زمستان شرمساری
این بار اگر به دیدار تان آمدم
کاسه آشی می آورم
با چمچه های بزرگ گرسنه گی
که شایستۀ دهن شماست
بخورید!
بخورید!
بخورید!
فرتس!
فرتس!
فرتس!
و زنده گی را فلاخنی زنید
در پشت دیوار غریزه های کور
که بوی اِدرار هزار ساله می دهد
وقتی که دریا های تان آبستن بی آبیست
و در کوهستان تان پلنگی نمی غرد
و همهمۀ قورباغه یی در مرداب
دلنشین تر از صدای بلبلان شماست
نفرین بر من
که آبی در هاون شما بکویم
من نام تان را هزار بار
برمرمر طلایی خورشید نوشتم
و در هر بار تاریکی طلوع کرد
نام تان جزامخانه ییست
که ذره ذره هستی من در آن می پوسد
وقتی نام تان با سنگینی هیچ
در ته ماندۀ شورچای بیوه زنی ترسب می کند
من به سوی آفتاب سنگ می زنم
و درخشان ترین ستارۀ آسمان را
چنان زنگوله یی می آویزم برگردن الاغ نجیبی
در طویله خانۀ سرکار
این بار اگر به دیدار تان آمدم
در زمستان شرمساری شما گرم خواهم شد
این بار اگر به دیدار تان آمدم
با هیچ سخن خواهم گفت
عقرب ١۳۸۹شهر کابل