شبان
از دشت های شور و شیدایی می آیم
با یک بغل بنفشۀ وحشی
و طلوع دستان ترا
در پشت پنجره نی می نوازم
از دشتهای شور و شیدایی می آیم
و تو آن گاه
که آرام و بی دغدغه
سرت را چنان حجم لطیف نور
روی شانۀ من رها می کنی
من عشق را
از نفس های تو می نوشم
و از بامداد لبریز می شوم
اپریل 2002 شهر پشاور