به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

خاموشی پيش از توفان

روزها بدينگونه در قيل و قال مدرسه میگذشت. شهر قونيه در آرامش کامل به سرمیبرد. مولانا مشغول وعظ و ارشاد و تدريس بود. اضافه از چهار صد دانشجو از کشور های گوناگون عالم اسلام بر گرد او حلقه میزدند و به اندرز و ارشاد و درس او عاشقوار گوش می نهادند؛ اما کس چه مید انست که تا چند روز ديگر مولانا سمش الدين تبريزی همان پشمينه پوشی که باری در مناجاتی به درگاه خداوند فرموده بود که: « هيچ آفريده يي از خاصان تو باشد که صحبت مرا تحمل تواند کردن ! و در حال از غيب اشارت رسيده بود که اگرحريف صحبت خواهی به سوی روم سفر کن!» چنان توفانی از شور و شيدايي به قونيه میرسد و همه کوی و برزن پُر از هياهوی میگردد.

آری چنين بود که شمس پای پياده سرزمين های دوری را درنورديد و سر انجام اين پرندۀ سدره نشين که جز بر شاخۀ عشق بر جای ديگری نمیتوانست آشيان بيارايد، به روز شنبه بيست و ششم جمادی الاخر سال 642 برابر به قوس يا آذرماه 623 خورشيدی در خان شکر فروشان قونيه نزول کرد. داکتر صاحب الزمانی در " خط سوم " يک چنين سيما نگاريي از شمس به دست میدهد: « شمس الحق والدين، بن علی، بن ملک داد تبريزی را در شهر تبريز پيران طريقت " کامل تبريزی " خواندندی، و جماعت مسافران صاحب دل او را " پرنده " گفتندی، جهت طی زمينی که داشته است.

در اول حال مريد شيخ ابوبکر تبريزی سله ( زنبيل ) باف شده بود. در آخر چون کمالات ا و، از حد ادراک مردم گذشت، در طلب اکملی سفری شد و مجموع اقالم را چند نوبتی گردی بر آمد. به خدمت چندين اکابر معنی و صورت رسيده، نظير عظمت خود نيافت و مطلوب و محبوب خود را همی جست تا به قونيه رسيد ». شمس که در خان شکر فروشان فرود می آيد حجره يا اتاقی به اجاره میگيرد و بر دروازۀ آن قفل می آويزد گران قيمت، و کليد آن را بر گوشۀ دستارچۀ قيمتيی خويش میبندد و بردوش می آويزد تا مردم را گمان آيد که او تاجر بزرگيست. اين همه به دليل آن است که مولانا شمس الدين هميشه از اين امر که مردم او را بشناسند گريزان بوده است. اما شمس در آن حجره از متاع جهان جز کهنه بوريايي، شکسته کوزه يي و بالشی از خشت خام، چيز ديگری نداشت.

از چگونه گی دوران کودکی او اطلاعات چندانی در دست نيست و تنها بر اساس رواياتی که وجود دارد او يک کودک استثنايي بوده که کردار و رفتار او حتی پدرش را نيز به شگفتی اندر کرده بود. هميشه دلتنگ بوده و از کودکان ديگر گوشه گيری می کرده و با آنها همبازی نمیشده است. سال تولد او نيز به روشنی معلوم نيست و اما پژوهشگران بيشتر براين باور اند که شمس هنگامی که به قونيه رسيد کما بيش شصت ساله بوده است. اگر او را دقيقاً در اين هنگام شصت ساله بدانيم با در نظر داشت سال ورودش به قونيه ( 623 ) خورشيدی، میتوان سال تولد او را 563 خورشيدی فرض کرد. ازتحليل سخنان مولانا در مجالس سبعه، شماری از محققان و از آن ميان داکتر عبدالحسين زرين کوب به اين نتيجه رسيد اند که مولانا در آستانۀ سالهای ورود شمس به قونيه، آماده گی و ظرفيت يک ديگرگوني عرفانی را در خود داشته است.

او در کتاب " پله پله تا ملاقات خدا " مینويسد: « مولانا به نحوی خواسته يا نا خواسته يا ناخود آگاه مدتها پيش از آن که شمس به قونيه برسد و شايد سالها قبل از آن که زنگ بيداری برايش به صدا در آيد، نشانه های از اين آماده گی را نشان میداد ». او در ادامه مینويسد که تنها صلاح الدين پيرو حسام الدين جوان که با شوق و ارادت مجالس مولانا را دنبال میکردند، در ابياتی که مولانا بر منبر میخواند، در قطعه هايي که در طی مواعظ نقل میکرد و درخطابه های عتاب آميزی که با جمع حاضران داشت، اماده گی او را برای يک تبديل مسير ناگهانی ظاهر و قابل تشخيص میديدند ».

عطا اًلله تدين در کتاب " به دنبال آفتاب ... " می نويسد که روزی کسی از مولانا پرسيد که اين علم حال را از کجا آموختی ؟ او در پاسخ گفته بود: « در مکتب سيد برهان الدين محقق ترمذی به دستورش به چله و رياضت پرداختم. مدت نه سال مصاحب و ملازمش بودم و به دستور او به حلب و شام رفتم. وقتی که برنامۀ رياضت و سير و سياحتم به پايان رسيد استادم، مرشدم سيد برهان الدين مرا در آغوش گرفت و گفت: " فرزندم در جميع علوم عقلی و نقلی و کشفی بي نظير بودی هم اکنون در اسرار باطن و مکاشفات روحانی انگشت نمای مردم خواهی شد ".

مولوی در ادامه میگويد که با اين حال يک ندای درونی مرا نويد میداد تا درانتظار پيشوا، قطب و مرشد ديگری باشم. پنج سال منتظربودم. دراين پنج سال به تدريس فقه و اصول پرداختم و شما میدانيد که هر روز درمجلس دَرسَم چهار صد تن از علاقه مندان و دانشجويان علوم دينی حاضر میشدند؛ اما من منتظر بودم تا آفتاب حقيقت و عرفان درافق قونيه طلوع کند. وقتی که پرتو شمس بر ذات وجودم افگنده شد طريقه و روشم تغييرکرد ». از پاره يي شعر های " ديوان شمس " نيز میتوان چنين نتيجه گرفت که مولانا پس ازخاموشی سيد برهان الدين محقق ترمذی به گفتۀ خودش چشم انتظار رسولی از لامکان بوده است:

ای بانگ و صلای آن جهانی
اي آمـــده تا مــــرا بخــوانی
مــا منتـــظر دَم تـــو بـوديـــم
باز آ کـه رســـــول لامــکانی
پيـــش تــــو امـــانت شعيبــيم
ما را بچـــران به مهــربانی