به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

شاید هنوز دیوانه یی باشد!

آسمان مرده است
و خورشید را به زمین تبعید کرده اند
تاریکی
در چراگاه ستاره گان
خیمه برافراشته است
و گوسفندان حادثه
دنبه انداخته اند مثل آسیا سنگ
ما می توانیم به کشورهای همسایه گوشت صادر کنیم

چه روز گاری
نه زمین به زمین می ماند
 نه آسمان به آسمان
پیشوایان دراز دست، سوراخ دعا را گم کرده اند
ونسیمی سبزی از باغهای بهشت نمی آید
وتمام بارانها
روی بالهای همای که بر سر ما سایه انداخته است
گیر مانده اند
و ما هنوزنمی دانیم
که خون های خشکیده روی خیابان ها را کجا بریم
خون های خشکیده روی خیابان ها را ...
ما هر روز یک فصل انتحار خرمن می کنیم

 سرم درد می کند
هیچ چیز به هیچ چیز پیوند ندارد
نه خورشید با آسمان
نه موج با توفان
وقتی کسی درساحلی با تور خشکسالی
دریا شکار می کند

 کابل در ذهن کودکان دهکده
شیطان چراغیست
روی تاق خانۀ بیوه زنی
که به اندازۀ یک پایتخت گرسنگی
بی روشناییست

!  من چه می دانم
شاید هنوز دیوانه یی باشد
که  کابل را دوست بدارد
و چاشتگاهان فراخ
هرویینی دود کند در پارک شهر نو
 
جدی ١۳۸۷شهر کابل