برگشـت به برگۀ پیشیــن برگشـت به به برگۀ اصـلی به برگۀ بعـدی

نوروز و یکتا پرستی

من از زمستان های دوری گذشته ام
که دستان سخاوت خورشيد
حتا مشت کوچک کودکی را پر نمی­ساخت
دستان سخاوت خورشيد
در کوچه­های يخ زدۀ کسوف
از سکه­های نور نجابت خالی بود
دستان سخاوت خورشيد
در جيب ظلمت شب می پوسيد

زمستان درازی را پشت سر گذاشتیم، زمستانی که نفس ­هایش سردتر از نفس­های مرگ بود، زمستانی که دهکده یی را در بدخشان به یک درۀ گورستان­ بدل کرد. زمستانی که با برفکوچ­ های سنگینش آمد و خانواده­ هایی را در آن نیمه­ شبان زمهریرین خاموش ساخت؛ اما گوشی نبود تا آخرین صدای کودک گرسنۀ شیکی درواز را بشنود و التماس مادری را و شیوَن جگر سوز پدری را که چگونه یک­ جا با خانوادۀ سرمازده اش کفنی از برف می پوشید. بعد تا شنیدیم دروغ بود، از این همه بی­عرضه­ گان نشسته بر اورنگ. دروغ­ های تهوع آور از اینجا از کابل تا فیض ­آباد، تا گروه­ های نجات و تا آن کمک­ های ناچیز به دهکده می رسد دیگر کمک گیرنده یی نیست؛ و سهرابیان حادثه بی نیاز از هر نوشداروی اند. دهکده دیگر از سکنه خالیست. هنوز اشک روی گونه های تست که اینجا در کابل در دارالخلافۀ دموکراسی!!! می شنوی که سرمای زمستان پیر مردان و کودکان خیمه ­نشین را منجمد ساخته است.

طبیعت چقدر بیرحم است، طبیعت چقدر کور است، طبیعت فرزندی ندارد که بداند که مرگ فرزند چیست؟ اما سرباز امریکایی شاید فرزندی دارد، کور نیست، انسان است، پس باید عاطفه را بشناسد، با خانواده یی پیوندی داشته باشد، باید بداند حریم خانواده چقدر گرم و دوست داشتنی­ ست؛ اما او کورتر از طبیعت است، بی عاطفه تر از برفکوچ. بدخشانیان را برفکوچ طبیعت سیاه ­پوش ساخت؛ اما قندهاریان را برفکوچ  دموکراسی. آن جا طبیعت کور برفکوچ سنگینش را از فراز کوهستان جاری میسازد و بعد دهکده یی تمام می­شود؛ اما این جا در پنجوایی کندهار سرباز بینای امریکایی، شاید سربازان بینای امریکایی تفنگ­ هایی ­شان را برمی دارند و بعد خانواده هایی را تمام می­کنند. ما چقدر مردمان بدبختیم که بیشتر از هر چیز دیگری این مصیبت، بدبختی و جویبارهای خون است که ما را به هم پیوند می زند. ما همه­ گان به حلقه­های خونین این زنجیر آتشین بدل شده­ ایم. زمستان ما این گونه گذشت. این گونه درد ناک و خون آلود. شاید بتوان گفت که سال­ های درازی است که این زمستان استخوان سوز تاریخ در سرزمین ما جریان دارد و ما در این زمهریر نفرین شده دستان خود را با نفس مرگ گرم می کنیم و تا می بینیم دروازۀ سبز نوروز همچنان به روی ما بسته است.

***

می خواستم چیزی در پیوند به جشن نوروز بنوسم؛ اما نتوانستم که یادی از این زمستان خونین نداشته باشم. در پیوند به پیشینۀ نوروز سخنان فراوانی رفته است و اما بیشتر روایت ها چینن است که جشن نوروز از دوران جمشید یا یما پادشاه، یکی از شاهان پیشدادی بلخ به یادگار مانده است. فردوسی در شاهنامه چنین گفته است:

به فر کیــانی یکـی تخت ساخت
چه مایه بدو گـوهر اندر نشاخت
که چون خواســتی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافـراشتی
چو خورشــید تابـــان میان هوا
نشسته بــــرو شاه فرمـــان روا
جهـــان انجمـــن شد برتخت او
فــــرومانده از فـــرۀ بخـــت او
به جمشـــید بر گــوهر افشاندند
مر آن روز را روز نوخواندند
چنیـــن روز فــرخ از روزگار
بمانــــده از آن خسروان یادگار

