آرش راهوش |
راهوش صدای غزل مُدرن در بدخشان!
تا چند روز دیگر « سیب و سیگار » نخستین گزینۀ شعر های شاعر جوان و توانای کشور آرش راهوش به نشر می رسد، من این گزینه را مرور کرده و این چند سطر را در پیوند به آن نوشته ام. من به این شاعر ارجمند پیروزی های بیشتری می خواهم. وقتی « سیب و سیگار » گزینۀ شعر های آرش راهوش را خواندم، یک بار دیگر به آن چیزی که چند سال پیش در پیوند به شعر جوان بدخشان گفته بودم، باورمند شدم که آیندۀ شعر بدخشان به چند تن از شاعران جوان آن بر می گردد که زبان، نگاه و دریافت تازه یی را وارد شعر کرده اند. این سخن شاید برای آن هایی که هنوز روی معشوق را ماه شب چهارده می بینند و قامت یار را سرو لب بام و در فراق معشوق شبانه دریا دریا، اشک می ریزند، دستان را ید بیضا، زلف را مار و کمر را موی و چشم ها بادام یا جام شراب می پندارند، سخنی نادرستی باشد. با این حال می خواهم بگویم که امروزه بدخشان در سروده های شاعران جوانی مانند مجیب مهرداد، آرش راهوش، کریمه شبرنگ، نورالعین، مشعل، منیر احمد بارش، امرالله منیب، صدیقی لعل زاد و چند تن دیگر می تواند شعر معاصر خود را در سطح کشور با سر بلندی مطرح کند، بشکوه باد نام این سخنوران جوان!
بی تردید با شعر همین شاعران است که می توان بحث شعر مُدرن در بدخشان را مطرح کرد؛ باید روشن کنم که این سخن به مفهوم آن نیست که پیش از این بدخشان در گسترش شعر مدرن فارسی دری در افغانستان نقشی نداشته اند، بدون تردید بدخشان در یک یا دو نسل پیشتر نیز چهره های درخشانی در عرصه ادبیات فارسی دری دارد؛ اما تفاوت این جاست که آنان بیشتر پروردۀ حوزۀ فرهنگی کابل اند. چه بسا که در کابل به شعر روی آوردند و سرودند و به نام و نشانی رسیده اند. در حالیکه نسل نو شاعران بدخشان چنان کاج های جوانی در همین حوزۀ ادبی بالیده اند. در این میان تنها شاید حساب استاد مجیب مهرداد امر جداگانهیی باشد. برای آن که شعر او بیشتر بر می گردد به حوزۀ ادبی کابل تا بدخشان. او در شعر خود به ویژهگیهای رسیده است، که در شعر دیگران کمتر دیده می شود، چنین امری گاهی بررسی شعر او را دشوار می سازد، می توان گفت که او حالا نه تنها یک شاعر شناخته شده در سطح کشور؛ بلکه شاعر مطرحی در حوزه های ادبی کشورهای همسایه نیز است.
کمتر فکر می شد که بدخشان در شعر معاصر خود بتواند ظرف یک دهه سیمای دیگرگونه و مُدرنی از خود نشان دهد؛ اما دیده می شود که در یک دهۀ پسین بدخشان با همت نسل نوی از سرود پردازانش راه صد سالهیی را پشت سر گذاشته است. البته رسیدن به مرزهای تازهیی از نگرش و دریافت شاعرانه در سرزمینی که بیشتر با سنت های سنگ شده ادبی سرو کار دارد، کار سادهیی نیست. من پیش از این با برخی از سروده های شاعر جوان و توانای کشور آرش راهوش در سایت های ادبی، این جا و آن جا شنیده بودم، با این حال وقتی گزینۀ شعری « سیب و سیگار » را مرور می کردم برایم شگفتی انگیز بود، برای آن که هیچ گونه بویی از شعر سنتی بدخشان در آن احساس نمی شد. شاید چنین امری سبب شد تا گزینه را در یک نفس بخوانم و به زمین نگذارم، در حالی که گاهی خواندن بعضی از شعرها یا گزینه های شعری برای من به گذشتن از سنگلاخ سوزان و بی گیاهی می ماند. من در گزینۀ « سیب و سیگار » خود را با موج رنگینی از غزل مُدرن رو به رو یافتم و با خود اندیشیدم که راهوش چگونه توانسته است که این گونه در چنان فضای ادبی بسته راهش را از دیگران جدا سازد و با موج بزرگ غزل سرایی مُدرن کشور بپیوندد!
