برگشـت به برگۀ پیشیــن برگشـت به به برگۀ اصـلی به برگۀ بعـدی  

در سرا پردۀ تندیس ها

خداوند همه انسانها را از یک جوهر آفریده است. در آفرینش انسانها تفاوتی و امیتازی نیست. نه سپید را بر سرخ امتیازی است و نه زَرد را بر سیاه و نه مرد را بر زن. انسانها با هر زبانی که سخن می گویند و در هر دین و مذهبی که هستند، به هر قوم و نژادی که تعلق دارند، سر انجام به عدالت خداوندی فرا خوانده می شوند! و آن جا هیچ کس را مجال برتری جویی بر دیگری نیست.خداوند آدم را آفرید، آدم در باغهای بهشت بود، آدم تنها بود، نیمۀ هستی آدم تاریک بود و این نیمۀ تاریک، تنهایی او بود. خداوند حوا را آفرید و بدینگونه آدم از تاریکی و تنهایی رهایی یافت. با آفرینش حوا، آدم از تنهایی رهایی یافت و خانواده پدید آمد.

چنین است که گاهی در یک تعبیر شاعرانه بشریت را به پرنده یی همانند می کنند که یک بال آن را مردان و دیگری را زنان به وجود آورده اند. می دانیم که هیچ پرنده یی را مجال پر گشایی با یک بال نیست. پرنده گان همه با هر دو بال  پرواز می کنند. چنین است که مفهوم انسان جدا از مفهوم زن و مرد تکمیل نمی شود. زن و مرد، سیاه و سپید همه بنده گان اویند. همه گان فرمان هستی از او یافته اند. هستی مطلق اوست و همۀ هستی از اوست و اوست که هستی می بخشد و اوست که می تواند این هستی را دوباره پس بگیرد. چنین است که انسان آیینۀ تجلی اوست. عرفان جهان را تجلیگاه هستی پروردگار می دانند و چنین است که همه چیز در نظر عارفان دوست داشتنی است و عشق ورزیدنی. به گفتۀ بیدل:

همجوم جلوۀ یار است ذره تا خورشید
به حیـرتم من بیدل، دل از که بر دارم

در قرآن، در عرفان و در تمام اندیشه های انسان، محور زن و مرد هر دو با هم تکمیل کنندۀ مفهوم انسانیت است. پروردگار عالمیان هر گاهی که در قرآن، انسان و مسلمانان را خطاب می کند، این خطاب در بر گیرندۀ زن و مرد است.انسانها با هم برابر آفریده شده اند، اما این چگونه گی مناسبات اجتماعیست که بالا و پایینی ایجاد کرده است. آن چیزی را که خداوند بر فرق انسانها نهاده است همان کرامت آنسانهاست و این کرامت تاجیست که بر سر همه گان می درخشد.

با این حال انسان خود در درازای تاریخ چیزهایی آفریده است که بعدها این چیزها چنان زنجیری بر دست و پای او پیچیده و آزادی های او را از میان برداشته است. چنان که زنجیرۀ مناسبات اجتماعی ساخته شده به دست انسان ها او را به بنده گان چنین مناسباتی بدل می کند. انسان روزگاری تندیس می ساخت از چوب از سنگ از فلز و چیزهای دیگر و آن گاه بر ساختۀ دستان خویش سجده می برد! آیا این مناسبات نا هموار که انسانها را در زنجیره های بنده گی و برده گی می کشد، خود همان تندیس های دیروزین نیستند! ایا این زورمندانی که اختیار زنده گی انسانها را در دست گرفته اند همان تندیس های دیروزین نیستند!

انسانها تا هنوز تندیس می سازند، اما این تندیس ها بیشتر ذهنی اند. این تندیس ها ذهن و روان آنها را تسخیر می کند. گویی ما هر کدام  تندیسی در ذهن داریم. شاید هم تندیس هایی در ذهن داریم. تندیس های ذهنی که خود ساخته ایم و به گونه یی تندیس های ذهنی را پرستش می کنیم. گاهی این تندیس های ذهنی چنان اندیشه ذهن و روان ما را تسخیر می کنند که مجال دیگر اندیشی را از ما می گیرند.

