سالهای دشوار، سالهای تاریک
آن گونه که از پاره یی شعر های رودکی بر می آید او در سال های اخیر زنده گی روزگار دشواری داشته است. ظاهراً از آن همه داشته چیزی بر جای نمانده است. به گفتۀ خودش زمان زمان عصا و انبان است. دیگر با دربار در بخارا میانه یی ندارد. وزیر دانشمند بلعمی، دوست و پشتیبان او دیگر در دیوان نیست. جیهانی برجایگاه او نشسته است. در خانه نیز روزگار خوشی ندارد. شاید زن بر او زبان طعن و ناسزا گشوده و بر رودکی پیوسته خشم می گیرد.
گرنه بد بختمی، مرا که فگــند
به یکی جاف جاف زود غرس
او مـــرا پیـــــش شیــــربپسندد
من نــــــتاوم برو نشسته مگس
گرچه نامردمست مهر و وفاش
نشــــود هیــچ از این دلم یرگس
در چنین روزگاری دیگر چشمان رودکی از نور و روشنایی تهی شده است. آیا او تمام هستی بینایی اش را در بیت بیت شعر های بلندش برای آینده گان ادب فارسی دری به یادگار گذاشت و خود سر انجام در تاریکی نشست. میگویند که او در سالیان اخیر زنده گی، نابینا شده است؛ اما این نکته روشن نیست که او دقیقاً چه مدت زمانی عمر خود را در نابینایی و تاریکی زیسته و رنج کشیده است؟ آیا او در این سال های دشوار، در این سال های تاریکی و شکنجه همچنان به سرایش میپرداخت و یا این که این بلبل هزار دستان خاموشی اختیار کرده بود. گفته میشود آن بخش از شعر های رودکی که شاعر بیشتر به بیان درد، اندوه، ناهمواری روزگار، پند و اندرز گویی پرداخته است از سُروده های همین سالهاست. این که رودکی پیرانه سر چرا و چگونه نابینا شده است، دو گونه روایت وجود دارد. نخست نابینایی او را بر بنیاد بیماری « آب مروارید » دانسته اند. در این بیماری روی چشمان بیمار پرده یی می افتد و در طب قدیم میل داغ بر چشم می کشیدند تا پرده یک سو گردد و بیمار بینایی خود را باز یابد.
این جا تصور می شود که طبیب بی تجربه نتوانسته بود تا میل را استادانه بر چشم رودکی بکشد و این امر بر جهان بینی او صدمه زد و او را نابینا ساخته است. روایت دیگر که بیشتر بر آن تأکید میشود این است که رودکی را در بار امیر نصر بن احمد سامانی نابینا ساختند و بعد او را از دربار بیرون راندند. ظاهراً رودکی دلشکسته، ناامید و با چشمان میل کشیده به زادگاه خود برمیگردد. مدت زمانی شعر های سوزناکی سُرود تا این که چراغ زنده گی اش نیز خاموش و بی نور گردیدند.
پذیرفتن این روایت نیز چندان آسان به نظر نمی آید. برای آن که رودکی خود از محتشمان و ندیمان خاص امیر نصر بود پس چرا به یک چنین عقوبت خونین و جانگاهی گرفتار آمد! باید به مدارک و شواهدی دست یافت که نشان دهد رودکی در کشمکش های درون دفتری از جناحی بر ضد امیر نصر حمایت کرده و چون توطئه درهم کوبیده شده، بر چشمان او نیز میل آتشین کشیدند. تا هنوز مدرکی که بتواند چنین امری را ثابت سازد در اختیار قرار ندارد.عمده ترین دلایلی که در این زمینه ارائه می شود نخست این است که ابوالفضل بلعمی وزیر دانشمند سامانی که یکی از ممدوحان رودکی بود و به رودکی ارادت زیادی داشت و او را در شعر و شاعری در میان شاعران عرب و عجم بی مانند می دانست. از مقام وزارت برکنار ساخته شد، رودکی به یک چنین سرنوشتی رو به رو گردید.
هرچند در دربار های مشرق زمین یک چنین رسم نامیمون پیوسته وجود داشته است که زمانی کسی از مقام و جایگاهش به پایین کشیده شده و یا قربانی توطئۀ درون درباری گردیده، خانواده، دوستان، یاران و نزدیکان او را نیز محکوم به جزا کرده اند. تاریخ خلفای عباسی در سرکوبی خانواده های خراسانی و تاریخ معاصر افغانستان لبریز از چنین حوادثی است. این احتمال می تواند وجود داشته باشد که رودکی به سبب دوستی با ابوالفضل بلعمی از نظر نصر سامانی افتاده و دیگر نخواسته است که او را در دربار در مقام یک ندیم و شاعر محتشم نگهدارد.
