دوستان ارجمند، ما به هیچ قبیلۀ دیگری وابسته نیستیم جز به قبیلۀ قلم، قبیلۀ بزرگ قلم؛ همان قلمی که خداوند به آن سوگند یاد کرده است؛ سلام و رحمت خداوند بر شما باد! ماجرای من و آقای نجفی وزیر ترانسپورت بر سر این نوشته یی آغاز شد که زیر نام « رییس جمهور آینده را چه کسی انتخاب می کند! » حال هر کسی از دیدگاه خود در پیوند به این ماجرا سخن می گوید. در کشور ما که با دریغ ذهنیت قومی و قبیلوی سایۀ سنگین تری دارد و نیرومندتر از هر گونه ذهنیت مدنی و شهروندی به نظر می آید، شماری هم بی علاقه نیستند که این مساله را رنگ و بوی قومی دهند، در حالی که در این نوشته از یکی از ارزش های بزرگ مدنی که یکی ستون پایه های دموکراسی را می سازد، یعنی انتخابات، پاسداری شده است. این نوشته پیش از این در شماری از سایت ها نیز به نشر رسیده است. از این که این روزها بر بنیاد شکایت آقای نجفی زیر پیگرد قرار دارم، خواستم تا آن نوشته و ماجرایی را با آن رو به رو هستم با شما در میان گذارم. نجفی ادعا دارد که به او اهانت کرده ام و هتک حرمت! می خواهم با سر بلندی بگویم که این نوشته نه اهانت است و نه هم هتک حرمت به کسی؛ بلکه کیفر خواستی برای آقای نجفی در دادگاه تاریخ! نوشته را بار دیگر اینجا می گذارم تا دوستانی که هنوز آن را مرور نکرده اند، مرور کنند روشنایی سخن گویند نه از پشت پردۀ پندار! آرزو دارم تا دوستان عزیز این نوشته را آن گونه که شایسته است مرور فرمایند که کجایی آن خلاف آزادی بیان است و در کجایی آن اتهامی به وزیر ترانسپورت زده شده است؛ بلکه همه چیز از نامۀ 414/ 204 تاریخی 18/ 4/ 1390 خورشیدی « ریاست عمومی سمع شکایات و عرایض ریاست جمهوری » بر می گردد که به امضای اسدالله وفا وزیر مشاور رییس جمهور و رییس آن اداره به « کمیتۀ عالی نظارت بر راهبرد مبارزه با فساد و ارتشا » فرستاده شده است که 47 برگه با آن پیوست بوده است. دوستان باید به این نکته توجه فرمایند که ما در وضعیتی با چنین رویداد هایی رو به روی هستیم که به انتخابات دور سوم ریاست جمهوری نزدیک می شوم. من همیشه به این باور بوده ام که این کشور را نه اندیشه ها و افزون خواهی های قومی، زبانی و مذهبی، گروهی؛ بلکه اندیشۀ فراگیر شهروندی و رسیدن به شان شهروندی است که می تواند نجات دهد که هر شهروند برادر شهروند دیگری باشد!
رییس جمهور آینده را چه کسی انتخاب می کند!!! دور سوم انتخابات ریاست جمهوری آرام آرام نزدیک می شود؛ اما از هم اکنون این مساله بحث های داغی را در میان احزاب و سازمان های سیاسی، نهاد های مدنی و شخصیت های دیگر اندیش کشور برانگیخته است. چنین بحث های زمانی گسترش بیشتری یافت که اخیراً رییس جمهور کرزی در یک کنفرانس خبری گفت که او با همکارانش در مشوره است تا انتخابات ریاست جمهوری پیش از خروج نیروی های ناتو راه اندازی شود. هرچند قانون اساسی برای او اجازه نمی دهد تا بار سوم بر اریکه تکیه زند؛ با این حال او خود نیز بارها گفته است که دیگر از هوای کلاه شاهی گذشته است که به گفتۀ حافظ : کلاه خوش بود؛ اما به درد سر یا به ترک سر نمی ارزد.
