فاصله
چه مغرور
چه سر بلند
از وعده گاه نور و آيينه می آيي
و صدای گام هايت
در اقصای کهکشانی می پيچد
که هزار سال نوری از من فاصله دارد
ابراهميست در تو
خشمگين بر گشته از جنگل آتش
و با تيشه يی از زمرد ايمان
بتخانۀ تاريک غرور مرا
روزنی میگشايد
به سوی يک نياز روشن
تر ا هيچ چيز
نه ستاره يي در شب
نه ماهی در آسمان
و نه خورشيدی در صبح
مجاب می سازد
تو از ماه و ستاره و خورشيد
آن سوتر
در لایتنهای عشق
زيبايي را
چنان شراب گوارایی
جرعه جرعه می نوشی
شهر کابل - تابستان 1374 خورشیدی