به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

کوچ بزرگ يا تبعيد سياسی

پژوهشگران در ارتباط به دلايل و انگيزه های که سبب شد تا بهاءالدين ولد پدر مولانا بلخ و بلخيان را ترک کند، ديدگاه های همگونی ندارند. روايات موجود در اين زمينه را می توان به گونۀ زيرين دسته بندی کرد:

1- سلطان محمد خوارزم شاه سلطان خودکامۀ آن روزگار که شهر بلخ نيز بخشی از قلمرو او بود، نسبت به سلطان العلما سؤظن داشته و با چشم دشمن کامی به سوی او می نگريسته است. سلطان العلما از پرورش يافته گان عرفانی شيخ نجم الدين کبرا بود. تذکره نگاران گفته اند که سلطان العلما مردی بوده دانشمند، خوش سخن که مجالس وعظ و ارشاد برگذار میکرده و از ارادت و نفوذ فراوانی در ميان مردم برخوردار بوده است . شايد همين نفوذ او در ميان مردم سبب شده بود تا نوع حس بد گمانی نسبت به او در محمد خوارزم شاه پديد آيد. به روايت افلاکی در " مناقب العارفين "، از مولانا نزد خوارزم شاه بدگويي میکردند که بهاء ولد تمامی خلق را به خود راست کرده است ما و شما را اعتباری نمی نهد. خوارزم شاه قاصدان فرستاد که حضرت سلطان العلما بلخ را قبول کند و دستوری دهد تا ما به اقليم ديگر رويم که دو پادشاه در يک اقليم نگنجند. بهاء والد جواب داد که ملک دنيا را اعتباری نيست ما سفر کنيم. بر بنياد اين روايت مولانا جلال الدين محمد بلخی دوران کودکی را در بلخ در وضعيتی به سر می برد که پدرش مورد خشم و غضب خوارزم شاه قرار دارد. سلطانی که پيش از اين شيخ مجدالدين بغدای يکی از مريدان شيخ نجم الدين کبرا را بيدادگرانه در آبهای جيحون يا آمو دريا انداخته بود.

2- سلطان العلما با مخالفت آشکار متکلم بزرگ سدۀ ششم هجری امام فخر رازی که با صوفيه ميانه يي نداشته رو به رو بوده است. اين باور وجود دارد که امام فخر رازی در دستگاه محمد خوارزم شاه نفوذ و مقامی داشت و از سلطان العلما در نزد سلطان بد گويي میکرد؛ در مقابل سلطان العلما نيز هرگاهی که بر منبر میرفت جراًتمندانه خوارزم شاه و امام فخر رازی را با تندترين کلمات و گزنده ترين طنزها مورد انتقاد قرار میداد و امام فخر را از شمار مبتدعان میخواند. ظاهراً در اين سالها سلطان العلما در وضعيت ناگواری به سر میبرده است. چنان که او در يک سو با حريف نيرومندی چون امام فخر رازی مقابل بود که نه تنها مقام و موقعيت او را در نظر نداشته؛ بلکه بر اساس روايات، ذهنيت سلطان محمد را نسبت به سلطان العلما و اهل صوفيه نيز تخدير میکرده است. استاد ذبيح الله صفا اختلاف ميان امام فخر رازی و سلطان العلما بسيار با اهميت تلقی کرده و آن را يگانه دليل مهاجرت سلطان العلما از بلخ میداند.

او در جلد سوم " تاريخ ادبيات ا يران " مینويسد: « علت العل مهاجرت اختلاف شديد سلطان العلما، با امام فخر رازی بود. چون خود را در موازنۀ ايشان نمی يافت ناگزير به ترک ديار شد. اصولاً اين مهاجرت مطلقاً از بيم حملۀ مغول نبوده...». با اين همه آنه ماری شميل مولوی شناس فقيد آلمانی مداخلۀ امام فخر رازی را در ارتباط به ماجرای کوچ سلطان العلما از بلخ بيشتر يک افسانه میداند. او در اين ارتباط مینويسد: « در هر حال ما بايد داستان هايي را که به مهاجرت بهاء ولد از بلخ مربوط میشود و از افزايش نفوذ فخرالدين بر او سخن میگويد، مردود شماريم؛ زيرا آن فيلسوف در سال 606 برابر با 1210 از دنيا رفت. درحالی که بهاء ولد و خانواده اش حدود 616 برابر با 1218 بلخ را ترک کردند». با اين حال نه تنها بهاء ولد در معارف خود امام فخر را به سبب مشرب فلسفی که داشته از شمار مبتدعان میداند؛ بلکه مولانا در " مثنوی معنوی " نيز با نوع زبان طعن آميز بر وی انتقاد میکند و او را رازدار دين نمیداند:

اندر اين ره گر خرد رهبين بدی
فخــــر رازی راز دار ديــن بدی


افزون بر اين شمس تبريزی نيز امام فخر رازی را به سبب اين که باری گفته بود:« محمد تازی چنين می گويد و فخر رازی چنين... » مورد انتقاد و سرزنش قرار داده و به توبه فرا میخواند.