آن که تندیسی در ذهن دارد نمی تواند به دیگر اندیشی برسد. نخستین پایۀ رسیدن به دیگر اندیشی همانا فرو شکستن این تندیس های ذهنی است. البته فرو شکستن هر تندیس ذهنی به نیروی بزرگ معنوی نیاز دارد. بسیاری ها تندیس های ذهنی خود را با خود به آن جهان دیگر می برند و تا آخر به این معنویت نمی رسند تا تندیس ها ذهنی خود را درهم شکنند. من نمی دانم در میان آن که تندیسی را در معبدی می  پرستد تا آن که تندیسی را در ذهنی خود می  پرستد چقدر تفاوت است. به گفتۀ ابو سلیک گرگانی:

خون خود را گر بریزی بر زمین
بِه که آب روی ریـــزی  در کنار
بت پرستیدن بِه از مــردم پرست
پند گیـــر و کار بند و گــوش دار


این مردم پرستیدن به گفتۀ شهید بلخی،  پرستش همان تندیسهای ذهنی است. چنان که از کسی تندیسی می سازیم و بعد در دام پرستش آن گیر می مانیم و بی آن که بدانیم خود به تندیس پرستی بدل شده ایم. اندیشه و تفکر باطلی در ذهن خود آن قدر بزرگ می سازیم که دیگر نمی توانیم از چنبرۀ آن رهایی یابیم .

دیروز طالبان پیکره های بزرگ بودا را در بامیان تندیس می انگاشتند، آن ها را درهم شکستند؛ در حالی که هر کدام خود در ذهن تندیسی و تندیس هایی دارند و آن تندیسهای ذهنی دروازۀ هر گونه اندیشه یی را بر آنها بسته است. تندیس های ذهنی آنان در یک تجسم مادی همان ملا عمراست. همان اسامه است. همان باور داشت های عقب مانده و سنگ شده ای قبیله آنان است، همان خشونت و جزمگرایی است که حقانیت هر چیزی را با آن می سنجند. عدالت و حقیقت در نزد آنان تا آن جا می تواند وجود داشته باشد که این تندیس ذهنی اجازۀ آن را می دهد.

طالبان در پاییز سال 1375 خورشیدی با همین تندیس های ذهنی کابل را قبضه کردند. امروزه نیز آنان با این تندیس های ذهنی در تلاش دست یابی به قدرت اند و می خواهند بار دیگر به کابل بر گردند. هرچند نماینده گان نیکتایی پوش آنان از همان نخستین روزهای فرو پاشی آنان، این جا از گرداننده گان دم و دستگاه بوده اند، با این حال طالبان خواهان قدرت مطلق اند نه آن که آن را با حامد کرزی تقسیم کنند. حامد کرز ساده انگارانه می اندیشد که قومی سازی دموکراسی می تواند سبب شود که طالبان از او حمایت کنند، در حالی که طالبان حاکمیت مطلق خود را می خواهند نه آن چیزی را که حامد کرزی می خواهد به آنان بدهد.

انسان تا بوده است در یک جهت تندیس ساخته و آن را پرستیده است و در جهت دیگر عصیان کرده و تندیس شکستانده است. گویی تاریخ بشریت ادامۀ همین تندیس سازی و تندیس شکنی بوده است. آزَری تندیس می ساخت و ابراهیمی تندیس می شکست. گویی هنوز آزَر همچنان بر جایگاه ست و پیوسته تندیس می سازد و بعد بنده گان خدا را تلقین می کند تا آن تندیس را سجده برند. از روزگاران بسیار دُور که بگذریم، ادامۀ تاریخ، پیوسته پهنۀ کار زار خونین مردان بوده است با سینۀ پُر از تندیسخانۀ هوَس، و منیت و جاه طلبی.
شاید این امر را بتوان امتیازی برای زنان دانست که از میان آنها نه فرعونی برخاسته است، نه نمرودی، نه بوجهلی، نه یزیدی، نه سِزاری، نه چنگیزی، نه تیموری، نه هیتلری و نه استالینی و نه هم فاوستی نه شاه شجاعی و نه هم حامد کرزیی...

اگر تاریخ روایت دیوانه گی های اینان است بهتر است تا زنان در چنین تاریخی سهمی نداشته باشند! اگر تاریخ مذکر، زن را در پشت دیوارهای سیاه تعصب قرار داده است، در جهت دیگر سنت هایی دست و پا گیری که از آن سوی تاریخ می آیند نیز پیوسته هوای شفاف آزادی و برابری را برای زنان زهر آلود ساخته است.
این سنت ها در کشور ما گاهی چنان ریشه گسترانیده است که با وجود نا هم آهنگی با دین و شریعت و قوانین مدنی، کماکان به هستی خود ادامه می دهند. گاهی این سنت ها در پندار مردم آمیزه یی مذهبی یافته اند. در حالی که هر سنتی ریشه در مذهب ندارد. این نکته به جای خود قابل یاد کرد است که سنت های اجتماعی گاهی بسیار انسانی اند و باید چنان سنت هایی را پاسداری کرد. این سنت های نکوهیده چنان قفسی پرندۀ خوشبختی انسانها و خاصتاً زنان را در خود زندانی ساخته است.

