به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

نيايش

ستاره يی که در آسمان می تابد
شايد تنها ترين بهانه ييست
که دلتنگی زنده گی را تفسير می کند
خدای من اگر ستاره گانت در آسمان نمی بودند
و ماهتابت در قرغه
و بامدادت در بدخشان
و گلهايت در پغمان
چشمان من به تماشای چه بيهودگيی سرگردان می بودند!

تو چرا خاموشی
کسی صدای باغچه را در گلوی درختان خفه می کند
کسی آب را در رودخانه های تشنه گی زندانی کرده است
و خورشيد،
در دوزخ دموکراسی قبيله تبعيد شده است
ستاره گان تو در آسمان می لرزند
شايد کسی مي آيد
با بيرقی برافراشته به نام تو
                        تا بر چهرۀ عشق تـُفی بيندازد

جهان پر از آفريده های بد توست!
و من از شعر هاي بد خويش پشيمانم
خدای من!
اين سان که تاريکی در پشت خانۀ من اتراق کرده است
من پروانه هايم را
                   به ديداری چه فانوسی بفرستم

  نوامبر ۲٠٠٦ دانشگاه آیوا ایالات متحد امریکا