باور دارم که حوزۀ ادبی سنتی بدخشان هنوز با چنین زبان، نگاه و دریافت شاعرانه هم سویی نشان نمی دهد. اما تغییر، ناموس هستی است. آن جا که تغییری نیست در حقیقت حرکتی و دگرگونیی وجود ندارد. بدخشان سده هاست که از موجودیت یک فضای بستۀ ادبی رنج می برد و نسل های نویی هم که آمده اند، ناگزیر بر جای پای گذشتهگان پای گذاشتند و سرانجام به سرزمین های تازه یی نرسیدند. خداوند خود می داند که چنین فضای بسته چه شمار استعداد های را چنان تالابی در خود فرو برده و خاموش کرده است. نمی دانم که راهوش چگونه توانسته است که از همان نخستین گام ها بر جای پای پیش گامان غزل مُدرن گام بگذارد نه بر جای پای شعر سنتی بدخشان. من باور دارم که اگر او این گونه که گام بر داشته است، هم چنان به پیش برود خود در آیندۀ نزدیک خواهد توانست تا موجی از شاعران جوان بدخشان را به دنبال بکشد.
گزینۀ « سیب و سیگار » سروده های نخستین و به زبان دیگر تجربه های نخستین شاعر است، حال اگر چراغ عیب جویی را بر افروزیم و برویم به جستجوی نا رسایی های زبانی و وزنی می توان مواردی را ردیف کرد؛ اما به نظر من این کلیت شاعری یک شاعر، نیرو تخیل یک شاعر، نگاه و دید متفاوت یک شاعر است که می تواند ویژهگی های شعری او را مشخص کند. در شعر راهوش اگر این جا و آن جا ناهمواری وزنی پیش آمده است، آیندۀ شعر او را تعین نمی کند، برای آن که چنین چیز هایی بر می گردد به تکنیک های شاعرانه نه به جوهر شعر که بر خاسته از همان تخیل شاعرانه است. تکنیک ها را می توان فرا گرفت؛ اما تخیل شاعرانه را نمی توان آموخت یا به کسی هدیه داد. این نکته را هم باید نا گفته نگذاشت که امروزه در غزل های شاعران جوان از هرات تا بلخ، کابل، بغالان، تخار و بدخشان می توان هم رنگی ها و هم گونی های را در زمینه های زبان، تخیل و تصویر پروری پیدا کرد.
چنان که تا یکی چند سال پیش چنین هم گونیهایی در شعر شاعران این حوزه های ادبی به پیمانهیی چشم گیر بود که اگر شعر چند تن آنان را در یگ گزینه به نام یکی از آنان نشر می کردی کمتر احساس می شد که گویندۀ این شعر های چند تن اند. خوشبختانه چنین چیزی اندک اندک رو به کاستی است. اگر از شعر تنوع زبان و گوناگونی تصویر پردازی را برداریم و همه را یک سان سازیم در حقیقت به زندهگی شعر نقطۀ پایان گذاشته ایم. من نمی توانم ادعا کنم که به سبب موجودیت این یا آن واژه و یا هم ترکیبی بتوان گفت که آرش راهوش از این یا آن شاعر پیشگام تر از خود پیروی کرده و به زبان دیگر متاثر از شگردهای شاعرانه این یا آن شاعر دیگر است؛ بلکه می خواهم بگویم که راهوش به موج بزرگ غزل مدرن فارسی دری در کشور پیوسته و با استواری به پیش می رود و تاثیر پذیری های او از یک جریان همهگانی است. باور دارم که تا زمان می گذرد و راهوش گام های استوار تری به پیش بر می دارد او بیشتر و بیشتر به سوی فردیت خود به پیش خواهد رفت.
شهر کابل عقرب 1391 خورشید