سمنکِ قیر
گویند باری ملا نصرالدین بر درختی فراز آمده، شاخه های جوان و پُر طراوت آن درخت را می بُرید و شاخه های خشک را بر جای می گذاشت. خردمندی که از راه می گذشت گفت: ای جوانمرد این چه کاری است که می کنی که هیچ کسی در هیچ روزگاری ندیده است که شاخه های خشک را بر جای گذارند و شاخه های تر و پر میوه را ببرند؟
ملا دستی تکان داد و گفت: ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی! رهگذر خردمند گفت: مرا نیز از این بحر تفکر جرعه ی در کام افشان که پیوسته تشنه ی آنم.
ملا گفت بدان که این جهان خود عبرت سرایی است بزرگ و باید از هر تجربه ی آن عبرتی گرفت تا رستگار و سر سبز بود؛ مگر نشنیده ای که رودکی سمرقندی، هزار سال پیش از امروز گفته بود:
هر که نامخت از گذشت روزگار
هیـــچ نامـــوزد زهیچ آمـــوزگار
رهگذر خردمند گفت، هنوز کامم تشنه است، جرعه ی دیگری می خواهم، ملا با حوصله مندی گفت: برادر! بدان که این شاخه های پُر طراوت و پُر میوه را از آن می برم که چون بر زمین بیفتند پند پذیر شوند و عبرت گیرند تا دیگر خشک نشوند.
این حکایت از آن گفتم که روزگاریست، شهردار نوپردازِ ما سرک های اسفلت را با چنگ و دندان غول های آهنین اندام پاره پاره می کند و ریشه ی هر چه سرک قیر است از جگر خانه ی زمین بر می کند و بر سرک های خامه قطره قیری هم به حساب می ریزد، گفتند: چرا چنین می کنی؟ هراسی از خدا نداری که اگر شبانه پیر مرد نابینایی، یا هم پیره زنی یا کودکی از این راه بگذرد و در این گودال ها بیفتد بر او چه خواهد گذشت؟
گفت چاره چیست، تا ویرانی نباشد آبادانی نیست. گفتند این آبادانی که تو می گویی چه هنگامی آغاز می شود؟ گفت آن گاه که این سرک ها حساسیت خود را در برابر قیر از دست دهند. این سرک ها به فساد استفراق قیر گرفتار شده اند. ما قیر می ریزیم و سرک ها چند روز بعد قیر استفراق می کنند و میلیون ها دالر از کمک های جهانی را بر باد می دهند، در حالی که شبانه هزاران هزار خانواده در این شهر گرسنه می خوابند!
حال که دولت به دستور اوباما می خواهد مبارزه ی شدیدی را در برابر فساد اداری آغاز کند، ما هم چنگال آهنین در جگر سرک های قیر انداختیم تا نشود که باز این همه دالر را استفراق کنند. گفتند این همه قیر که از سرک ها که بر می کنی و به گفته خودت میلیون ها دالر ارزش دارد آن را چه کار می کنی؟
اندیشمندانه گفت، اندیشه آن را هم کرده ام. انسان باید در هر زمانی اندیشه نویی داشته باشد. نمی بینید که همه باغ های توت و تاکستان های شمالی بر اثر سیاست زمین های سوخته ی طالبان از بین رفته است، با این حال مردم هنوز به سنت های گذشته ی خود پای بند اند و می خواهند که جشن های نوروز را با همان شیوه های قدیمی برگذار کنند و سمنک بپزند. از این که توت در شهر پیدا نمی شود، من اندیشیدم که باید از این همه قیر های بر کنده شده از سرک ها استفاده کرد. چنین است که من همراه با همکاران خبره ی خود در چند نوروز گذشته شب های آستین بر زدیم و سمنک قیر پختیم و آن همه سمنک را که مزه دالر می داد به خانواده ها تقسیم کردیم. کدام یک از شهرداران دیگر یک چنین کاری کرده اند که به یک تیر و دو فاخته زده باشند. ما هم از فساد جلوگیری کردیم و هم خانواده ها را در روز های نوروز شکم سیر سمنک قیر دادیم و یک آیین کهن را زنده نگهداشتیم. می توانم بگویم که من کسی هستم که به یک تیر سه فاخته زده ام.
پرسیدند که سرانجام سرنوشت سرک ها چه می شود؟ کلاه پیک خود را بالا می زند و می گوید که من طرفدار شفافیت هستم و می خواهم بعد از بر کناری من همه شهر با سپیدی شهادت دهند که من از قیر چنان استفاده کردم که روی یک سرک هم سیاه نشد. من رو سپیدی شهر را می خواهم! حال رو سپیدی شهر هم از خود قیمتی دارد، اگر شبانه این جا و آن جا رهگذری یا موتری در گودالی فرو می افتد به این رو سپیدی می ارزد! هیچ چیز به رایگان به دست نمی آید و دو تربوز را نمی شود به یک دست گرفت که هم شهر رو سپید داشت و هم سرک قیر، بگذارید که شهر ما رو سپید باشد!
وگفتند پس روی خودت در این ماجرا چگونه است؟
کفلیج سمنک قیر به یک سو افگند و فریاد زد: لوی سارنوال صاحب! لوی سارنوال صاحب!!!