مخالفان سیاسی به گفته های رییس جمهور با نوع شک و تردید نگاه می کنند و می اندیشند که رییس جمهور در پشت چنین گفته هایی اهداف دیگری را دنبال می کند. آن ها کمتر باور دارند که افغانستان بتواند تا یک انتخابات آزاد، بدون مداخله و تقلب را تجربه کند! مخالفان از هم اکنون هُشدار می دهند که هر گونه تقلب در انتخابات آینده می تواند بی ثباتی گسترده یی را در کشور سبب شود. این نگرانی ها در حالی ابراز می شود که باری روزنامۀ ماندگار در یکی از شماره های 1390 خورشیدی، بر اساس اسنادی که داشته از قول آقای نجفی که هم اکنون بر کرسی وزارت ترانسپورت با وجدان آسوده!!! تکیه زده است، نوشته بود: « کرزی را من رییس جمهور ساختم ورنه داکترعبدالله رییس جمهور بود.» نجفی پیش از این که به این مقام برسد، رییس دارالانشای کمسیون مستقل انتخابات بود. از این اعتراف که نمی دانم چه سان و در چگونه حالت روانی بر زبان و قلم نجفی جاری شده، ماه ها گذشته است؛ اما تا کنون کسی از او نپرسیده است که این سخن را چگونه گفته ای و ترا دلیل و برهان چیست؟
اگر کسی از چنین موقعیتی، چنین سخنی را در یک کشور غربی بگوید بدون تردید نه تنها رییس جمهور ناگزیر به استعفا می شود؛ بلکه این شخص در پشت میله های زندان قرار خواهد گرفت. ما همه گان از داستان واترگیت آگاهیم که چه ماجرایی پدید آورد؛ اما این جا کسی با صدای بلند فریاد می زند که های ای مردم بدانید و آگاه باشید که نه رای شما؛ بلکه تقلب من رییس جمهور کرزی را به قصر برده است! با این همه آب از آب تکان نمی خورد. گویی همگان پنبۀ سیاه غفلت و بی پروایی در گوش کرده اند!
نجفی می گوید که او حامد کرزی را رییس جمهور ساخته است! چگونه با کدام سحر و جادو؟ بدون تردید نجفی اشاره به تقلب خود در انتخابات ریاست جمهوری دارد و شاید هم فکر می کند که رییس جمهور احسانی بر او نکرده که او را به کرسی وزارت نشانده است؛ بلکه او پاداش تقلب خود را گرفته است! پس می توان گفت که در دموکراسی افغانی بزرگترین شایسته سالاری همان تقلب سالاری است.
در گفتۀ نجفی چند اهانت بزرگ وجود دارد. نخست این که او بزرگترین پروسۀ ملی کشور را که انتخابات ریاست جمهوری است، اهانت کرده و از اعتبار ساقط ساخته است. دو دیگر این که او به ارادۀ مردم افغانستان اهانت کرده است. مردمی که با تمام شور و با تمام دشواری های امنیتی از دهکده های دور و دشوار گذار به مراکز رای دهی آمدند، رای دادند تا رییس جمهور خود را انتخاب کنند؛ اما جناب نجفی به گفتۀ خودش در « ماندگار » این همه را نفرین می کند. ارادۀ مردم را نفرین می کند، رای مردم را که در حقیقت همان شرف و وجدان مردم است نفرین می کند، این همه برای او اهمیتی ندارد. توهینی بزرگتر از این در درازای تاریخ به مردم افغانستان نشده است که هم ارادۀ شان پایمال گردد و هم با صدای بلند گفته شود که من چنین کردم و دست شما تا تاریخ پنج هزار سالۀ تان خلاص!
