برگشـت به برگۀ پیشیــن برگشـت به به برگۀ اصـلی به برگۀ بعـدی  

خانه ام در آتش بیداد می سوزد!

میروس موج به مانند من یکی از شاعران راه گم است. ما هر دو چهار سال را در دهلیز های دانشکدۀ ساینس کابل سر گردان بودیم. از این آزامایشگاه به آن آزمایشگاه می رفتیم.

به این استاد و آن استاد گوش می دادیم، اما در هیچ آزمایشگاهی و درسخنانی هیچ استادی بویی از شعر نشنیدیم. مرتبانها همه بوی اسید و القلی می دادند و سخنان همه از مجردات بودند. من نمی دانم که میرویس چنین خاطره یی دارد یا نه! اما من باری نقدی از استاد زنده یاد، دانشمند بزرگوار، استاد عبدالغفار کاکر در پیوند به شعری شنیدم که تا هم اکنون در ذهن و روان من جاریست.

در یکی از ساعت های مضمون هندسۀ تحلیلی در ادیتوریم بزرگ ساینس، دانشجویان همه در انتظار استاد بودند، تا این که آن دروازۀ خاص که استادان از آن به صنف می آمدند باز شد و استاد کاکر با آن شکوه و وقاری که داشت داخل صنف شد. آن دانشمند بزرگ عادت بر این داشت تا خود تخته را پاک کند، تا تخته پاک بر گرفت، چشمش به شعری که روی آن تختۀ سبز بزرگ نوشته شده بود افتاد و با آن لهجۀ شیرینی که داشت با صدای بلندی خواند:

یاران این زمانه همه کاغذی گل اند
بویی نمی دهــند و وفــایی نمی کنند


استاد بار دیگر تکرار کرد: یاران این زمانه همه کاغذی گل اند /  بویی نمی دهند و؛ تا به این جا که رسید، استاد با صدای بلندتری در حالی که روی به سوی شاگردان کرده بود گفت: نه، نه بچیم! نه بچیم! خوب بویی می دهند؛ اما وفایی نمی کنند. شاگردان همه خندیدند و استاد چند بار دیگر تکرار کرد: آ، بچیم خوب بویی می دهند؛ اما وفایی نمی کنند! شاید این شعر را یکی ازعاشق بچه های ساینس روی تخته نوشته بود تا چشم معشوقه اش به آن بخورد و متوجۀ بی وفایی اش شود. به هر صورت این تبصرۀ استاد کاکر شاید نخستین و آخرین تبصرۀ استادی بود بر شعری که در دانشکدۀ ساینس شنیده ام.

البته من و موج تنها از راه گم کرده گان این وادی نیستیم. در همین دانشکده پیش از ما داوود سرمد شاعر پر شوری که بعداً خون پاکش به دست دژخیمان کودتای خونین ثور، در پلیگون های پلچرخی به خاک ریخته شد، نیز درس خوانده بود.او فزیک می خواند و یک سال پیشتر از من توسن می راند. شعر به قوت می گفت با آمیزه های از مکتب هندی. در آن سالها شعرهایش را از برنامۀ « زمزمه های شب هنگام » رادیوافغانستان می شنیدم:

فلـــک پــروازگاه همـــت آزاده گان باشد
نسازد آشیان بر شاخه های پست شاهینی


بعد نور الله وثوق را شناختم که از همین نمد کلاهی بر سر دارد و دوست عزیزم علی محمد رسولی شاعر و نویسندۀ پشتو که با من صنفی بود و چند سالیست که توسن آن سوی دیوار زنده گی جهانده است. باغهای بهشت برایش گوارا باد!
دهۀ شصت خورشیدی از نظر چگونه گی توسعۀ ادبی و فرهنگی در افغانستان سالهای پر باری بود. شاعران گرانقدری در زبانهای فارسی دری و پشتو در همین دهه قامت بلند کردند که تا هماکنون از قامت افراخته گان اند. در جهت دیگر همین دهه، دهۀ فرار فرهنگیان از کشور نیز بود. هرچند فرار فرهنگیان از کشور به همان نخستین سالهای پیروزی کودتای خونین ثور بر می گردد، اما میزان چنین فرارهایی پیوسته رو به افزایش بود و به پندار من در دهۀ شصت به اوج خود رسید. هر روز می شنیدی که این یا آن شاعر، نویسنده و هنرمند زادگاهش را و سرزمین زخم خورده اش را ترک کرده است.