اما این همه عقوبت سنگین و خونین را به سبب دوستی با بلعمی نمی توان باور کرد. برای آن که عقوبت رودکی به مقایسۀ جزای که به ابوالفضل داده شده است خونین تر و سنگین تر به نظر می آید. ابوالفضل بلعمی تنها از وظیفه بر کنار می شود در حالی که رودکی نه تنها جایگاه خود را به حیث ملک الشعرا از دست می دهد، بلکه بر چشمانش میل آتشین می کشند و بعد او را از دربار بیرون می رانند. البته این نظر نیز وجود دارد که بر چشمان او میل نکشیده اند؛ بلکه سر او را روی آتش زغال آنقدر گرفتند که چشمان او از بینایی و روشنایی ماند. یک چنین نظری در مقدمۀ دیوان او نقل شده است که م م گراسیموف پیکر تراش و انسان شناس شوروی پس از آن که قبر او را به سال ١٩۵٦ میلا دی شگافت به چنین نتیجه یی رسید.
غیر از این شماری بر این باور اند که رودکی مذهب اسماعیلی داشت و به این سبب او را نابینا ساختند. این روایت را نیز نمی توان به آسانی پذیرفت. برای آن که در دربار سامانیان آن تعصب مذهبی که در دربار سلطان محمود غزنوی وجود داشت، دیده نمی شد. حتی روایاتی وجود دارد که امیر نصر سامانی خود به مذهب اسماعیلیه گراییده بود. حتی در دربار او شماری از درباریان یا مذهب اسماعیلیه داشته اند و یا هم متمایل به آن بودند. پنداشته می شود که رودکی نیز از این شمار بود. ابو عبدالله محمد بن حسن معروفی بلخی از شاعران عهد سامانی، با تضمین مصراعی از رودکی گفته است:
از رودکــی شـــنیدم سلـــــطان شاعران
کندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی
میر غلام محمد غبار مؤرخ بزرگ کشور، در جلد نخست کتاب « افغانستان در مسیر تاریخ » دربار سامانیان را نه تنها خالی از هر نوع تعصب مذهبی می داند؛ بلکه آن را جایگاهی دانسته است که در آن بحث ها و مناظره های علمی نیز صورت میگرفت. او مینویسد: « بخارا پایتخت سامانی با کتاب فروشی خود و کتابخانۀ سلطنتی مرکز علمی آن روزۀ آسیای وسطی به شمار می رفت، ابن سینا در همین جا بود که با آثار ارسطو و فارابی آشنا گردید. دربار بخارا محل مناظرۀ علمی بود که در آن تعصب نفوذ نداشت، تا جایی که می توان آن را جانشین دربار خلفای اولیۀ عباسی تا قرن سوم و دورۀ الواثق عباسی نامید.
جنبش طریقۀ اسمعیلیه که در اوایل مبلغ منطق و فلسفه و تساوی حقوق افراد و درعین حال ضد تسلط عباسی بود، در آسیای وسطی « قرامطه » نامیده میشد چنان که در قرن نُهم و دهم در شرق قریب از طرف خلفای فاطمیه حمایت میگردید. در شرق وسطی نیز از طرف دولت سامانی به شکل موافقت آمیزی مقابله می شد. حتی امیر نصر بن احمد سامانی خود پیرو این طریقه گردید. این که ابوالفصل بلعمی دوست و حامی رودکی چگونه مقام وزارت سامانی را از دست داد، ما جزییات مساًله را نمیدانیم. در این صورت اگر بپنداریم که او هم متهام به داشتن تمایل به اسماعلیه بوده، جانشین او ابوعبدالله جیهانی را نیز احسان طبری در کتاب برخی بررسی ها روشنفکر متمایل به اسماعلیه خوانده است. اگر جیهانی مرد متعصبی در برابر اسماعلیه می بود شاید این تصور را قوت می بخشید در حالی که چنین نیست. این احتمال نیز بسیار ضعیف به نظر می آید که رودکی به سبب داشتن مذهب اسماعیلیه به چنین عقوبتی گرفتار آمده باشد.
