به برگۀ پیشــین به برگۀ اصـلی به برگۀ بـعدی
 

خلوت سرد تو

دستان تو سرد است
آن گونه که خلوت تو
چشمان تو آیینه های بی تصویر سرنوشت من است
توفانی در آن سوی گردنه
                         خمیازه می کشد
و در این بی پناهی مطلق
هیچ چیز
    هیچ چیز
حتی خلوت سرد تو نیز پناهم نمی دهد

خلوت سرد تو به انجیر زارانی می ماند
که چراغ شگوفه هایش را
باد های های سرد حادثه خاموش کرده است

اپریل 2002 شهر پشاور