یاد داشتی در پیوند به طنز و طنز نویسی
تا طنز و طنز نویسی به آن مفهومی که امروزه در ادبیات غرب از آن اراده می شود، در افغانستان سابقۀ درازی ندارد. این در حالیست که ادبیات کلاسیک فارسی دری چه در بخش نظم و چه در بخش نثر به پیمانۀ قابل توجهی از چاشنی طنز بر خوردار بوده است. در این میان، عبید زاکانی شاعر سدۀ هشتم هجری، بعداً ایرج میرزا و اسماعیل سیاه بیشتر از دیگران از ذهن و زبان طنز پردازی بر خوردار بوده و آثار درخشانی نیز آفریده اند. با این حال کلاسیک های فارسی دری بیشتر طنز را به مفهوم هزل یاد کرده اند. چنان که مولانا جلال الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی می گوید:
هـــزل تعلیم است آن را جد شنو
تو مشو بــر ظاهـر هــزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان
هــزل تو جـد است پیش عاقلان
مولانا هرچند از هزل می گوید؛ اما در حقیقت به بیان طنز می پردازد. به زبان دیگر طنز در ادبیات کلاسیک فارسی دری به نام های هزل و هجو یاد شده که البته از دیدگاه امروزیان هزل،هجو و طنز به هیچ صورت پدیده های همگون ادبی نیستند. برای آن که هزل یک امر جدی نیست و هدف اجتماعی و آموزشی را دنبال نمی کند هزل از این نقطه نظر حتی پایین تر از هجو است، به گفتۀ دکتر شمیسا «هزل رکیک و غیر اخلاقی است و جنبۀ تفریحی دارد.» بر خلاف هزل طنز به دنبال انتقاد از نارسایی های، سیاسی، اجتماعی و کردار های نادرست و زیانبار اجتماعی است. طنز محتوای سیاسی و اجتماعی دارد. به همین گونه حکیم سنایی غزنوی نیز در جایی هزل خود را تعلیم می داند که در حقیقت ناظر بر طنز است.
هزل من هزل نیست تعلیم است
بیت من بیـت نیسـت اقـلیم است
طنز آن سوی سکۀ هجو است، به زبان دیگر ریشه در هجو دارد. حتی گاهی آن را نوعی از هجو تعریف کرده اند. عمران صالحی نویسندۀ ایرانی « طنز را شکل تکامل یافتۀ هجو و فکاهه را شکل تکامل یافتۀ هزل می داند.»
دکترسیروس شمیسا در کتاب انواع ادبی یک چنین تعریفی از طنز به دست می دهد: « طنز ( ستایر ) از اقسام هجو است؛ اما فرق آن با هجو این است آن تندی و تیزی و صراحت هجو در طنز نیست. و انگهی در طنز معمولاً مقاصد اصلاح طلبانه و اجتماعی مطرح است. حال آن که هجو جنبۀ خصوصی دارد. طنز کاستن از مقام و کیفیت کسی یا چیزی است به نحوی که باعث خنده و سرگرمی شود و گاهی در آن تحقیری باشد.»
سه عنصر مشترک در میان هجو و طنز وجود دارد:عنصرانتقاد، عنصرخنده و عنصرمبالغه؛ اما عنصر انتقاد و خنده در هجو و طنز همگون نیستند. انتقاد در هجو بیشتر جنبۀ خصوصی و اهانت آمیز دارد. آن که هجو می نویسد، هیچ اندیشه و هدف اجتماعی و آموزشی را دنبال نمی کند. چنین است که می توان هجو را نوع عقده گشایی گفت. پایۀ اساسی هجو رنجش وعقده است، هدف اساسی آن راعقده گشایی و انتقام می سازد. چنان که در هجو منسوب به فردوسی که هجویه یی است، برای سلطان محمود گفته شده است: « چو شاعر برنجد بگوید هجا.»
نقطۀ مقابل هجو را مدح می سازد که هر دو به دنبال اهداف خصوصی و کوچک است. حکیم سنایی هجو را سبب آلوده گی زبان و مدح را سبب فرسوده گی خرد می داند. انتقاد در طنز انتقاد اجتماعی است، انتقاد آگاهانه است، انتقادی است در جهت اصلاح جامعه، انتقادی است در پیوند به کج رفتاری های اجتماعی و سیاسی و انسانی. چنین است که طنز تفکر برانگیز است. آگاهی دهنده است، اصلاحگر است. طنز یک پدیدۀ ادبی پیچیده است. مبالغه در طنز جایگاه بزرگی دارد. اساساً طنز بدون عنصر مبالغه نمی تواند پدید آید. همان گونه که ادب حماسی با عنصر مبالغه پیوند دارد و حماسه یی نمی تواند بدون مبالغه هستی یابد.