تا جایی که من می پندارم میرویس موج در همین دهۀ شصت خورشیدی بود که شناخته شد، هر چند هنوز نام و نشان گسترده یی نیافته بود و اما انتشار همان معدود شعرهایی او در مجلۀ ژوندون و بعضی نشریه های دیگر نویدی از یک استعداد درخشان می داد. تصور می کنم که در آخرین سالهای که در افغانستان به سر می برد، در دانشکدۀ ساینس دانشگاه کابل کرسی استادی داشت.

در همین دهۀ شصت بود که به گونه یی پیوند هایی در میان شاعران پناهنده در ایران و پاکستان با شاعرانی که هنوز در کشور به سرمی بردند، بر قرار گردید. هرازگاهی کتابی، نشریه یی و یا هم پیامی و سلامی از آن دوستان عزیز برای ما در انجمن نویسنده گان افغانستان می رسید. بعداً در سالهای حاکمیت مجاهدین چنین پیوندهایی گسترش بیشتری یافت و هر بار هر شاعر و شخصیت فرهنگی که از کشور های همسایه و یا هم از کشورهای غربی به کابل که در آن سالها به جای مشک تازه از آسمانش راکت کلستر می بارید، می آمدند، سری هم به انجمن نویسنده گان افغانستان می زدند و با ما احساس همدردی می کردند که چگونه این همه سالهای مصیبت و خون و گرسنه گی را پشت سر گذاشته ایم. درست نمی دانم که کتاب « تا گریستن بو یحیی » در کدام سال به انجمن رسید به هر صورت من جلدی از این کتاب را از انجمن دریافت کردم، بعد همان گونه که گفتم چند سطر پراگنده در پیوند به آن نوشتم که آن سطرهای پراگنده در یکی از شماره های ماه سنبلۀ 1372 خورشیدی هفته نامۀ قلم، نشریه انجمن نویسنده گان افغانستان به نشر رسید.

این روزها این شمارۀ قلم را در میان کتابهای پراگندۀ خود یافتم و چشمم به این نوشته افتاد. هرچند به تعبیر آن اورنگ نشین اقلیم بزرگ حماسه، ابوالقاسم فردوسی بسی سطرها را سست و نا تندرست یافتم، با این حال خواستم پس از یک باز نویسی به نشر دوبارۀ آن بپردازم. شاید بهتر آن می بود که به کتاب نیز رو می کردم و اما همان گونه که در این سالهای خون و مصیبت که بسیار عزیزان، بسیار چیزها و پاره های از زنده گی خود را گم کرده ام، دیدم که این کتاب را نیز گم کرده ام و نتواتستم تا مرور دیگری بر آن داشته باشم.


***

« تا گریستن بو یحیی » چهارمین گزینۀ شعری میرویس موج است. پیش از این گزینه های شهربند واژه ها، برگشت باد، و درسوک سپیداران، از او انتشار یافته اند. این نبشته نگاهی است به گزینۀ تا گریستن بو یحیی، نگاهی نه، شاید بهتر باشد بگویم که چند سطر پراگنده و خامی است در پیوند به این گزینه که درمیان سالهای 1356 تا 1371 سروده شده است. در این گزینه سی پارچه شعر شاعر گرد آوری شده است که بیشترینه در اوزان آزاد عروضی سروده شده اند. پاره یی از این شعرها، سروده های سالهای غربت شاعر در پشاور پاکستان است.