نجفی در این گفته، به انتخابات و پروسۀ دموکراسی که افغانستان تازه آن را تجربه می کند، اهانت کرده است. به زبان دیگر دموکراسی را از آن مفهوم کلاسیک اش که می گفتند حکومت مردم، برای مردم و به وسیلۀ مردم تهی ساخته و به آن مفهوم تازه یی بخشیده است، یعنی حکومت کرزی به وسیلۀ نجفی و برای نجفی و شرکا!
در پشت سخنان گهربار! آقای نجفی این مفهوم وجود دارد که آقای رییس جمهور نه بر اساس رای مردم؛ بلکه به گفتۀ نجفی بر اساس تقلب او بر تخت ریاست جمهوری نشسته است. مساله روشن است، وقتی کسی بر اساس رای مردم نیامده است یعنی مشروعیت ندارد. چون چنین نظام هایی مشروعیت خود را از مردم می گیرند نه از نجفی. نجفی با چنین گفته یی در دادگاه تاریخ هم به محکومیت خود شهادت داده است و هم به نا مشروع بودن نظام و شخص رییس جمهور کرزی.
گفته های نجفی به این مفهوم است که ظرف دو سال اندی که از دور دوم ریاست جمهوری حامد کرزی می گذرد، ما در زیر سایۀ سنگین یک دولت نا مشروع و احکام و فرمان یک رییس جمهور نا مشروع زنده گی کرده ایم. پس تمام فرامین و احکام و تمام عملکرد رییس جمهور و دولت در این مدت زمان نا مشروع بوده است و آقای نجفی به گفتۀ خودش امر حلالی را بر ملت مسلمان افغانستان حرام ساخته است. علمای دین بهتر می دانند آن کسی که امر حلالی را بر مسلمانی به امر حرام بدل می کند چه جزای در شرع دارد! این امر نه تنها از منظرگاه های دینی؛ بلکه از منظر گاه های مدنی نیز امر نکوهیده و زشت و نا بخشودنی است. این در حالیست که مردم با هشیاری سیاسی و با اراده و خرد سیاسی رای دادند تا یک نظام مشروع در سرزمین آن ها حاکم باشد نه یک نظام نا مشروع. هرچند سخنان نجفی در رسانه ها و در شبکۀ جهانی رشته بحث هایی را بر انگیخت؛ اما این بحث ها سبب نشد تا نجفی خمی به ابرو آورد. تا جایی که من می دانم جناب رییس جمهور نیز تا هم اکنون با آن صبر سنگینی که دارد؛ در زمینه سخنی نگفته و مُهر از لب برنداشته است.
کسی مشروعیت یک نظام را زیر سوال می برد؛ اما رییس جمهور خاموش است، مگر رییس جمهور مسوولیت پاسداری از این سرزمین و پاسداری از مشروعیت نظام و قانون اساسی را بر عهده ندارد؟ آیا آن گونه که نجفی خود ادعا کرده آن رشته پیوند در میان او و رییس جمهور این همه استوار است که رییس جمهور می تواند همه چیز را چنان ردای سلطانی بر قامت نجفی آویزد!