طنز نویس با استفاده از عنصر مبالغه یک وضعیت طبیعی را به گونۀ وضعیت غیر طبیعی در می آورد. یعنی او به گونۀ مبالغه آمیز چیزی را بر وضعیت می افزاید و یا هم از آن می کاهد. بدینگونه او خوانندۀ خود را گام به گام در پیچ و تاب و لایه های طنز خویش به دنبال می کشد و سر انجام او را با آن وضعیت غیر طبیعی و غیر قابل انتظار، رو به رو می سازد. روبه رویی با چنین وضعیت غیر طبیعی و غیر قابل انتظار خود سبب انفجار خنده می شود. البته خنده پایان طنز نیست، همان گونه که خنده هدف طنز نیست؛ در حالی که هزل جز خنده و شوخی هدفی دیگری ندارد و خنده، پایان هزل است، خندۀ هزل خندۀ بی هدف است. اما در پشت خندۀ طنز واقعیت های تلخی قرار دارد. طنز خنده یی است بر واقعیت های تلخ و درد آلود اجتماعی و سیاسی. چنین است که می توان گفت خندۀ طنز نیشخند است و طعم تلخ گریه را با خود دارد و گویی در ماهیت خود انفجار گریه است.
من در آن نوشته گفته بودم که تاریخ طنز نویسی در کشور ما به مفهوم مُدرن آن از دهۀ پنجاه آن سوتر نمی رود، شاید من اشتیاه کنم؛ ولی تا زمان پیدا شدن اسناد و مدارکی که بتواند تاریخ طنز نویسی ما را به دهه های پیشتر از آن برساند، من به دهۀ پنجاه باورمند هستم و می توان همین دهه را آغاز طنز نویسی مُدرن در فارسی دری افغانستان دانست.
طنز در فرم های گوناگونی ارائه می گردد. چنان که جلال نورانی یکی از چهره های درخشان طنز نویسی افغانستان در کتاب « هنر طنز پردازی » می نویسد:« طنز از کاریکلماتور( طنز در یک جمله ) تا رومان، و از کارتوان تا طنز نمایشی، در قالب های گونه گون می گنجد و سیما های متنوع به خود می گیرد.» به همان گونه محتوای طنز نیز می تواند بسیار گسترده و متنوع باشد. با این حال طنز افغانستان از نظر مضمون و محتوی همیشه به موضوعات غیر سیاسی پرداخته و بیشتر این شانه های قصابان، خبازان و دیگر رده های اجتماعی جامعۀ ما بوده که نیش شلاق طنز را تحمل کرده اند.
خوشبختانه در سالیان اخیر محتوای طنز در کشور ما را بیشتر موضوعات سیاسی و موضوعات مربوط به زنده گی مقامات بالایی جامعه، بی عدالتی نظام و دموکراسی سرشکستۀ نوع افغانی و حتی موضوعات سیاسی جهانی که به گونه یی با کشور ما در پیوند است، تشکیل می دهد. یک چنین موضوعاتی در طنز های دهزاد به گسترده گی دیده می شود. هر چند نجب الله دهزاد به نسل سوم طنز نویسان افغانستان مربوط می شود، با این حال او را می توان از شمار پیشگامان طنز سیاسی در کشور خواند.
طنز یکی از انواع جدی ادبیست و طنز نویس بر خلاف تصور، انسانی است جدی تر از نویسنده گان انواع دیگر ادبی. طنز باید به موضوعات جدی تری بپردازد. پرداختن به موضوعات کم اهمیت و شلاق زدن همیشه گی بر شانه های نا توان خشو و رده های پایینی جامعه، می تواند هنر طنز نویسی را به هنر دست سوم بدل کند.
در ادبیات هزار واند سالۀ زبان فارسی دری با زبان و عوالم طنز آمیخته بوده، با این حال طنز هیچگاهی صدر نشین دیوان ها و کتاب ها نبوده است. شاعران و بعداً نساخان، پیوسته چنین سخنانی را در اوراق پایانی دیوان ها جا داده اند، به همین گونه طنز در مطبواعت افغانستان کمتر توانسته است که جایگاه شایستۀ خود را پیدا کند. کمتر دیده شده است که نشریه یی، طنزی را در صفحات رنگین میانه به نشر برساند، معمولاً چنین صفحاتی جایگاه شعر بوده است. اما در سال های اخیر طنز افغا نستان در وجود چند طنز نویسندۀ موفق بیشتر از هر زمان دیگری به گونۀ یک نوع ادبی جدی رو به سوی موفقیت های بزرگی گام بر می دارد. در سرزمینی که تقریباً ماهمه گان شاید به شمول رییس جمهور از افسرده گی های روانی رنج می بریم، طنز بهترین شیوۀ مبارزه با مفاسد اجتماعی و سیاسی است. برای آن که هم می خنداند و هم ما را متوجه نواقص اجتماعی و سیاسی کشور می سازد. گفته اند، انسان به اندازۀ که می خندد، انسان است. در نقطۀ مقابل این گفته، می توان گفت، پس آن هایی که نمی خندد، انسان نیستند! وقتی که انسان به چنین جمله هایی می رسد در می یابد که طنز نویسان در فرهنگ یک سرزمین چه جایگاۀ بلند و بشکوهی دارند.