موج، شاعری است با بینش اجتماعی و روشنفکرانه. دغدغه های زنده گی اجتماعی و سیاسی محتوای بیشتر شعرهای او را می سازد. چنین امری نه تنها در نیمایی های او؛ بلکه در غزل های او نیز دیده می شود. درهمین گزینه دیده می شود که موج به گونه یی تلاش دارد تا از مرز اوزان آزاد عروضی گامی به سوی گسترده گی شعر بی وزن گزارد. چنان که چنین تلاشی را در پاره یی شعرهای این گزینه می توان مشاهده کرد.

در شعرهای « از چشمه تا رود » و « برگی در باد » میروس موج از نوع زبان رویت استفاده می کند. با این حال در یک بررسی در می یابیم که میرویس در گزینۀ « تا گریستن بو یحیی » از نظر زبان و فرم شاعر رو به رشد است. گاهی با نوع یأس شاعرانه در شعرهای او رو به رو می شویم. گویی زمان به بن بست رسیده و دیگر تحولی در پیش نیست و شاعر در چنین شعرهایی نه تنها خود در پشت دیوار انتظار سوزناکی قرار می گیرد؛ بلکه خوانندۀ خود را نیز به چنین انتظاری فرا می خواند و گاهی هم این انتظار پایانی ندارد.

مثلاً در شعر « سواری از دیار فردا » ما در یک چنین وضعیتی قرار می گریم. هرچند نام شعر انگیزنده و سر شار از امید است؛ اما زمانی که شعر را تا پایان می خوانی در نهایت به بن بست انتظار می رسی. در آغاز شعر او زبان یکی از شهریان خسته جان روایت می کند که « سوار نور » از کوچه باغ کهکشان سبز پیروزی به سوی « شهر شب »، می تازد.

سه نماد در این جا توجه بر انگیز است. نخست « سوار نور » که همان « سوار دیار فردا » است و می تواند نماد یک آرزوی بزرگ انسانی و اجتماعی - سیاسی باشد. می تواند نماد حقیقت باشد که برای فرو افگندن بنای تاریکی شب و دروغ  به سوی شهر شب می تازد. او به مهمانی نمی آید؛ بلکه برای مقابله و فتح بر می گردد. دو دیگر « کوچه باغ کهکشان سبز پیروزی ». همان مدینه فاضله یی است که انسانها در کنار هم با داد و برادری زنده گی می کنند. موج، سوار خود را از سرزمین پیروزی روانه کرده است تا قانون کهکشان های سبز پیروزی را در شهر شب جاری سازد و در این صورت دیگر نامی از شهر شب در میانه نمی تواند وجود داشته باشد؛ بلکه همه جا به کهکشان سبز پیروزی بدل می شود. سه دیگر « شهر شب » می تواند همان نظام خونین دست نشانده اتحاد شوروی سابق باشد که باید فرو افگنده شود. وقتی به این جا می رسیم ،« سوار نور » نیز می تواند نمادی باشد برای مجاهدین و انقلاب اسلامی. با این حال شاید نتوان با این همه اطمینان در پیوند به چگونه گی این نماد، سخن گفت، برای آن که در افغانستان  گروه های سیاسی گوناگونی بودند که هر کدام  در جهت سر نگونی آن « شهر شب »  تلاش می کردند، دست کم در آرزوی آن به سر می بردند که شهر شب به گونه یی آن ها می خواهند فرو افگنده شود.

در افغانستان رنگ ها نیز بار و مفهوم سیاسی یافته اند. چنان که رنگ سبز وِیژه مجاهدین و جنبش های اسلامیست و این که سوار نور از کهکشانها های سبز می آید، چنین چیزی می تواند بیشتر تداعی کننده یی این امر باشد که موج، در انتظار پیروزی مجاهدین به سر می برده تا جنیش سیاسی- اجتماعی دیگری.

