برگشـت به برگۀ پیشیــن برگشـت به به برگۀ اصـلی به برگۀ بعـدی  

انفجار دوم

دموکراسی و آزادی بیان چه شگفتی های که ندارد! این روزها تا تلویزیونی را روشن می کنی می بینی که چند تن دَور میزی نشسته و به نام کارسناش مشغول بوریا بافی کار ناشناسی خود اند. گاهی هم چنان با قاطعیت سخن می گویند که گویی خداوند بیرون از فهم و آگاهی آن ها حقیقتی نیافریده است. آینده در دستان آنها گویی تخم مرغی است که هزار بار بر سرک و پچک آن دست کشیده اند و می دانند که نان شبانۀ او با ما، نمکین بوده و یا هم بی نمک!

تازه این بی نمکی در رویدادهای شور سیاسی افغانستان پس از سال دو هزار و چهارده چه تأثیراتی می تواند داشته باشد! گاهی با خود می اندیشم که این بنده گان زیرکسار خداوند مگر کمال دیگری ندارند که شده اند کارشناس! و یا هم خداوند یک شبانه روز آنها را 48 ساعت آفریده است که این جا در پیوند به چگونه گی فقیر سازی یورانیم و مقدار آب بیرون زده از یک اتوم آن سخن می گویند و جای دیگر در پیوند به کشف آتش به وسیله ی اسکیموها، جای هم در پیوند به بی خطر سازی زمین لرزه و آتشفشان و افزایش  نسل دیناسورها در افغانستان!

راستش گاهی که به این دایرةالمعارف های زنده! می اندیشم با خود می گویم که حتماً این آقایون و بانوان اسکندروار به ظلمات آن چنانی روزگار رفته و بعد با یک کوزه ریگ جادویی برگشته اند که این همه از هر دری که سخن می گویند، دانه ریگی هم از دانش آنها کم نمی شود! شاید هم تمام معارف و دانش بشری را چنان کاسه دوغی در یک روز داغ خویشتن شتربینی، سرکشیده اند که این گونه آسمان و ریسمان را به هم می بافند!!!

با این همه به باور چنین آگاهان و کارشناسان بی کار که عقل چهل وزیر را در جیب چپ خود دارند، این روزها رییس جمهور یک بار دیگر در جشن ریشه کن سازی فساد! با دستان مبارک خود در کاسۀ همه باندهای مافیای زمینی و هوایی، آب طربناک شهامت ریخت! گوارای تان باشد بنوشید حتا اگر خون ما هم که باشد!

پیروزمندان راحق چنین است. ما را توان نگاه کردن به سوی شما نیست، چه رسد به این که بگوییم: بالای چشمان شما ابروست! وقتی پهلوان ما این گونه شکست خورده و سر برهنه از آوردگاه شما برمی گردد، با خود می گویم کاش می شد تا کلاه قره قولی او را به آن آسیابانی می دادم که آخرین پادشاه ساسانی را از پای افگنده بود. پشت کردن به حریف خود شکست است، شکست دردناک.

نمی دانم پهلوان ما گاهی شاهنامه می خواند یا نه؟ باور نمی کنم که انسانی به هشیاری او وقت خود را چنین به باد دهد! با آن هم می خواهم بگویم: که همه سلاطین دور اندیش، دشمن ستیز و آزاده پیوسته این دو کتاب، شاهنامه و کلیله و دمنه را می خواندند.

ای پهلوان معرکۀ دموکراسی! اگر بر من باور نداری، شاید مشاورانت با فراصت فرهنگی و تاریخی! که دارند بتوانند چیزی در گوشهای مبارک تو بلافند. هرچند نمی توانم باور کنم که آنان خود نامی از این کتابها شنیده باشند! اگر هم که شنیده باشند شاید سایۀ چنین کتابهایی را به تیر بزنند! به هرحال می خواهم بگویم که رستم همان جهان پهلوان! در نبرد با اسفند یار در کرانه های دریای هیرمند، از اسفند یار زخم های زیادی برداشت و تیرهای خونینی بر سینه و بازویش نشست. رستم از تن و توش افتاد و با بدن خونین پشت به میدان کرد و به پدر و نهایتاً به سیمرغ پناه برد!