سنت ها بسیار سخت جان و سنگ شده به نظر می آیند. این امر سبب شده است که جامعه آن را بدون هرگونه پُرسشی بپذیرد و در چارچوب ایجابات آن زنده گی خود را هم آهنگ سازد. این تنها یک جهت مسأله است، در جهت دیگر این سنت ها را گاهی به هویت قومی و گروهی بدل کرده و از آن نشان افتخاری می سازند آویخته بر گردن. شماری هنوز این آماده گی فکری آن را  ندارند تا در جهت مخالف چنین سنت هایی گامی به پیش بر دارند. آنها تصور می کنند که تخریب سنت ها تخریب هویت قومی انان است. شماری هم هرگونه مخالفت با هر نوع سنتی را نوع اهانت به مردمان یا قومی می دانند که چنین سنت هایی در میان آنها وجود دارد.

باری یکی از بانوانی که چیزهایی به نام شعر نیز می نویسد و ای کاش که ننویسد، نوشته یی را به مجلۀ جامعۀ مدنی فرستاده بود. او در آن نوشته به دفاع از سنت نامیمون « بد » برخاسته بود. او بد دادن دختران را امر نیکویی توصیف کرده بود که گویا بدین وسیله می توان اختلاف ها را در میان اقوم، قبیله ها، طایفه ها و خانواده ها از میان بر داشت. به نظر او این امر ارزش آن را دارد تا دخترانی قربانی شوند. به نظر این بانوی نویسنده!  که اتفاقاً از کلمه بانو هم سخت نفرت دارد،  فلسفۀ بد دادن بر رفع دشمنی ها و اختلافات استوار است و باید آن  را حفظ کرد. چنین پیداست که تمام اندیشۀ این بانوی نویسنده از دایرۀ تنگ تفکرات قبیله یی آن سوتر نمی رود و هنوز در نیافته است که نظام دموکراسی ( مردم سالاری ) بر فردیت استوار است نه بر سنت های کهن قبیله.

نویسنده در پشت پردۀ چنین استدلال های بی پایه می خواست این امر را ثابت کند که همه سنت های وابسته به قوم او نیکو است. حتی سنت مزموم بد دادن و نکوهش آن به مفهوم نکوهش فرهنگ افغانیست! می دانیم که در سنت های عقب ماندۀ قبیلَوی، مشوره کردن پدر با دختر و پسر در مورد ازدواج  آنها ستوده تلقی نمی شود و حتی مشوره با دختر را در چنین موردی  شرمساری بزرگی می پندارند.

این در حالیست که هیچ جامعه یی نمی تواند بدون سعادت خانواده به خوشبختی برسد. خانواده کوچکترین واحدی جامعه است. سلول های پیکرۀ بزرگ جامعه است. بدون تردید سلامتی و بیماری این پیکرۀ بزرگ وابسته به بیماری و سلامتی سلول های سازندۀ آن است. همین حالا همه روزه شماری از دختران و پسران جوان قربانی سنت های ناپسندیدۀ اجتماعی می شوند. ازدواج های که بر بنیاد چنین سنت هایی صورت می گیرد، دروازه یی است که به سوی بدبختی های بزرگ گشوده می شود.

تاریخ مذکر حتی آموزش را نیز بر اساس جنسیت تقسیم کرده است. مرد به مدرسه رفته و آموخته و در نهایت به علم و آگاهی دست یافته؛ اما زن در چار دیوار خانه حتی آسمان را نیز در چاردیوار دیده است. آسمان زنان به مقایسۀ آسمان مردان همواره تنگ و کوچک بوده است. بدترین تجربه در این زمینه، تجربۀ سالهای حاکمیت طالبان در کشور است که تمام مکاتب، دانشگاه ها به روی دختران و زنان بسته شد. زنان حق کار را نیز از دست دادند. نظام طالبانی در پشت پردۀ اسلام نظامی بود متبلور از تعصب قومی، زبانی و مذهبی که تمام بخش های حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور به وسیلۀ مردان اداره می شد. به حاشیه راندن زنان به وسیلۀ نظام های مرد سالار به مفهوم کشتار گروهی استعداد و توانانیی های انسانی آنان است. به مفهوم فلج ساختن نیمه از هستی جامعه است. نابودی نمیۀ تفکر اجتماعیست.

تصور من چنین است که حقوق زنان را در افغانستان نه قانون های مدنی تدوین شده؛ بلکه سنت های سنگ شده در جامعه تهدید می کند. اساساً ما در مورد سنت های اجتماعی خود ذهنیت سنگ شدۀ اجتماعی داریم. ما هنوز به آن مرحله از تفکر اجتماعی نرسیده ایم تا به بازنگری سنت ها و اندیشه ها و تصورات بازمانده از گذشته گان بپردازیم.

