به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

پنجرۀ باز قصه ها

آن روز برهنه گي اندامت
حس فاتحانۀ به من نبخشيد
و دندان هايم،
بيهوده جای داغ داندان های کهنه يی فرو رفتند   
و التهاب سرد پستان های تو
 فواره های داغ پشيمانی بود
که من در آن کاسۀ شکستۀ دستانم را
از نيازی مي شستم
                 که سال های درازی مرا سوخته بود

 هيچ نمي دانم آن روز سوار خنگ دجال
از کدام کوچۀ شيطان برگشتی
که در نخستين هم آغوشی ما
                                               عشق سه بار جان داد
و امروز
در کدام نجيب خانۀ شهر
پنجرۀ باز قصه های مرا
چراغ سرخ می افروزی

 می دانم
     آن گاه که باد در دامان تو لانه می کند
لب های تو پُر می شوند از قصه هايی که
تنها اندام تو آن ها را با هم پيوند می زند

می دانم آن کی در کنار نام تو
به هوای سرزمين های تازه
پای در کوچۀ رفت و برگشت نهاده است
هيچ گاهی نخواهد فهميد
که در ميان برچيدن گلی در باغ
تا خريدن آن در کوچۀ گلفروشی
                                     چند رنگ سرخ فاصله است
  
 اين سان که می دانم
خاموشانه در وازه های باد را ببند!
ورنه شايد کسي جغرافياي اندامت را
قصه يی خواهد ساخت
         درچار راه نفرينامه های سنگسار
و رها خواهد کرد
در ذهن کوچه های تکرار

دانشگاه آیوا- ایالات متحد امریکا نوامبر ۲٠٠٦