حـُـــراج
تمام شب شراب زدم
تمام شب شراب زدم
و آن قدر از خود رها شدم که رهايی به بن بست رسيده بود
به من چه ارتباطی دارد که افغانستان سقوط می کند
به من چه ارتباطی دارد که دلبسته گان آهن و شلاق
يک چاشتگاه داغ
با ريسمان خونين تعصب
برادران مرا بر دار می کنند
به من چه ارتباطی دارد که دختران سادۀ دامنه های هندوکش
در آن سوی آبهای شور خليج
در همسايه گی خانۀ خدا
چه معلوم،
شايد در خانۀ خدا
به حراج می رسند
بگذار که اسلام در سرزمين من حکومت کند
اسلام برترين نامؤس مسلمان است
پدر من،
پدر تو،
مسلمان نيستند
پير مردان چه بيهوده پنچ وقت
در مسجد محله نماز می گذارند
پدرمن،
پدر تو،
بايد ايمان بياورند که اميرالمومنين همه را به يک چشم می بيند
و اسامه بن لادن مهدی آخر زمان است
پدر من،
پدر تو،
بايد ايمان بياورند
پدر من،
پدر تو،
بايد ايمان بياورند!
جولای ۲٠٠٠ میلادی شهر پشاور پاکستان