مرز آزادی بیان
زمستان را پشت سر می گذارم
بی آن که بدانم بهار
با کدامین گی سرخ آغاز می شود
دیروز تمام هستی زمستان را
مردی که ریشش پریشانتر از اندیشۀ من بود
بر شانه های خورشید افگند
دعایش مستجاب شده بود
و بند قرغه قطره یی برای خندیدن نداشت
خاموش مانند یک سنگ
وقتی که گلولۀ دموکراسی
بر جبین بلندم می نویسد
تروریست!
من به آسمان نفرین نمی فرستم
که کافر می شوم
به زمین نفرین نمی فرستم
که تمامیت ارضی امریکا درز بر می دارد
من مرز آزادی بیان را به رسمیت می شناسم
جدی ١۳٨۷خورشیدی شهر کابل