از آن زمان تا کنون روزگاران زیادی گذشته است، پهلوانانی بی شماری آب و خاک شده، تاجدارانی از تخت ها افتاده و درسینۀ آزمند و سیاه زمین پوسیده اند؛ اما تاریخ این پیر زال سپید گیسو هنوز این قصه را به یاد دارد و هنوز قصه ی گریز جهان پهلوان- رستم دَستان، چنان آسیا سنگ شرمی بر گردن او آویزان است! با این همه رستم دوباره به میدان رفت و با تدبیر سیمرغ کار اسفند یار را تمام کرد. برای آن که هراسی در دلش سایه نینداخته بود. تسلیم ترس نشده بود. بر من ببخش که نمی توانم ترا حتا در سیمای همان رستم تیر خورده و پشت به میدان کرده نیز تصور کنم، او از اسب افتاده بود نه از اصل، گریز رستم برای چاره جویی و رفتن دوباره به آوردگاه بود؛ اما سخنان تو در آن روز، بیانگر چنان ترسی بود که اگر دل سپید هزار اوباما، جگر سرخ انگلا مارکل و گرده ی زَرد کامرون را هم که در تو ببندند فکر نمی کنم که دیگر بخواهی پای همت در آورگاه به پیش گذاری.

شاید شنیده باشی که پادشاهان حتی اگر از کنفرانس « بُن » هم که می آیند، باید رَمگان پریشان را پاسبانی کنند، کمر بر بندند و شبانه خواب بر خود حرام کنند تا زند گی برای گوسفندان حلال شود. باید پیوسته در برابر گرگان به ستیز برخیزند! اما تو آن روز به گرگ ها زاری می کردی: گرگ جان همینقدر که خورده ای بس است! اگر باز هم که می خوری همین جا بخور، گوسفندان بیچاره را کش کشان به جاهای دور مبر!

همین جا بخور که خون شان همین جا بریزد تا زمین کوهستان بارور شود! تو زاری می کردی و من می دیدم که گرگ ها می خندیدند و نیرومندترین موج های خنده از ریاست جمهوری می آمد. آن ها می خندیدند و سَر می جنباندند و با خود می گفتند، خدا هر کسی را برای کاری آفریده است، ترا برای هَی هَی و ما را برای دُریدن و خوردن! تو هَی هَی کن؛ اما ما تا زنده ایم، این گوسفندان را می خوریم و بعد به فرزندان تیز دندان خود وصیت می کنیم که از این گوسفندان آن قدر بخورند تا دیگر حتی پوستی هم برای کلاه قره قولی تو پیدا نشود! مگر نشنیده ای که می گویند:

دل « فاسد » مثال گرگ گشنه ست
که گرگ از هَی هَی چوپان نترسد


راستی گفته اند، گپ از گپ می خیزد. از کارشناسان می گفتیم و رسیدیم به کجا و کجا. یکی چند شب پیش در تلویزیون تو که به دروغ آن را تلویزیون ملی می گویند، در یکی از برنامه های اقتصادی کارشناسی دیدم که واقعاً به درایت انتخاب گردانندگان این تلویزیون آفرین گفتم! خوب هرچه نباشد تلویزیون ملی است! هر کس چه از جماعت گوسفندان و چه از جماعت گرگان حق دارد تا در آن سخن گوید.

می بینی که از این همه هَی هَی تو نه تنها گرگها نمی هراسند؛ بلکه آماده شده اند تا حتی در پشت میز بحث های تلویزیونی آن کارشناسان بوریا باف را هم یک لقمه ی خام کنند! نمی دانم به یاد داری یا نه؟ در سالهای حاکمیت مجاهدین باری چنان انفجاری در انبار جنگ افزارهای ریاست جمهوری، رخ داد که تمام شهر کابل را به مانند سخنان خودت به لرزه در آورد. تا چندین کیلو متر ساختمان ها خساره برداشتند و شیشه ها فرو ریختند.

شماری از سربازان ریاست جمهوری و شهروندان به خاک و خون افتادند. آوازه ها چنین بود که استخبارات پاکستان خواسته بود تا حکومت مجاهدین را چنان گوشمالی دهد که دیگر نتواند گوشی به سخنان مخالفان پاکستان نهد. کسانی به اتهام همکاری با استخبارات پاکستان و سازماندهی این انفجارخونین دستگیر شدند و سرکرده ی آنها یک تن از افسران گارد ریاست جمهوری بود که هم نمک می خورد و هم نمکدان می شکست.

او مدتی در ریاست جمهوری در زندان به سر برد و بعداً به گونه ای رها شد و گزارش هایی وجود داشت که در همکاری با کسانی فرار کرده است. وقتی تاریخ خونین این سرزمین ورق خورد و باز پادشاهی روی شانه های تو نشست. فراری ها بر گشتند، دو تابعیتی ها که تو هم ظاهراً از آنان دل خوشی نداری بر گشتند. افغانستان به کندوی روزی همه زنبوران جهان بدل گشت.

