به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

تا سرزمین هیچ

امپراتور بی اقلیم من
پیرانه سر
در زیر چتر واژه های دروغین
شرابی می نوشد
که انگورش در باغچۀ قصاب شیرین شده است

امپراتور بی اقلیم
هرگاه که از پلکان پیاله های خالی
بربام بلند حادثه بر می آید
فرمان قتل عام ستاره گان عاشق را
در یک کلمه صادر می کند
                                   بکشید!!!        
        
امپراتور بی اقلیم من
در زیر خیمۀ هر واژه
هزار سرور بی سَر دارد
امپراتور بی اقلیم من
تازه یورش فاتحانۀ خود را
تا سرزمین هیچ آغاز کرده است
و اما  نمی داند
که فردا
 شتر سیاه چه حادثه یی
 در کوچۀ چه ابتذالی
 زانو خواهد زد

امپراتور بی اقلیم من
افتاب را با دو انگشت پنهان می کند
و جیب هایش
لانه تفکر خفاشانیست
که تازه از دالان های رسوایی بر گشته اند

     
 میزان ١۳٨٦ شهر کابل