گویند جمشید تختی ساخته بود جواهر نشان و بر آن نشسته و به سیر جهان می پرداخت تا این که به آذربایجان رسید و فرمود تا آن تخت را رو به خورشید، در جایگاه بلندی بگذارند. جمشید بر تخت نشست و آن تاج جواهر نشان بر سر کرد. بامدادان که روشنایی خورشید بر تاج و تخت او تابید، روشنایی فزونی گرفت و مردمان شاد شدند و گفتند که این روز نو است و آن روز را جشن گرفتند. غیر از این نیز روایت است که چون جمشید از جنگ با دیوان پیروزمند بر گشت،آن پیروزی را جشن گرفت که و آن روز را نوروز نام نهادند. همچنان روایت است که جمشید بر تخت نشست و خاصان را فراخوان و گفت: ای مردم خداوند شما را آفریده است و باید تن­ها به آب ­های پاکیزه بشوید و غسل کنید، لباس­های پاک بپوشید و برای خداوند سجدۀ شکر بر جای آرید و هر سال این روز را به همین دستور جشن گیرد. در روایت دیگری آمده است که جمشید دین شرک آمیز صابئیه که در زمان تهمورس رونق تمام داشت، برانداخت و دین یزدان که همان یکتا پرستی ­است به میان آورد و او جشن یکتا پرستی بر پا داشت که برابر با نوروز بود و آن روز را نوروز خواندند.

نوروز همان روز نخستین فروردین ماه است که خورشید به برج حمل می رسد و آن آغاز بهار است و چنین است که بیهقی نوروز را پیشانی سال نو خوانده است. از این همه روایت در پیوند به نوروز می توان به دو نتیجۀ زیرین دست یافت: نخست این که نوروز جشنی است بازمانده ازجمشید و جمشید یکی از شاهان پیشدادی بلخ است و بناً می توان گفت که بلخ زادگاه جشن نوروز است و این جشن تا هنوز در ولایت بلخ به گونۀ بزرگترین جشن مردم افغانستان تجلیل می شود که مردم از تمام ولایات کشور در این روز به شهر بلخ می آیند و بدینگونه این جشن به بزرگترین گرهگاه و پیوند در میان مردمان افغانستان بدل شده است. غیر ازین شماری هم از کشور های منطقه نیز به جشن نوروز در شهر مزار شریف می آمدند. در گذشته­­ها جشن نوروز درشهر مزار شریف تا چهل روز زیر نام « جشن گل سرخ » ادامه می یافت؛ اما نام جشن نوروز به نام جشن گل سرخ می تواند تأمل برانگیز باشد. در دوران شوروی سابق برگزاری این جشن در کشورهای آسیای میانه و ماورای قفقاز ممنوع بود و اما مردم به گونۀ غیر رسمی آن را تجلیل می کردند، چنان که در تاجیکستان زیر نام « جشن لاله »  نوروز را جشن می گرفتند. هدف شوروی چنین بود که می خواست تا ریشه های تاریخی و فرهنگی به گونه یی نوع از خود بیگانه­گی فرهنگی را در این کشور­ها گسترش دهد؛ اما من نمی دانم که در افغانستان چه کسی جشن نوروز را به جشن گل سرخ نامگزاری کرده است؟ آیا این جا هم نوع جعل سازی تاریخ و فرهنگ وجود داشته است؟ به هر صورت هرچند جشن گل سرخ  نام زیبایی­است؛ اما نباید آن را جاگزین جشن نوروز ساخت. چنین است که من خود بارها شنیده ام که کسانی با تمام خیره سری گفته اند که: جشن نوروز جشن ایرانی­هاست! این دیگر همان بخشیدن تاریخ و فرهنگ این سرزمین به دیگران است. خواه چنین گفته هایی از سر نا آگاهی باشد و یا هم بر خاسته از نوع خیره سری. در هر دو صورت آب در آسیای شوینزم ایران می ریزد. با بخشیدن جشن نوروز به ایرانی ها در حقیقت یکی از باشکوه ترین دورۀ اسطوره یی افغانستان و این حوزه یعنی سلسلۀ پیشدادیان بلخ با آن همه اسطوره­ هایی که دارد به ایران امروزی تعلق می­گیرد. جشن نوروز به یک حوزۀ بزرگ مدنی تعلق دارد که ایران بخش کوچک این حوزه است نه تمامیت آن.

