طرفین حسی
در این شعرها هر دو طرف تشبیه متشکل از اجزای محسوس طبیعت است.
یخچه میـــبارید از ابر ســـــیاه
چون ستاره برزمین از آسمان
ساقش به مثل چوساعد حورا
پایش به مثل چوپای مرغابی
همچو چشمم توانگر است لــبم
آن به لعل،این به لولوی شهوار
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی
دشمن ار آژدهاست پیش سنانش
گردد چون موم پیش آتش سوزان
بر کنار جوی بینم رستهء بادام و سرو
راست پـــــندارم قــــطار اشترانی آبره
شد آن زمـــــانه که رویش به سان دیبا بود
شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود
بر رخش زلف، عاشقست چون من
لاجـــــرم همچـــو منش نیست قرار
مــن و زلفیــــن او نگـــــــونساریم
او چـــرا بر گل است ومن بر خار
در این شعر رودکی خود یا عاشق را به زلف یار همانند می کند. وجه شبه در میان همان بیقراری هر دو طرف است. او در این شعر صفت بیقراری عاشق را که یک صفت انسانی است به زلف می دهد. در حالی که در نمونه های پشین تنها طبیعت بود که در برابر طبیعت قرار داشت. این شعر یکی از شعر های نادرِ رودکی است که در آن استعاره یی نیز به کار رفته است. در این جا « گل » استعاره ییست برای روی معشوق.
چون برگ لاله بوده ام و اکنون
چــون سیب پژمُــریده بر آونگم
در این شعر رودکی روزگار جوانی و پیری خود را با یک دیگر مقایسه می کند که در روزگاری جوانی چنان برگ لاله یی با طراوت بوده و امروز به سبب پژمُرده یی آونگ شده میماند. در این بیت رودکی در ضمن تصویر سازی شاعرانه به یکی از عادات مردم نیز اشاره می کند. در گذشته ها خانواده ها در پاییز آن گاه که حاصل باغ های شان را بر می داشتند، سیب های سالم، سرخ و بزرگ را با تار هایی از سقف خانه های شان می آویختند. سیب ها تا مؤسوم زمستان سالم می ماندند. آنها بوی سیب را به سلامتی خود سودمند می دانستند. تا چند دهه پیش چنین رسمی در ولسوالی کشم ولایت بدخشان نیز رواج داشت. چنین سیب هایی با گذشت زمان پژمُرده میشدند. رودکی چنین تصویری از پیری خود به دست میدهد، سیب پژمُرده یی آویخته.
کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار
زیبق چـــو آب بر جـــهد از ناف آبــدان
البته در دیوان او می توان چنین نمونه هایی را به فراوان می توان دید.