به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

غيبت دوم يا غيبت کبرای شمس

به روايت سپهسالار: « چون مولانا شمس الدين به قونيه برگشت حضرت خداوندگار، بيش از اول به شمس در آميخت و اخلاص بيش از حد، برغايت فرمود، شب و روز به صحبت يکديگر مستغرق بودند.» مولانا که اعتقاد را بادبان مرد میداند و میگويد همچنان که باد در بادبان میوزد و کشتی را به هدف میرساند به همان گونه آنانی که از اعتقاد بادبانی نداشته باشند، سخنان بزرگان و اوليا آن ها را به منزل نمیرساند.

مولانا پس از بازگشت شمس يک چنين سخانی را به دوستان خود در ميان میگذاشت و به آنها نويد میداد که اين بار آنها از سخنان شمس ذوق بيشتری خواهند يافت. با اين همه اين بار نيز شمس در قونيه با جهل و تعصب عوام رو به رو گرديد. او حرکات ناشايسته يي را که آن جماعت تنگ نظر و حسود در برابر او انجام میدادند با شکيبايي تحمل میکرد و از سر لطف و احسان و کمال حلمی که به مولانا داشت، چيزی نمیگفت تا اين که روزی ناگزير از آن شد، تا به گونه يي حکايت، شمه يي آن را برای سلطان ولد بگويد: « اين نوبت از حرکات اين جمع معلوم گردد که چنان غيبت خواهم که اثر مرا، هيچ آفريده يي نيابد و هم در آن نوبت ناگاه غيبت فرمود.» سلطان ولد در مثنوی ولدی اين سخنان شمس را اين گونه به نظم در آورده است :

خواهم اين بار آن چنان رفتن
کــه ندانــد کســی کجـا ام من
همه گــردند در طلــب عاجز
کس نداند ز مـن نشان هــرگز
ناگهــان گمــشد از ميـان همه
تا رود از دل انـدهـــــان همه


چگونه گی غيبت دوم شمس از قونيه، که از آن به غيبت کبرا و ياهم به غيبت بی برگشت نيز ياد کرده اند، تا کنون در هاله يي از رازهای مگو باقی مانده است. در اين ارتباط گونا گون روايات وجود دارد. افلاکی در " مناقب العارفين " مینويسد: « مولانا شمس الدين شبی در بنده گی مولانا نشسته بود، در خلوت. شخصی از بيرون آهسته اشارت کرد تا بيرون آيد، فی الحال برخاست و به حضرت مولانا جلال الدين گفت: به کشتنم میخواهند! مولانا فرمود: " مصلحت است ". گويند که هفت ناکس حسود ِعنود در کمين استاده، چون فرصت يافتند، کاردی راندند و مولانا شمس الدين چنان نعره يي بزد که آن جماعت بيهوش گشتند و چون به خود آمدند، غير ازچند قطره خون، هيچ نديدند، و از آن روز تا غايت، نشانی و اثری از آن سلطان معنی صورت نبست.»

هر چند سراپای زنده گی شمس خود سلسلۀ دراز و درهم پيچيده يي از رازهاست، با اين حال در اين سلسله، پايان زنده گی او رازناکترين حلقۀ اين سلسله را تشکيل میدهد.