به دوست بزرگوارم استاد سید اظفر که پنج تن از اعضای خانواده اش را در برفکوچ سالنگ دردلو١۳٨٨خورشیدی از دست داد و به همه آن خانواده های که عزیزان خود را در این حادثۀ المناک از دست داده بر گلیم سوگ نشسته اند!ذ
برفکوچ
گریستم
برای ناتوانی خود گریستم
و برای گلدانی
که تمام عمر در خواب تشنه گی خویش پوسیده است
زنده گی چقدر نامرد است
زنده گی چقدر نامرد است
باید بروم
و خاکستر جوانی ام را
در پای درختی فرو ریزم
که تا چندگاه دیگر
به هستی خویش بر می گردد
چه کسی می داند
شاید تا یک گام دیگر
پیلان یاغی کوهستان
از گردنه های برفکوچ فرو می آیند
وکاج های جوان
- کفن پوشان همیشه گی حادثه -
تمام هستی شان فریادی می شود، خوان آلود
و رها می گردند در آزادی مطلق
چه کسی می داند
شاید تا یک گام دیگر
یک دره گورستان
برفکوچ مرثیِ خونینی می شود
رو به سوی آسمانی خوابیده در آن سوی ابرهای خشم آلود
چه کسی می داند که برفکوچ
در ذهن آسمان چه مفهومی دارد!
قوس ١۳٨۹خورشیدی شعر کابل