گل سرخ
اسب تنهایی ام را زین زده ام
و کسی به سوی من دستی تکان نمی دهد
و کسی نمی گوید سفر بخیر
وقتی که آمدی گل سرخ را از یاد مبر
خورجینم پُر است از قصه های که
آفتاب از دیدن آن می شرمد
و آسمان شهر شما
آسمانی نیست!
که حتیٰ کسی آن را با زمین های مردۀ قطبی
معاوضه نمی کند
آسمان شهر شما
روسری بیوه زنیست
پاره پاره در باد
که رنگ پاکیزه گیش را باد با خود برده است
اسب تنهایی ام را زین زده ام
و هی می رانم
می رانم
بی آن که کاسه آبی بخواهم و لقمه نانی
و می دانم که حاتم طایی
در آسمان شما ستاره یی ندارد
و من می بینم که آسمان شما
دریاچۀ کوچکیست
که در حرارت صفری تاریخ
یخ بسته است
اسب تنهایی ام را زین زده ام
اسب تنهایی ام از دریاچهِ یخبستۀ شما
چار نعل می گذرد
و عرقِ جبینش بارانیست که می بارد
بر کشتزار های شرمساری شما
زمین های تان بار آور باد!
گل سرخ، سفر بی برگشت من است
عقرب ١۳۸۹قرعه کابل