به برگۀ پیشــین به برگۀ اصـلی به برگۀ بـعدی
 

قبلۀ  عالم

دیشب ستاره یی شگوفۀ اندوهش را
روی دریاچۀ کبود آسمان
                          رها کرده بود

دیشب ستاره یی در افق شرمساری می تابید
که قبلۀ عالم آدمکی هست
که آقا می تواند آن را در جیب کوچک خویش حمل کند

قبلۀ عالم آدمکی هست

که آقا می تواند آن را چنان داربازک « زریاب »
در بازار های مسخره گی بفروشد

قبلۀ عالم آدمکی هست
که بی هیچ دغدغه یی می خندد
و بی هیچ دغدغه یی می خنداند
قبلۀ عالم!
بخند و بخندان
که زنده گی تمسخر بزرگ آفرینش است
  
اگست 2002  شهر پشاور