3- سلطان ولد در " مثنوی ولدی " هيچگونه اشاره يي به مداخلۀ امام فخر رازی ندارد که سبب آن شده باشد تا سلطان العلما بلخ را ترک کند؛ بلکه اوعمده ترين علت اين امر را نا رضايتی سلطان العلما از مردم و از سلطان خوارزم دانسته است.

چـــون که از بلخـــيان بهـــاء ولـــد
گشـــت دلخســـته آن شــــۀ ســـرمد
ناگهـــش از خـــدا رســـيد خـــطاب
کــــای يگـــانه شهنـــشۀ اقـــــطاب
چـــون تـــرا ايـــن گـــــروه آزردند
دل پـــاک تـــــــرا ز جـــــا بـــردند
بـــــه درآ از مـــــيان ايــن اعـــــدا
تا فرســـــتيم شـــان عـــذاب و بـــلا
چون که از حق چنين خطاب رسيد
رشــــــــتۀ خـــــشم را دراز تنـــيد


از اين بيت های سلطان ولد چنين بر می آيد که جَد او سلطان العلما گذشته از اين که با مخالفت سلطان خوارزم و امام فخر رازی رو به رو بوده است؛ بلکه در ميان مردم و شماری از پيشوايان مذهبی نيز مخالفانی داشته است که سبب شد تا او بلخ را ترک کند و روانۀ حجاز شود.

4- شماری از پژوهشگران هراس از حملۀ چنگيز را عمده ترين دليلی کوچ سلطان العلما از بلخ دانسته اند؛ ولی انه ماری شميل در کتاب " شکوه شمس " مینويسد که: « در آن زمان تهديد مغولان در آسيای مرکزی احساس میشد و خوارزم شاه با کشتن چند تن از تاجران مغول و تاراج دارايي های آنها خود زمينۀ تجاوز ويرانگر مغول را آماده کرده بود ». براساس " مثنوی ولدی " سلطان العلما درجريان سفر از تجاوز سپاهيان چنگيز بر بلخ اطلاع می يابد.

کرد از بلخ عـــزم سـوی حجاز
زانکه شد کارگر در او آن راز
بود در رفـــتن و رســـيد خــبر
که از آن راز شــــد پديـــــد اثر
کـــرد تاتـــار قـــصد آن اقــــوام
منهــــزم گشت لشکـــر اســـلام
بلـــخ را بســـتد و به زاری زار
کشت از آن قـوم بی حد وبسيار


از آنچه گفته آمديم بر می آيد که هراس از ايلغار مغول و مخالفت با سلطان خوارزم دو عامل عمده يي بوده است که سلطان العلما را مجبور کرد تا بلخ را ترک کند. بدينگونه او به سال 616 قمری پای در رکاب کوچ نهاد؛ اما بعضی از پژوهشگران سال 614 را سال مهاجرت پدر مولانا از بلخ دانسته اند. کاروانی که سلطان العلما و خانوادۀ ا و را از بلخ میبرد به روايت افلاکی در برگيرندۀ سه صد شتر بود که در آن علاوه بر مريدان و نزديکان سلطان العلما، چهل تن از مفتيان و زاهدان شهر بلخ نيز او را همراهی میکردند. استاد ذبيح الله صفا درجلد سوم " تاريخ ادبيات ايران " مینويسد که: « جلال الدين محمد درسال کوچ سلطان العلما از بلخ شش ساله بوده است ». در حالی که بيشترينه عقيده بر اين است که او در اين هنگام از دوازده تا سيزده سال داشته است. با در نظر داشت سال تولد مولانا در 604 هجری قمری و سال مهاجرت سلطان العلما در 616 هجری قمری، اين عقيده که مولانا دوازده تا سيزده سال داشته است بيشتر پذيرفتنی به نظر می آيد.