برگشـت به برگۀ پیشیــن برگشـت به به برگۀ اصـلی به برگۀ بعـدی

« سمفونی بادها » در انجمن قلم افغانستان

تازه گی ها « سمفونی بادها » در انجمن قلم افغانستان نواخته شد و علاقمندان شعر لیلا صراحت روشنی، پس از هشت سال، صدای او را در این سمفونی شنیدند. جامعۀ فرهنگی افغانستان صدای لیلا را با « طلوع سبز » در  دهۀ شصت خورشیدی شنیده بودند و پس از آن با انتشار گزینه های شعری « تداوم فریاد »، « حدیث شب »، « از سنگ ها و آیینه ها » و « روی تقویم تمام سال » لیلا به صدای بلند و با شکوهی در گسترۀ ادبیات معاصر کشور بدل شد.

  « سمفونی بادها » گزینه یی است از شعر های پیشین شاعر که انجمن قلم افغانستان آن را در هزار نسخه به نشر رسانده است و در روز های پسین به مناسبت رونمایی آن نشستی نیز در انجمن قلم راه اندازی شده بود. « سمفونی بادها » ظاهراً این پیام را می فرستد که دیگر دست نویسی از لیلا بر جای نمانده است و شاید هم بر جای مانده باشد. اگر چنین باشد وابسته گان او باید تمام ورق پاره های بر جا مانده را از لیلا بررسی کنند تا اگر شعرها و یا هم نوشته های نشر ناشده ای  وجود داشته باشند باید به نشر برسند و چقدر خوب می بود که اگر چنین نوشته ها و شعر هایی در سمفونی بادها نیز راه پیدا می کردند.

دیدن گورستان ها برای من همیشه دلتنگ کننده است و رفتن نزدیکان گویی چنان است که پاره های هستی مرا نیز با خود می برند. نمی دانم چرا همیشه  بستر خشکیدۀ دریاها در نظر من چنان گورستانی آمده است. وقتی بستر خشکیدۀ دریاها را می بینم، دلم از سوگ دریاها لبریز می شود و با خود می گویم خدای من دریاها چگونه می میرند! وقتی که گیاهان  در ساحل تشنه گی می کشند. تا به بستر خشکیدۀ دریا نگاه می کنم، این حس دردناک در تمام هستی من می دود که دریاها نیز اندوه به دوشانِ آواره یی اند که در تمام زنده گی می تپند و می تپند تا این که روزی در ریگستان های تفتیده فرو می روند و می میرند. وقتی لیلا مُرد من به مرگ دریاها اندیشیدم و پنداشتم که یکی از رودخانه های پُر ترنم شعر معاصر فارسی دری در ژرفای زمین فروخشکیده و از ترنم باز مانده است. در حالی که ما همچنان تشنۀ صدای او بودیم. رودخانه یی که هنوز می توانیست فرسنگ های دوری را منزل بزند و ترانه های تازه و تازه تری را برای ساحل نشینان زمزمه کند.

آن روز تلخ وقتی لیلا را از میدان هوایی کابل به سوی شهدای صالحین می بردیم آخرین گفتگوی او یادم آمد. آنگاه که در پشاور بودم گزارشگر رادیو بی بی سی! در یکی از روزها که تیلفون دفتر به صدا در آمد، من در کنار تیلفون بودم. تا گوشی را برداشتم صدای بانویی را شنیدم که سلام می فرستاد با مهربانی و از یک یک اعضای خانواده ام می پرسید، با نام. به شگفتی اندر شده بودم که این صدای کیست که حتی اعضای خانوادۀ مرا نیز با نام می شناسد.او سخن می گفت و من به صدای او می اندیشیدم، تا این که شناختمش، زنده یاد لیلای صراحت بود که از هالند تماس گرفته بود. شعر پنجاه ساله گی مرا خوانده بود وخواسته بود تا پنجاه ساله گیم را مبارک باد گوید!