پرسش بر انگیز ترین مساله خاموشی نهاد های عدلی و قضایی است. مگر این سخنان نجفی کم اهمیت تر از آن است که لوی سارنوال افغانستان به آن بپردازد. احزاب سیاسی و نهاد های مدنی و سازمان های حقوق بشر نیز در پیوند به این امر خاموش بودند و یا هم اگر واکنشی نشان داده اند موثریتی نداشته است. با چنین وضعیتی چگونه می توان اطمینان داشت که باز کسی به مانند آقای نجفی رییس جمهور تعیین نمی کند. اگر قرار است که یک تن رییس جمهور تعیین کند پس چه نیاز است که از انتخابات و دموکراسی مضحکه یی به جهانیان ارائۀ کنیم و بعد باد در غبغب اندازیم که این دموکراسی و انتخابات افغانی است. این مساله باید روشن شود که چرا یک تن از مقام های مهم کمسیون مستقل انتخابات بر می خیزد و بنیاد تمام اعتماد بر یک پروسۀ بزرگ ملی را فرو می ریزد. سخنان نجفی به برسی و تحقیق جدی ارگان ها عدلی و قضایی نیاز دارد، مانند آن است که نجفی این رستم دوران کمپیوتر نه تنها افغانستان؛ بلکه تمام سازمان های جهانی را که به گونه یی در پروسۀ انتخابات دخیل بوده اند به آوردگاه فرا خوانده است. خاموشی ما یعنی حقیقت سخنان او. با این حال او از این آوردگاه سر افراز نه بلکه سرافگنده بیرون خواهد آمد. برای آن که اگر او در نتایج انتخابات دستبرد زده است سزاوار عقوبت است و اگر هم دستبرد نزده باشد؛ به دلیل بی اعتبار ساختن یک پروسه ملی باز هم سزوار عقوبت است، چنان عقوبیتی که باید در مقیاس تاریخ، پندی باشد برای آینده گان. حال باد های شرطه از هان سمت می وزد که نجفی بادبان افراشته است، تا دیده شود که در صورت تغییر مسیر باد ها نجفی چگونه می تواند عذاب الیم تاریخ را تحمل کند!!!
تاریخ دادگاه سختی دارد تا دو سال و اندی دیگر جناب کرزی به تاریخ می پیوندد، حتی اگر نزدیکترین کس او به جای او تکیه زند؛ باز هم او به تاریخ می پیوند با تمام کارکرد هایش؛ حتا با همین داغی که نجفی آن را بر جبین او و بر جبین ریاست جمهوری او نشانده است. آیا جناب کرزی این داغ را همین گونه آرام و صبور به دادگاه تاریخ خواهد برد؟ یا این که می خواهد آن را از خود بزداید!
چیزی نمی توان گفت؛ شاید یک شبه ورق بر گردد و دادگاهی بر نجفی چنان حکمی صادر کند که تا کنون به هیچ یک از شهرواندان این سرزمین صادر نشده باشد، برای آن که تا کنون هیچ یک از شهرواندان کشور نه چنین کرده اند و نه چنین گفته اند! تاریخ از این شوخی ها زیاد داشته است. شاید هم هیچ رویدادی در راه نباشد و او همچنان تا پایان بر کرسی بماند. اگر چنین هم که شود سخنان او در درازی تاریخ نه تنها بر جبین جمهوریت جناب کرزی؛ بلکه بر جبین این سرزمین سر بلند و بر جبین خود نجفی چنات داغی بر جای خواهد ماند. تاریخ به یاد خواهد داشت که نجفی کسی بود که در بزرگترین پروسۀ ملی افغانستان امانت را به یک سو گذاشت و نخستین تجربه های دموکراسی را آن گونه که خود ادعا کرده است با تقلب آمیخت و امر مشروعی را به یک امر نامشروع بدل ساخت.
