به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

شمـس در سـیمای صــلاح الدین

شیخ صلاح الدین مردی بود نا خوانا و نا نویسا که از علم قال چیزی نمی دانست. این امر بر بسیاری از مریدان و نزد یکان مولانا گران آمد. آنها شیخ صلاح الدین را به سبب چنین امری، شایسته آن نمی دانستند که سالکان وادی حقیقت را رهنمایی کند؛ اما مولانا بر او اعتماد و باور استواری داشت و او را شيخ الشيوخ می گفت و با انتخاب صلاح الدين به مقام شيخی و مرشدی در حقيقت طریقۀ عرفان اهل دفتر را در برابر علم حال زرکوب و " دل سپيد همچون برف " او از نظر می اندازد. بدينگونه انتخاب زرکوب به جانشينی شمس به وسيلۀ مولانا به این مفهوم بوده می تواند که مولانا صاحبان حال را بر صاحبان قال ترجیح می داده است. آن گونه که در " مثنوی معنوی " می خوانيم:ل

دفــتر صوفی سواد و حرف نيست
جز دل اسپيد همـچون برف نيست
زاد دانشــــــــــــمـند آثــــار قــــلم
زاد صـــوفی چيسـت انـــوار قــدم
بر نوشـــته هيـــــچ بنويـــسد کسی
يا نهــــالی کارد انـــدر مغــــرسی
کاغـذی جويد که او بنوشته نيست
تخم کارد موضعی که کشته نيست
ای برادر! موضعی نا کشته باش
کاغــــذ اســــپيد نا بنوشــــته باش


با این همه، هنوز شماری در مخالفت اند و به زَرکوب حسادت می ورزند، تا جای که حتی بوی توطئه قتل زرکوب به مشام می رسد. چنان که سلطان ولد در مثنوی خود گفته است:ل

بــاز در منکـــران غـــریو افـــتاد
بــاز درهـــم شـــدند اهـــل فـــساد
گفــــته با هـم کـــزین یکی رستیم
چــون نگـــــه می کنیم در شستیم
ایــــن که آمــد ز اولیــن بتر است
اولی نــور بود این شـــــرر است
کــاش آن اوَلیــــــــنه بــــودی باز
شیخ ما را رفیـــق و هــــم دمساز
هــمه این مــــــرد را هـــمی دانیم
هـــمه هم شهـــــریــــیم همخوانیم
نه ورا خـــط وعــــلم و نی گفتار
بر ما خـــود نداشــت این مقـــدار
گـــر چه شـــاًن ترهات می گفتند
ازغـــم وغصه ها شب نمی خفتند
کای عجب از چـــــه روی مولانا
مــــی نیـــابد کـــسی چـــو او دانا
میــکند روز وشب سجـــود او را
بر فــــزونان دیـــــن فــرود او را
یک مریــدی به رســـم طــــنازی
شد از ایــشان و کــــرد غـــمازی
او هـمان لحــــظه نــــزد مـــولانا
آمــــد و گفـــت آن حکـــــــایت را
که هـــمه جمـــع قصـــد آن دارند
کــــه فــــلان را زنــــند و آزارند


مولانا در چنین وضعی فاطمه خاتون دختر شیخ صلاح الدین را به عقد فرزندش، سلطان ولد در می آورد و بدينگونه با صلاح الدین غير از رابطۀ عرفانی، رابطۀ خانواده گی نيز بر قرار می کند. مولانا به خانوادۀ زَرکوب حرمت بی پايانی دارد. فاطمه خاتون عروس خود را که چون پدر ناخوانا و نانويسا است، آموزش قرآن کريم می دهد. مراسم با شکوهی عروسی سلطان ولد و فاطمه خاتون در خانۀ مولانا برگزارمی گردد. مریدان، نزدیکان و بزرگان شهر قونيه گرد می آيند، مولانا در آن شب با شور و هیجان همراه با صلاح الدین زَرکوب به رقص و پای کوبی می پردازد و می سرايد:ل

با دا مبارک در جهان ســور و عـــروسی های ما
ســـور و عــروسی را خـــدا ببـــريده بر بالای ما
زهره قرين شد با قمر ، طوطی قرين شد با شکر
هر شب عروسيی دگـــر از شاه خوش ســيمای ما

