به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

آن سوی دیوار

جایم نمی دهد
نه زمین نه آسمان
نه کام نهنگی
حتیٰ اگر یونسی شوم

خورشید بر منبر تاریکی
پیروزی آب های رسوایی را
                               شیپور می زند

و من می دانم
که مردی در قبیلۀ کسوف
آیینۀ چرکین خون آلودش را
در آن سوی دیوار زمان پنهان کرده است
و فکر می کند که تمام شامپانزی های امریکا
در آیینۀ کوچک او می خندند
و فکر می کند که آب تمام دریا ها
در کوزۀ شکستۀ پدرکلان او نمد پیچ شده است

او وقتی در آیینه خودش را می بیند
باغ وحش در جیب چپ اوست
و تمام هستی اش گم می شود در خندۀ یک شامپانزی
  جدی١۳٨۷ شهر کابل