این آقا هم برگشت؛ اما این بار به هدف انفجار زنده گی هزاران خانوادۀ تُهی دست کابل. او در همان نخستین سال تخت و تاج شما، هزاران هکتار زمین را در ولسوالی ده سبز غصب کرد، او تجربۀ چنین تاراجی را از زمان مجاهدین داشت و تا توانست دشت های خدا داد را خط کشید و به نام « شهرگ سبز » ده سبز فروخت و فروخت و خود شد آغا رییس!

آن شهرک هرگز سبز نشد؛ اما یک گروه مافیایی باهمکاران ایرانی شان سبز سبز شدند! کسانی می گویند که شما دانسته یا نا دانسته در روز مبارزه با فساد، از اقتصاد مافیایی پشتی بانی کرده اید. شاید بگویی که:« هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من» من با اسرارت کاری ندارم؛ اما سخنان آن روز تو آخرین میخی بود که بر تابوت امیدهای مردم کوبیده شد، حال ما می خواهیم که جنازۀ این عزیز خود را به خاک بسپاریم؛ اما یک وجب زمین هم در قلمرو دموکراتیک تو وجود ندارد که مافیای زمین بر دَور آن خطی نکشیده باشد!

شاید هم سخنانت همه حساب شده بودند ما چه می دانیم، از قدیم گفته اند: امور مملکت خویش خسروان دانند. این روزها که بازار اقتصاد آزاد بی رونق شده و بخت آن برگشته و همه گان سنگ و چماق در دست به دنبال آن افتاده اند، شاید مشاوری از مشاوران کاردان و ارشد تو نیمه شبانی در یک سر گوشی برایت تلقین کرده باشد که زمانی آن رسیده است تا اقتصاد مختلط « مافیایی – دولتی» به میدان در آید و اقتصاد بازار را یک قلم از بازار هستی بیرون راند! حتماً این مژده را هم برایت داده است که تا تابش خورشید است و گردش چرخ،علم اقتصاد با سر بلندی به یاد خواهد داشت که شما ایجادگر نظام اقتصاد « مافیایی- دولتی » هستید و آن را به شاخ و برگ و گل و میوه رسانده اید!

حال میدانم که چرا از چنین کسی که نامش صدر نشین باندهای مافیای زمین است، در تلویزیون تو دعوت میشود تا در پیوند به ناکارایی نظام اقتصاد بازار کارشناسانه سخن گوید، شاید به دلیل آن که کمتر بنده ی خدا چون او از چگونه گی غارت مافیای اقتصادی آگاهی دارد و با فن و فوت آن آشناست. من تردیدی ندارم که او در این زمینه نه تنها انبان دانش است؛ بلکه کانتینر کانتینر تجربه ی گاز مایع غارت نیز می باشد. شاید تا آن زمان که شما پرچم اقتصاد مختلط « مافیایی- دولتی » را بر فراز بام « سرای شهزاده » بر افرازید، این آغا رییس خودش را برای مقام مشاوریت شما آماده می سازد و آن گاه گرادنندۀ تلویزیون شما خواهد گفت: بینندگان ارجمند! بحث امشب ما که بر محور برتری اقتصاد « مافیای- دولتی » بر اقتصاد بازار می چرخد که در این بحث این کارشناسان انفجار اقتصادی اشتراک دارند:

* نیرنگسوار خانه برانداز، آغا رییس شهرک سبز، مشاور رییس جمهور در بخش تسلط اقتصاد مافیایی،
* زور آور خان تسلیم طلب، زمستان مزاج آتش نفس، کارشناس معامله های پسخانه ای با طالبان،
* خنگ سوار بحران، شکم آیین باریک اندام، کارشناس حرف های مفت، غلام بیگانه خان وطنکش!

من باور دارم که مشاور شما در بخش اقتصاد مافیایی از چنین بحث هایی پیروزمندانه به دَر می آید و تحسین شما را بر می انگیزد؛ اما باید متوجه انفجار دوم در ریاست جمهوری بود،هرچند آگاهان امور و کارشناسان حضور بر این باور اند که این بار شاید این انفجار نه در زخیره گاه جنگ افزارها؛ بلکه در صندوقچۀ یوروهای زخیره شده ی ایرانی رخ خواهد داد!

                                                                قوس 1390 شهرک قرغه - کابل