هرچند چنین نمادهایی در شعر معاصر فارسی دری بسیار تازه و بکر نیستند و شاعران دیگری نیز با استفاده از چنین نمادهایی به مضمون آفرینی پرداخته اند، با این حال وقتی سواری از کوچه باغ کهکشان های سبز می آید و آن هم به هدف مقابله با سرزمین شهر شب، ‹ نمادی آن نظام خونین کمونیستی ›، بدون تردید خواننده با نوع  مقابله اهورا با اهریمن رو به رو است. مقابلۀ روشنی با تاریکی، مقابلۀ بامداد با شب که در نهایت همه گان در انتظار پیروزی اهورا، روشنی و بامداد اند؛ اما پایان شعر چنین نیست و شاعر نا امیدانه می گوید که شاید این سوار هرگز به آوردگاه نرسد. این امر بیانگر آن ناامیدی بزرگی است که روان شاعر را فرا گرفته است.

انتظار ادامه دارد. زمستان 1369 خورشیدی فرا رسیده است. دولت دست نشانده همچنان بر اریکه است و شاعر خود را آماده ساخته است تا سالهای دراز دیگر ی را نیز در سایۀ دیوار انتظار به امید رسیدن سوار نور به سر برد. جرقه های امید در دلش زنده است؛ اما نگران آن است که شاید سوار نور زمانی فرا رسد که برف پریشان پیری بر بام هستی او باریده و چشم هایش در نهایت انتظار ناتوان و کمنور شده است. گاهی هم ناامیدی تمام هستی او را فرا می گیرد و می پندارد که این انتظار را پایانی نیست. چنان که در سطرهای آخرین شعر می خوانیم:

آن سوار از کوچه باغ کهکشان هر گز نمی آید!


میرویس موج از شمار شاعرانی است که از نوع بینش سیاسی- اجتماعی بر خورداراست. دریافت های سیاسی - اجتماعی او در شعرهایش راه می یابد، با این حال او کدام بینش ایدیولوژیک خاصی را تبلیغ نمی کند؛ بلکه در هوای داد و آزادیست. به بیان آن چیزی هایی می پردازد که در پیرامون او در جریان است؛ اما به دور از هیجانانهای سیاسی و به دور از شعار دادن ها. او از تجاوز می گوید، از بی عدالتی و خون ریزی در زیر حاکمیت تجاوز و حکومت دست نشانده سخن می گوید. او به تصویر وضعیت کشور و مردمان در خون تپیدۀ آن می پردازد. ما را با وضعیت آشنا می سازد.

در شعر « از تبار درد » وقتی به بیان دردهای بزرگ سرزمین خویش می پردازد، زبان واژه ها را برای بیان چنین دردهایی ناتوان می یابد. گویی واژه ها توان این را ندارند تا این همه بار گران دردها را بر دوش کشند. این گفته به این مفهوم نیز بوده می تواند که مصیبتی که بر افغانستان رفته است بزرگتر از آن است که بتوان آن را بیان کرد. دردها گسترده دامان اند و ژرفای هولناکی دارند، اما ساحت و ظرفیت واژه ه ها محدود است. چنین است که واژه ها در زیر بار دردهای شاعر می گریند؛ اما این تنها گریۀ واژه ها نیست؛ بلکه این شاعر است که می گرید که نمی تواند دردهای سرزمینش را آن گونه که می خواهد بیان کند.

میرویس موج در گزینۀ « تا گریستن بو یحیی » شاعر پرخاشگر است. با وضعیت نمی تواند سازگاری کند. به اعتراض و پرخاش می پردازد. پرخاش او پرخاش آگاهانه است. او خود شاهد است که چگونه سرزمینش در آتش تجاوز می سوزد و مردمان با آتش مقاومت به آن پاسخ می دهند. مقابلۀ تجاوز است و مقاومت. سرزمین او می سوزد و دود از خانه خانه بلند است. این خانه همان سرزمین شاعر است. میهن شاعر است که می سوزد و اما از سوختن آن خانه های همسایه ها روشن است. میر ویس موج در شعر « در گذرگاه باد » به بیان چنین مسایلی می پردازد. خانۀ شاعرمی سوزد و سراپا آتش گرفته است و شعله های آن تا چتر سبز آسمان بلند است و ابر و دود آن  در کرانه های کهکشان پیچیده است.