برایم گفت:« پرتو تصویرت را در جایی دیدم و تو چقدر پیر و افسرده شده ای! تصویرت را دیدم، گریستم، بسیار گریستم » گفتم مگر مرا این همه دوست داری که تصویر پیری من ترا به گریه در آورده است؟ گفت تو را همیشه دوست می داشتم.»
یادم آمد که در یکی از زمستان های که جای برف از آسمان شهر کابل راکت می بارید، خبر شدیم که مادر لیلا از جهان چشم پوشیده است. ما همه گان بی خبر مانده بودیم و شرمسار از این بی خبری که در آن روز های سنگین اندوه و مصیبت نتوانسته بودیم، با لیلای شعر افغانستان غم شریکی کنیم.

مدتی با من، با شهید قهارعاصی و حمید مهرورز که در انجمن نویسنده گان افغانستان کار می کردیم، سخن نمی گفت، تا ما را می دید خود را کنار می کشید. گویی که ما را انگار ندیده است! بعدها هم که سخن می گفت به آن محبت پیشین نبود. در مانده بودیم که چگونه عذر خواهی کنیم. به گونه یی استاد واصف باختری عذرِ ما را در میان گذاشته بود. لیلا به استاد واصف باختری چیزی گفته بود که تا هم اکنون که به یادم می آید اشک در چشم هایم حلقه می زند. لیلا گفته بود: « من چشم به راه بودم تا این ها می آمدند و تابوت مادرم را یک جا با برادرم بر دوش می کشیدند.»

 لیلا با من طولانی سخن گفت، من در سخنانش اندوه بزرگی را احساس می کردم، تا این که خواستم با او خدا حافظی کنم. گفتم این همه به درازا سخن می گویی مگر مصرف تیلفون برتو گران نمی آید؟ گفت آن پول اندکی را که برای من می دهند بخش بیشتر آن را مصرف تیلفون می کنم. تا دلتنگ می شوم به دوستان زنگ می زنم و ساعتها سخن می گویم. در دلم گشت چرا دیگران که پس از سالها زنده گی در غرب، شاید وضع بهتری اقتصادی دارند، به او زنگ نمی زنند!! برای یک لحظه از تمام شخصیت های فرهنگی افغانستان که در غرب زنده گی می کردند بدم آمد که لیلای شعر معاصر فارسی دری افغانستان، این همه تشنۀ یک قطرۀ صدای آن هاست؛ اما آنها زنگ نمی زنند و به اندوه پریشانی و تنهایی او گوش نمی نهند!

 این آخرین صدای لیلا بود که شنیدم. گاهی خود می گفت و خود می خدید. خنده های دراز، خنده های بلند که گویی می خواهد زنده گی را و همه چیز را تحقیر کند! او آن روزها تنهایی تنها بود و زنده گی او خود شعر کوتاهی بود از تنهایی.

او نخستین کسی بود که پنجاه ساله گیم را برایم مبارک باد گفت! به همین مناسبت نیز برایم زنگ زده بود و دلتنگ بود که من چگونه ظرف چند سال در پشاور این همه پیر و افسرده شده ام. بعد شنیدم که بیمار است، باری دوست عزیز نصیر مهرین که به کابل آمده بود، سری به خانۀ من زد. از لیلا پرسیدم، گفت مدتیست که در شفاخانه است، خاموش مانند یک تندیس، تنها چشم هایش بیداراند که در هر نگاه هزار سخن دارند و تو نمی دانی لیلا با آن نگاه های خاموش و ساکت می خواهد چه پیامی را برای تو برساند! دلم فشرده شد، تا این که چندی بعد لیلا به سرزمین خویش برگشت ما به استقبالش رفتیم به میدان هوایی کابل؛ اما او در تابوت برگشته بود. ما به دنبال او راه می زدیم تا این که او درشهدای صالحین در آغوش مادر به خواب همیشه گی فرو رفت. یادش جاودانه باد که دلش همیشه اندوه خانۀ مردم و سرزمینش بود.