می خواهیم با کاسۀ شکسته و پینه خوردۀ سنت نوشابۀ مُدرنیزم را سَر بکشیم. دموکراسی می خواهیم؛ اما در چارچوب سنت های قبیله. هر حقیقتی را می خواهیم با معیارهای تفکر قبیلوی بسنجیم. اگر جور در آمد خوب در غیر آن چیزی است بر خلاف فرهنگ اصیل افغانی. تازه تعریف مشخصی هم از این فرهنگ اصیل افغانی نداریم. امروزه حتی بسیاری از آموزش دیده گان از شنیدن حقوق زن تکان می خورند و اگر هم حقی برای زنان قایل اند، این حق نباید از چارچوب سنت های قبیله بیرون شود.

گزارش های وجود دارد که در افغانستان به گونه یی دختران و زنان به فروش می رسند. می شنوی و چه دردناک که دسته یی از تفنگداران به گونۀ گروهی بر زنی تجاوز کرده اند، جنایت کاران پس از مدت کوتاهی به وسیلۀ رییس جمهور رها می شوند. چون معامله گری آیین اصلی رییس جمهور است. هر چند او می گوید که او چنین معامله گریها را به هدف مصلحت های ملی انجام می دهد؛ اما تجربه نشانه داده است که جهت رسیدن به منافع گروهی، قومی، خانواده گی و شخصی خود آماده است تا تمام آبرو و حیثیت ملت را در زیر پای فرومایه گان تاریخ فرو افگند. آیا رهایی یک گروه متجاوز بر ناموس مردم، کدام مصلحت ملی را بر آورده می سازد!

احکام دین هیچگاهی در میان انسانها بر اساس جنسیت، نژاد و زبان فرق نگذاشته است. در قانون اساسی و قوانین مدنی افغانستان گذشته از این که هیچگاهی تفوق و امتیازی برای مردان وجود نداشته؛ بلکه در رابطه به برابر بودن حقوق مرد و زن همواره تأکید شده است. در قانون اساسی کنونی کشور 25 در صد مجلس نماینده گان به زنان اختصاص یافته است که  البته این امر یک امتیاز نیک به زنان است. با این حال وقتی رییس جمهور متجاوزان جنسی را از زندان رها می کند دیگر این عدالتخواهی او! چه مفهومی دارد جز این که او به حیثیت و ناموس مردم خود اهمیتی قایل نیست! پرسش این جاست، آن کی به حیثیت شهروندان خود ارزشی قایل نیست خود چگونه می تواند در میان شهروندان از حیثیتی برخور دار باشد!

امروزه زنان کشور در دشوارترین وضعیت به سر می برند. شماری از زنان وابسته به حلقات معین به نام مدافعان حقوق زن  در همراهی با شماری از قدرت طلبان خود به نیروی بزرگ پایمال کنندۀ حقوق زنان در جامعه بدل شده اند. از حقوق زنان سخن می گویند؛ اما این حقوق عبارت از آن چیزی است که  بتواند منافع آنان را تأمین کند!
از این جا می توان گفت که امروزه پاره یی از حقوق زنان به وسیلۀ زنان نیز زیر پا می شود. امرزوه دفاع از حقوق زنان برای شماری به یک حرفۀ پُر درآمد بدل شده است. هنوز درک درستی از مشارکت سیاسی زنان وجود ندارد. شماری تصور می کنند که اگر آنان در دستگاه حاکمیت به مقامی رسیدند گویا دیگر مشارکت سیاسی زنان یک امر تأمین شده است. مشارکت سیاسی بدون آگا هی سیاسی نمی تواند به وجود آید.

آن هایی که مبدای تاریخ را از سقوط طالبان می دانند می توانند هزاران دست آورد برای زنان در سالهای حاکمیت کرزی  ردیف کنند، اما واقعیت این است که اگر دروازۀ مکتبی به روی دختران باز شده است؛ در جهت دیگر بر اساس گزارش ها زنان کشور در این سالها بیشتر از هر زمان دیگری مورد تجاوز و خشونت قرار گرفته اند. مکاتب آن ها را دوباره به آتش می کشند. آنها را می فروشند و به آنها به مانند کالای مصرفی رفتار می شود. صدای آنها همچنان در گلوهای شان خفه است. در بخش های گستردۀ کشور آنها به حقوق مدنی و بشری خود دسترسی ندارند. گاهی سوختن در میان آتش را به چنین زنده گیی ترجیح می دهند. در زیر چتر پینه خوردۀ دموکراسی اهدایی به پنجاه دو زن بودن خود مصیبت  بزرگی است. بر چهره های دختران مکتبی اسید پاشیده می شود، زنانی که به دفاع از حقوق بشری خویش بر می خیزند این جا و آن جا کشته می شوند. اما در چنین حالی گروهی پیوسته بر استخوان های شکسته و بر خون زنان تجارت کرده و کوشیده اند تا خود را به آب و نانی، مقام و شهرتی برسانند که حرام شان باد!

   حوت 1387 شهر کابل