چراغ قرمز
من،
از زبان مادری خويش می ترسم
زبان مادری من
واژه هايی دارد
که می تواند وحدت ملی! را
چنان پوقانه يی
بی هيچ صدايی بترقاند
زبان مادری من
حقيقت برهنه ييست
و استعاره های آن
از تصوير تفاهم با شيطان خاليست
زبان مادری من شجاعت آن را ندارد
تا سوار الاغ بی هويتی
بوزينۀ ابتذال را
درخيابانی به دنبال بکشد
که روی چراغ قرمز آن نوشته است :
وحشت ملی
من از زبان مادری خويش می ترسم
وقتی کسی می گويد " دانشگاه "
وقتی کسی می گويد " فرهنگ "
من به وحدت ملی می انديشم
و در گوش هايم پنبۀ بی غيرتی می گذارم
تا دشنام برادران با غيرت! خود را نشنوم
من با دانشگاه و فرهنگ
ميانه يی ندارم
من راه خودم را می روم
و حرف خودم را می گويم
و در زير چتر پينه خوردۀ دموکراسی
شراب شامپاين می نوشم
و سگرت مالبرو دود می کنم
من بايد ياد بگيرم
که چگونه از خيابان يک طرفۀ وحدت ملی بگذرم
و با الفبای جعلی شعرهای تازۀ خويش
بر گور اصطلاحات علمی
و ملی - اداری
توغ جاودانه گی برافرازم
اگر کاخ هزار سالۀ فردوسی بسوزد
من سرپناه کرايي خود را از دست نخواهم داد
بگذار مثنوی معنوی
در حافظۀ تاريخ
از بلخ تا قونيه بپوسد
در روزگاری که دموکراسی
خون در هاون می کوبد (1)
وشيپور پيروزی
در استخوان شکستۀ تاریخ نواخته می شود
برای من،
تنها وحدت ملی کافيست
تا با در غبغب اندازم
(1) تعبيری از سهراب سپهری
حوت ١۳٨۲شهر کابل