغانی  جوانی » او آشنا شدم. ارمغان جوانی یکی از آن گزینه های شعری است که در من اثر بسیاری بر جای گذاشته است.

به دریا موجی از خود رفته یی گفت
اگـــر جنبش نباشـد زنـــده گی نیست
فـــــروغ زنـــده گـی از جنـــبش آید
چــــراغ مــرده را تابــنده گی نیست


این یکی از آن سروده های زیبای فانی است که تا خوانده ام  پیوسته در ذهن و روان من بیدار بوده است. پیوسته برای من خیال انگیز بوده است. هر بار که این شعر را خوانده ام با دریا  پیوند یافته ام. وقتی کما بیش با علامه اقبال آشنا شدم در یافتم که فانی در این گزینۀ شعری همزبانی و تأثیز پذیری هایی با آن شاعر بزرگ دارد. فکر می کنم اواخر نوامبر سال دو هزار وشش میلادی بود که با دوستی در یک گفتگوی تیلفونی از احوال فانی پرسیدم. دوست برایم گفت که این روز ها در شهر واشنگتن از شخصیت فرهنگی او تجلیل به عمل می آید. خوشحال شدم که سر انجام این سنت اندک اندک در میان فرهنگیان افغانستان ریشه می گیرد که از زنده های خود نیز تجلیل کنند، اما دوست بیدرنگ افزود که فکر میکنم شاید این آخرین دیدار و بدرودی باشد با فانی.

پرسیدم برای چه!
دوست در پاسخ گفت شاید فانی روز های درازی در پیش روی نداشته باشد، برای آن که او از بیماری سرطان رنج میبرد. غم سنگینی بر تمام هستی و روان من سایه افگند. آن روز ها در دانشگاه آیوا بودم. پیامی در ویب لاک او گذاشتم، اما پاسخی در نیافتم، شاید دیگر حوصلۀ سر زدن به باغچۀ نوشته ها و سروده های خود را هم نداشت. آن شب کابل، یادم آمد که او در خانۀ برنا کریمی با چه شوری شعر میخواند و با چه شور و صمیمیتی با دوستان سخن می گفت. خطی از نگرانی در جبینش دیده نمی شد. با خود گفتم مگر این مرد تا آن گاه  نمی دانسته است که چنان بیماری بنیاد بر اندازی در جانش ریشه کرده است. یا شاید میدانست و میخواست مرگ را به سخریه بگیرد!

فانی به سال ١۳۲۲ خورشیدی در گذرِ بارانۀ کابل چشم به جهان گشوده است، اما من او را در میان « ارمغانی  جوانی » و«  پیامبر باران » شناخته ام. او در جوانی با ارمغان خویش به میدان ادبیات در آمد و پس در پختگی " پیامبر باران " شد و پیرانه سر در غربت بارید و بارید تا آن که در زمین تشنۀ مرگ خشکید. گفته اند که آفرینش هنری و ادبی انتقامیست که آفرینشگرعرصه هنر و ادبیات از مرگ می گیرد. چنین است که گفته اند زنده گی آفرینشگران بزرگ را آغاز هست، ولی انجام نیست. گویی زنده گی چنین کسانی خود همان عشق است که آن را پایانی نیست. به گفته سعدی: عشق را آغاز هست انجام نیست. فانی نیز در غزل های شور انگیزِ خویش ادامه دارد.  پیش از این که مرگ بر او شبیخون زند او در ایالات متحد امریکا گزینه های شعری زیرین را به چاپ رساند:

ابر و آفتاب
شکست شب

دشت آینه و تصویر

می گویند گزینه چاپ ناشدۀ زیر نام « پرتو خورشید بر دیوار » نیز دارد و بدینگونه به تعبیر خواجۀ رندان حافظ او خود را بر جریدۀ عالم به تبت رسانده است. باری نوشته يی داشتم زیر نام « پیش در آمدی بر طنز نویسی فارسی دری در افغانستان » فانی نیز از شمار آن چهره هایی است که من در آن نوشته در باره طنز نویسی او این چیز ناقابل را نوشته بودم: « رازق فاني در دهۀ شصت خورشيدي زماني به حيث يك طنز نويس شناخته شد كه انجمن نويسنده گان افغانستان گزينۀ طنز هاي او را به نام « امر با صلاحيت » انتشار داد. اين اثر طنزي رازق فاني از بسي جهات قابل توجه است و ميشود آن را از شمار آثار طنزي مهمي به حساب آورد كه تا آن زمان در كشور به چاپ رسيده بود. با اين حال شهرت گسترۀ فاني در زمينۀ شعر اين مجال را باقي نگذاشت كه او بتواند به حيث يك طنز نويس نيز شهرتی پيدا كند. او در اواخر دورۀ حكومت دكتور نجيب الله كشور را ترك كرد و هم اكنون در ايالات متحد امريكا زنده گي ميكند. بر بنياد اطلاعاتي كه وجود دارد افزون بر تلاش هاي ادبي ديگر، طنز همچنان يكي از مشغله هاي ذهني فاني را در غربت تشكيل ميدهد. با اين حال تا كنون از او گزينۀ طنزي ديگري به چاپ نرسده است.

فاني به سال ١۳۲۲ خورشيدي در گذر بارانۀ  كابل زاده شده است. او در رشتۀ  اقتصاد از كشور بلغاريا دانشنامۀ فوق ليسانس دارد. فانی هنوز نوجوان بود كه به كار شاعری و نويسنده گي روي آورد. زماني كه به سال ١۳۴۴خورشيدي نخستين گزينۀ شعري فاني زير نام « ارمغان جواني » در شهر كابل انتشار يافت او۲۲سال داشت. همان نخستين گزينه نشان ميداد كه فاني از قريحۀ قابل توجهي در شعر و شاعري برخوردار است. در اين گزينه خاصتاً در ترانه ها و چهار پاره هاي آن ميتوان جلوه هاي از تصوير پردازي و انديشه هاي علامه اقبال لاهوري را مشاهده كرد. دومين گزينۀ  شعري رازق فاني « پيامبر باران » نام دارد كه به سال ١۳٦۵خورشيدي به وسيلۀ  انجمن نويسنده گان افغانستان در شهر كابل انتشار يافته است. با انتشار همين گزينه بود كه فاني در افغانستان بيشتر به حيث يك شاعر غزل سرأ شهرت پيدا كرد. از فاني در سال ١۳٦۳ داستان ميانه يي زير نام « بارانه » نيز در كابل انتشار يافته است.
  
پرتو نادری شهر کابل ۵ ثور ١۳٨٦