با همین شعر های بر جای مانده از لیلا می توان گفت که او در شعر معاصر فارسی دری جایگاه بلندی دارد. در بیشترینه سروده هایش به پرخاش در برابر بی داد و نظام حاکم پرداخته و با دم و دستگاه سیاسی روزگار از چنجرۀ مخالف سخن گفته است. من باری در پویند به شعر های صراحت  گفته بودم که شعر های او به مانند یک دریاچۀ شفاف است و در نخستین نگاه ژرفای آن را نمی توان دریافت. باید با ژرف نگری به آن دید. او یکی از شاعران پایداری در کشور است و تا سُرود در هوای تحقق حق و عدالت سُرود. در گزینۀ « تداوم فریاد » لیلا شعری دارد زیر نام « بذر سرخ » که به تحلیل و کالبد شگافی تصاویر در این شعر می پردازیم تا برسیم به اندیشه های لیلا در دهه شصت خورشیدی که همه جا طبل سرخ کوبیده می شد:

وقتي كه بذر آتش و خون را
بر كشتزار سبز بهارينه
پاشيدند
گل هاي سرخ عشق
از هول
از هراس
سر زير خاك سَرد فرو بردند
در چشم سبز بهاران آن گاه
ابري به رنگ خون
گسترد، شا م پيكر غم رنگ خويش را
باران
آن سخاوت خوشنام
باريد و باز باريد
باريد و باز باريد
تا بذر سرخ آتش
گل هاي سبز داد

قطعۀ بذر سرخ عميقاً محتوای سياسي  دارد که با زبان نمادین بیان شده است. از این جا می توان گفت که این شعر یکی از شعر های پایداری در کشور است. اين شعر در كليت خويش از چند تصوير رنگ گرفته است. نخست اين كه پاشيدن بذر آتش و خون در گشتزار سبز بهارينه، بيانگر تجاوز اتحاد شوروي پيشين است بر افغانستان. دو ديگر اینکه گل هاي سرخ عشق كه از هول سَر به زير خاك فرو برده اند، بيانگر نخستين اضطراب و دلهرۀ مردم افغانستان است كه در برابر چنان هجومي غافل گير شده اند. سه ديگر اين كه ابري به رنگ خون در چشم سبز بهاران پيكر غم رنگ خويش را مي گستراند و باران چنان سخاوت خوشنام از آن فرو مي بارد و آن گاه بذر سرخ آتش، گل هاي سبز مي دهد، اين تصوير را مي توان اين گونه كالبد شگافي كرد كه دشمن هجوم آورده است. مردم غافل گير شده اند و در اضطراب به سر مي برند، و اما اين پايان كار نيست. ابري كه به رنگ خون به قصد باريدن بر بذر آتش روي چشم بهاران پهن مي شود، بيانگر ايجاد نخستين هسته هاي مقاومت مردم در كشور است. ابر مي بارد. يعني مردم خون مي دهند و به اثر آن افق پيروزي مردم روشن مي شود كه اين مسأله با روييدن گل هاي سبز در بذر آتش خون تصوير گرديده است.

در گزینه های شعری لیلا  چنین نمونه هایی  را به فراوانی می توان یافت  که  برخوردار از ویژه گی های شعر پایداری اند. تجاوزِ شوروی، مقاومت مردم و در نهایت شکست دشمن و پیروزی مردم مضمون بیشترینه های های او را می سازد. او در شعر هایش به بُن بست نمی رسد و یا هم مرثیه خوان سرزمین خود نیست؛ بلکه با بیان وضعیت مردم را به ایستاده گی و مقامومت در برابر بیداد و تجاوز فرا می خواند. هرچند زبانش در چنین شعر های نمادین می باشد با این حال همیشه تناسبی در میان موضوع و چگونه گی بیان وجود دارد. به مبهم سرایی علاقمند نیست. ساده اما ژرف می گوید که این امر سبب می شود تا خواننده به گونۀ موثر و بهتر با شعر ها او پیوند ذهنی پیدا کند. او یکی از نماینده گان بر حق شعر پایداری در کشور بود. او پیوسته با سُروده هایش با وضعیت مقابله می کرد و سیاست های دولت را نمی پذیرفت و مردم را به آزادی و دادخواهی فرا می خواند!
شهر کابل اسد ١٣٩١ خورشید