نتیجۀ دیگر این که جشن نوروز نه تنها با دین تقابلی ندارد؛ بلکه خود برخاسته از باور داشت های دینی است. جمشید پس از آن که دین یکتا پرستی را به میان می آورد، به برگزاری جشن نوروز می پردازد. به زبان دیگر نوروز همان روز پیروزی یکتا پرستی بر شرک است. جمشید از مردمان می خواهد که به خدای یگانه ایمان داشته باشند و بر درگاه او سجدۀ شکر برجای آرند! از همان گذشته های دور تا امروز نگرش مردم ما به نوروز آمیخته با نگرش­های دینی بوده است. به چند مورد اشاره می شود:

می گویند که خداوند در این روز حضرت آدم (ع) را آفرید.
می گویند که خداوند در این روز جهان را آفریده و آن گونه که در لغت ­نامۀ دهخدا آمده است، آن هفت کوکب در اوج تدویر بودند و اوجات همه در برج حمل و در این روز اجازۀ سیر و دور یافتند.
باور های چنین است که در این روز طوفان نوح پایان یافت و کشتی حضرت نوح (ع) به کوه نشست.
می گویند که حضرت جبریل (ع) درهمین روز بر حضرت محمد (ص) درغار حُرا نازل شد و نخستین پیام خداوند که، ترجمه: « بخوان به نام آن که آفرید ترا از خون بسته ». را به پیغمبر اسلام رساند.
باورها چنین است که حضرت ابراهیم در همین روز آن همه بت­ها را شکستاند و دین یکتا پرستی را به میان آورد.
آمده است که حضرت علی کرم الله وجهه در نوروز به حیث چهارمین خلیفۀ اسلام برگزیده شد.
و باز هم از جمشید که می گویند که نوروز روز دادگستری جمشید است، که نه تنها مردمان را به یکتا پرستی فراخواند، بلکه با گروه های گوناگون مردم دیدار کرد، با آن نان خورد، زندانیان را آزاد ساخت، مجرمان را بخشید و به سخنان و خواسته­های مردم گوش فرا داد.

امروزه شمار دیگری برخاسته و نوروز را جشن کفر آمیز می دانند. گاهی تمام برهان قاطع آنان چنین است که این جشن بازمانده از دورن های پیش از اسلام است. خوب تاریخ این حوزه که با دین اسلام آغاز نشده شده است. وقتی ما از مدنیت های چنین هزار ساله سخن می گوییم این خود به مفهوم تایید این امر است که تاریخ ما بر می گردد به آن روزگاران دور. طالبان جشن نوروز را حرام خوانده بودند. آن­ها و در نوروز در کوچه های شهرها و جایگاه­ های برگزاری این جشن می گشتند و مردمان را به شلاق می بستند؛ آن ها به این امر نیز بسنده نکردند و تقویم جلالی یا خورشیدی را باطل ساختند و تقویم قمری را جاگزین آن ساختند که خود نیز سبب مشکلاتی در میان مردم شده بود.

در افغانستان در حالی با نوروز باستان چنین ستیزه های جریان دارد که هم اکنون نوروز به یک جشن جهانی بدل شده است. چنان که بنا بر پیشنها آذربایجان سازمان ملل متحد به سال ٢٠١٠ میلادی نوروز را به حیث یک جشن جهانی به رسمیت شناخت. پس از آن سازمان علمی- فرهنگی و آموزشی یونسکو وابسته به سازمان ملل متحد، جشن نوروز را در همین سال به نام میراث فرهنگی غیر ملموس در فهرست آثار باستانی جهانی به ثبت رساند. گفته می شود که هم اکنون دست کم سه صد ملیون تن در سراسر جهان نوروز را جشن می گیرند.

سخن آخر این که تاریخ مزرعه یی ­است که هیچ دانۀ سالمی در آن نا بود نمی شود و باید به آنانی که در پی تخریب ارزش ­های فرهنگی و تاریخی این سرزمین اند هُشدار داد که تخریب جشن نورز به حیث یک میراتِ فرهنگی جهانی در ذهنیت مردم افغانستان می تواند به اندازۀ تخریب تندیس های بودا در بامیان فاجعه­ بار باشد.

حوت ١۳۹٠ خورشیدی شهر کابل