زرین کوب در کتاب « از گذشتۀ ادبی ایران » در پیوند به چگونه گی کشور داری نصر بن احمد سامانی می نویسد که: « همه کارها را بر وفق رسم پیشینیان به مشورت پیران کار می راند.» او در همین زمینه از زین الاخبار گردیزی نقل کرده است که: « در درگاه او رسمها و آیینها همۀ ممالک از روم و ترکستان و هندوستان و چین و عراق و شام و مصر و زنج مورد مطالعه واقع می شد.» زرین کوب در ادامۀ بحث تصویری ارائه می کند از بخارای آن روزگار به قول ثعالبی در یتیمة الدهر: « در زمان آنها بخارا مرکز عظمت و کعبۀ قدرت و مجمع بزرگان عصر به شمار می آمد.» او خود در ادامه نوشته است که: عدۀ بسیاری از فقها و ادیبان در آن شهر می زیستند که به پارسی و تازی آثار ارزنده به وجود آوردند. بعضی از این امیران خود اهل فضل و ادب بودند و احیاناً در مجالس مناظره با علما هم شرکت می کردند.»
با چنین وضعیتی بسیار دشوار و غیر قابل قبول به نظر می آید که رودکی در دربار ابو نصر قربانی یک تعصب کور مذهبی شده باشد! افزون بر این در رابطه به میل کشیدن بر چشمان رودکی در دربار می توان پرسش های دیگری را نیز در میان گذاشت. تا زمانی که نتوان به مدارک و شواهد گویاتری در زمینه دست یافت دشوار است که این همه روایت را همینگونه به آسانی پذیرفت؛ اما این امر که او را در سال های اخیر زنده گی که برابر با سال های اخیر زنده گی ابو نصر نیز است، از دربار بیرون راندن و یا خود گوشه نشینی اختیار کرده است، غیر از روایت تذکره نگاران، از شعر های شاعر نیز می توان نیز دریافت.
از این که ابوالفضل بلعمی به سال ٣٢٦ از وزارت برکنار گردید؛ بناً می توان گفت که رودکی در همین سال از دربار بیرون رانده شده است. بدین گونه او سه سال زنده گی را در بیرون دربار به سختی به سَر بُرده است. رودکی نظم « کلیله و دمنه » را باید پیش از سال ٣٢٦ تکمیل کرده باشد. برای آن که بلعمی خود در نظم این کتاب او را تشویق و یاری کرده و این پیش از آن است که او از وزارت برکنار شده است. از شعر فردوسی که در رابطه به « کلیله و دمنه » در شاهنامه چنین برداشتی صورت گرفته است که رودکی در هنگام نظم کلیله نابینا بوده است. برای آن که او به « گزارنده » یی نیاز داشته تا کلیله را برای او بخواند تا او به نظم در آورد.
گــــزارنده را پیـش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
بپیـوست گــــویا پراگــنده را
بسفت این چنین در آگنده را
پیش از این نیز اشاره شد که « گزارنده » همان مترجم متن پهلوی است که کلیله را برای رودکی ترجمه کرده است. او زبان پهلوی نمیدانسته است. رودکی در هنگام نظم شاهنامه نابینا نبوده است. این که کلیله در دربار نصر سامانی به نظم در آورده شده است، همه گان باوردارند. اگر شعر فردوسی را به نابینای رودکی توجیه کنیم. این امر میتواند به این مفهوم باشد که رودکی پس از آن که نابینا ساخته شده است، همچنان او را در دربار نگهداشته اند. ظاهراً این امر چندان منظقی به نظر نمی آید که او را به جرمی نابینا سازند و باز بخواهند که او همچنان در جایگاه خویش در دربار بماند. با در نظر داشت قدرت شاعری رودکی کلیله باید در مدت زمان کمتر از یک سال سُروده شده باشد.
این درست هنگامیست که روزگار همچنان به کام اوست. او شاعر بزرگ دربار است، نصر مهربان و چتر مواظبت وزیر دانشمند بلعمی بر افراشته. کس چه می داند شاید در یک لحظه همه چیز دیگرگون شده باشد. دیگر نه نصر مهربان است و نه هم چتر مواظبت بلعمی بر افراشته، رودکی به زادگاهش بر میگردد. به بُنجرود در رودک سمرقند. این احتمال را هم می توان مطرح کرد که او در حالی به زادگاهش برگشته که دیگر از آن همه دارایی چیزی در اختیار نداشته است. همه دارایی او باید ظبت شده باشد. برای آن که بسیار منطقی به نظر نمی آید که رودکی با آن همه دارایی که داشته در چند سالی به چنان تنگدستی گرفتار آید که این سالها (٣٢٦ - ٣٢٩ ) را زمان « عصا و انبان » توصیف کند. اگر عصا اشارۀ به ناتوانی و کهنسالی اوست. انبان می تواند سمبولی تنگدستی و فقر جگر سوز او باشد.