به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

خاك بی خاكی

در باغهای پریشانی
در ختانی می رویند
که هیچ پرنده یی
بر شاخه های سبز شان
                        آشیان نمی آراید

در باغهای پریشانی
آسمان دلتنگیست
آسمان تنهاییست
و باد مرثیه خوان پیریست
که اندوه هزارساله یی را فریاد می زند
و من قطره قطره آواره گیم را
در پای درختانی زنده گی می کنم
که ریشه در خاک بی خاکی دارند


در باغهای پریشانی
خداوند
        جز زمستان،
                    فصل دیگری نیآفریده است

      شهر کابل حوت 1382خورشیدی