مولانا در کنارشيخ صلاح الدین زَرکوب آرامش خود را باز می يابد. استاد فروزانفر در " شرح حال مولوی " در این ارتباط می نویسد: آن آتش که از صحبت گیرای شمس در جان مولانا افروخته و زبانه زنان شده بود، به آب لطف و باران فیض صلاح الدین فرونشست. روايت است که در حلقۀ یاران مولانا، زَرکوب سماع را به چشم یک عبادت، یک نیایش و یک پرستش می دید. وقتی در سماع غرق می شد، احساس می کرد که بال و پری پیدا کرده و رو به سوی اوجهای نور پرواز می کند و در امواج آن غرق می شود. گفته اند که مولانا هر جا که فرصت می یافت، تاکید می کرد که پیش صلاح الدین سخن از شمس مگویید، و هم چنان خاطر شان می کرده است که وقتی شیخ صلاح الدين زَرکوب در جمع ماست نور بایزید و جنید در این جا حاضر است. صلاح الدین زَرکوب مدت ده سال شیخ و خلیفۀ مولانا بود و این دوره از زنده گی او در میان دو سماع خلاصه می شود. سماع نخستین، همان سماع تاریخی مولانا در بازار زَرکوبان است، که پس از آن مولانا زَرکوب را به جانشینی شمس برمی گزیند. این سماع خود پیام عارفانه يی بود جهت انتخاب صلاح الدین به جانشینی شمس. پيامی که مولانا آن را با شعر، رقص و سماع به مریدان و بازاریان قونیه فرستاد. سماع دوم، سماعی است که مولانا همراه با انبوهی از مريدان و ياران دُهل زنان و دَف زنان جنازِۀ شيخ صلاح الدین را به دیدار دوست می بردند. صلاح الدین زَرکوب به تعبیر عارفان به سال 657 قمری خرقه تهی کرد، او وصیت کرده بود که مراسم به خاک سپاری اش را با اندوه و سوگواری بر گذاری نکنند؛ بلکه بايد خنیاگران و قوالان شهر در پيشاپيش جنازۀ او ترانه های دل انگيز بخوانند و دوستان او را با سرور و شادی به خاک بسپارند. سلطان ولد در " ولدنامه " اين وصيت شيخ صلاح الدين زَرکوب را اين گونه به نظم در آورده است:ل

شيـــخ فــرمـــود درجـــنازۀ من
دُهـــل آريـد و کـَوس بـا دف زن
سـوی گـــورم بَـريد رقص کنان
خوش و شــادان و دسـت ا فشان
تـا بدانـــند کـــــــاوليای خــــــدا
شـاد و خــندان روند سوی لـــقا

مولانا نيز آن وصيت را به جای آورد و درحالی که هشت گروه از قوالان و خنياگران پيشاپيش جنازۀ شيخ صلاح الدين نغمه سرايي می کردند، مولانا، ياران و مريدان سماع کنان شيخ را به گورستان بردند و در کنار تربت سلطان العلما به خاکش سپردند. خاموشی زَرکوب قونيه صدمۀ سنگينی بر مولانا وارد آورد. برای آن که صلاح الدين برای مولانا نه تنها ياد آور خاطره های سيد برهان الدين محقيق ترمذی بود، بلکه او در سيمای زَرکوب شکوه شمس را نيز می ديد. گويي زَرکوب برای مولانا آيينه يي بود که او می توانست در آن تجلی شمس را ببيند و آرامش يابد. گفته می شود که در " ديوان شمس " دست کم هفتاد و يک غزل وجود دارد که مولانا درعشق شيخ صلاح الدين زَرکوب سروده است. يکی از آن غزل ها مرثیه يي است که مولانا در سوگ شيخ صلاح الدين سروده است.ل

ای ز هجـــرانـــت زميـــــن و آســـــمان بگــريسته
دل ميان خـــون نشســـته، عقـــل و جــان بگريسته
چون به عالم نيست يک کس مر مکانت را عوض
در عــــزای تـــو مکـــان و لا مکــــان بگـــريسته
جبريـــــيل و قدســـيان را بـــال و پَـــر ازرق شده
انبـــــــيا و اولــــيا را ديـــــده گـــــان بگـــريســـته
انــــدريـــن مـــاتــم دريـــغا تـــاب گفــــتارم نماند
تا مـــــثالــی وا نـــــمايـــم کانچـــنان بگـــريســـته
چون از اين خانه برفتی، سقــف دولت در شکست
لاجـــــرم دولـــت بر اهـــل امتحـــان بگــريســـته
در حقيقـــت صد جهـــان بودی، نبــودی يک کسی
دوش ديـــدم آن جهـــان بر ايـــن جهـــان بگريسته
غيـــرت تــــو گــــر نبــــودی، اشکـــها باريـــدَمی
همچـــنان بر خـــون چکان، دل در نـهان بگريسته
ای دريـــــــــغا، ای دريـــــــــغا، ای دريـــــــــــغ !
بر چـــنان چشـــم عـــيان ، چشم نـــهان بگريســته
شـــه صـــلاح الدين بُرَفـــتی ای هــــمای گــرم رو
از کمان جســتی چو تـــير و آن کــمان بگريســته


در " مناقب العارفين " روايت شده است که، باری کسی از مولانا پرسيد: قبل از مرگ صلاح الدين در پيش جنازه قاريان و مؤذنان می رفتند، در اين زمان که دور شماست، اين نوازنده گان چه معنی دارند؟ مولانا فرموده بود که در پيش جنازه قاريان، مؤذنان برای آن می روند تا گواهی دهند که مُرده مسلمان بود؛ اما قوالان گواهی می هند که ميت علاوه بر آن که مسلمان بود، عاشق هم بود. و ما نيز در همين جا اين دفتر عشق را می بنديم ؛ هر چند، به گفتۀ شيخ اجل سعدی " عشق را آغاز است، انجام نيست....."ل