خـــانه ام در آتـــش بیـــداد مـــی سوزد
شعله اش تا چـــتر سـبز آسمان بالاست
ابر و دودش در کران کهکشان پیداست
شب، تمام شب
خانۀ همسایگانم را فروغش می کند روشن


این شعر در نگاه نخست یکی از شعرهای مهدی اخوان ثالث را که زیر نام « فریاد » سروده شده است در ذهن خواننده بیدار می سازد. بدون تردید موج در شعر « در گذرگاه باد » به گونه یی به تقلید از اخوان پرداخته است؛ اما آن چیزی که این دو شعر را از هم جدا می سازد، محتوای آنها است. خانۀ موج همان سرزمینش است و این آتشی که می سوزد آتش تجاوز بیگانه است و آتش مقاومت مردم است. خانه می سوزد این جا خاکستر بر جای می ماند و اما  شعله های سر بر آسمان کشیدۀ آن خانه های همسایه گان را روشنایی می بخشد. در حالی که شعر اخوان چنین محتوایی ندارد. خانۀ موج یک سرزمین است، خانۀ همگان است، در حالی که اخوان از سوختن پرده ها و دیوان  و دفتر خود سخن می گوید.

خانه ام آتش گرفته است، آتش جان سوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را، تار شان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود

***

وای بر من همچنان می سوزد این آتش
آن چه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آن چه دارد منظر و ایوان


افغانستان از سال 1358خورشیدی تا فرو پاشی نظام دست نشاندۀ شوروی کانون داغ مبارزه و مقاومت بود. ایستادن در برابر یکی از بزرگترین ابر قدرت جهان ظاهراً کار ناممکنی به نظر می آمد؛ اما پایان جنگ افغانستان با پایان جنگ سرد همراه بود. به زبان دیگر می توان گفت شکست شوروی در افغانستان، آن کشور را از اریکۀ ابر قدرت بودن فرو کشید. از این جا می توان گفت که پایان جنگ افغانستان نقطۀ عطفی در تاریخ سیاسی جهان است. بدون تردید افغانستان در این جنگ نا برابر همکاری گستردۀ جهان آزاد، کشورهای اسلامی و کشور های همسایه را با خود داشت، اما همین که آب ها از آسیا ها فرو افتاد، دیگر روشن شد که آنها همه گان برای مطلب خود دلبری کرده بودند.

شعر موج درست به همین نقطه نظر دارد. شوروی در افغانستان شکست خورد، اما این شکست به قیمت سوختن بخش بزرگ هستی ما تمام شد. خانۀ شاعر در آتش سوخت، اما دیگران از روشنایی آن بهره بردند. رویدادهای پس از پیروزی مجاهدین چنین چیزی را به روشنی بیان داشت. از این نقطه نظر افغانستان با شکست اتحاد شوروی نه تنها بر کشورهای همسایه؛ بلکه بر همه کشورهای آزاد شده از نظام شوروی سابق و کشورهای غربی حق انکار ناپذیری دارد. این نبشتۀ پراگنده را با یکی از ترانه های موج به پایان می آورم:

شــام است و ره بــام نـمی داند کس
جز غصه در این شام نمی داند کس
هر کس ثمر عـمر به شب می گیرد
از روز به جـــز نام نــمی داند کس


به امید پیروزی های بیشتر شاعر ارجمند میرویس موج.

باز نویسی عقرب 1390 شهرک قرغه- کابل