تاریخ حافظۀ شگرفی داد، تاریخ فراموشی را نمی شناسد. نسل ها پشت نسل ها خواهند آمد، بهاران پشت بهاران و زمستان ها پشت زمستان ها، ماه همچنان در آسمان از غره به سلخ و از سلخ به غره خواهد آمد، هزاران هزار بامداد گردونۀ خورشید بر آسمان خواهد چرخید. رییسان جمهور یکی بعد دیگری به قصر راه خواهند یافت. تقلب جایش را به امانتداری خواهد داد و اعتماد با اعتبار ترین سکۀ بازار خواهد بود؛ ولی با این همه کودکان در درس های تاریخ خواهند خواند که روزی و روزگاری در افغانستان مردی بود سحرآور که با یک اشارۀ دست می توانست رییس جمهور تعیین کند و کودکان با شرمساری به حافظه خواهند سپرد که آن مرد را نام نجفی بود که نه هراسی از خشم مردم داشت و نه هم ترسی از عقوبت تاریخ. چنین بود که در نخستین بامداد دموکراسی، رای و ارادۀ مردم زیر پاکرد و به گفتۀ خودش حامد کرزی را رییس جمهور ساخت... چنین است که دموکراسی افغانستان را دموکراسی داغدار می گویند! نشر شده به روز 26 ثور 1391 خورشیدی در روزنامه آرمان ملی
دوستان ارجمند من! پس از آن که در 26 ثور یا اردیبهشت ماه 1391 خورشیدی نوشتۀ « رییس جمهور آینده را چه کسی انتخاب می کند!» در روزنامۀ آرمان ملی نشر شد، چند روز بعد آقای نجفی پاسخ نوشت آمیخته باهانت برای من! پاسخ وزیر در روزنامۀ آرمان نشر شده است. بعداً من نوشته دیگری داشتم زیر نام « سخنی با رییس جمهور و آن ماجرای نجفی! » در این نوشته من به سراغ رییس جمهور افغانستان رفتم تا دستور فرمایند که این سخن وزیر برسی شود. البته من در هر دو نوشتۀ خود به ابعاد گوناگون و گستردۀ اتهام های وارده به آقای نجفی نپرداخته ام! من در این نوشته گفته ام که چنین گفته های می تواند مشروعیت رییس جمهور و نظام را زیر سوال ببرد و رییس جمهور مسوولیت دارد تا از مشروعیت خود و نظام پاسداری کند! از آن جا صدایی بر نخاست؛ اما این بار آقای نجفی آستین همت بر زد و تهمتی شد در میدان مبارزه جویی! به څارنوالی شکایت نا موجهی فرستاد تا مرا به زندان افگنند! و چنین نیز شد، څارنوالی دستور باز داشت مرا به پولیس داد. این نوشته را نیز این جا می گذارم تا دوستان بخوانند و قضاوت کنند. البته چنان شهروندی، نه چنان تبعه یی! این نوشته در روز نام ماند گار 1391 به نشر رسیده است.
سخنی با رییس جمهور و آن ماجرای نجفی هیچگاهی با رییس جمهور سخنی نگفته ام، به زبان دیگر او هیچگاهی با من سخنی نگفته است. چند باری هم که او انبوه شاعران را به دربار فراخوانده بود تا برایش شعر بخوانند، من پوزش خواسته بودم. گفتند چرا؟ گفتم نه رییس جمهور سلطان محمود غزنوی است و نه هم من ابولقاسم حسن عنصری بلخی.
حال ناگزیرم تا سخنی با او در میان گذارم. هرچند شنیده ام که رییس جمهور را فرصت خواندن روزنامه ها نیست، گفتم هرچه بادا باد! شاید باد موافقی سخنان مرا به گوشش برساند و چنین کردم. راستش هیچگاهی با رییس جمهور احساس همدردی نداشته ام، جز زمانی که گروهی از نامزدان معترض و به زبان دیگر نامزدان ناکام پارلمانی به دیدار او رفته بودند تا او را در خانه اش تهیدید کنند. کسی به کوه بالا می شد و کسی هم تمام واژگانی را که می شناخت چنان سنگ پاره هایی در فلاخن دهان کرده بود و بر سر و صورت رییس جمهور پرتاب می کرد؛ اما او چنان کوهی خاموش بود و صبور. دشوارترین لحظه ها آن گاه بود که کسی تمام خشونتی را که داشت در حنجره جمع کرده و در حالی که با انگشت رییس جمهور را نشانه گرفته بود، می گفت: « زه اوس پوهیژم چه ته د افغانستان رییس جمهور نه یی، د افغانستان رییس جمهور آیکن بیری دی....»
رییس جمهور همچنان خاموش بود و صبور، گویی تازه این سخن شیر خدا، علی مرتضی را خوانده بود که بزرگترین شجاعت صبر است. دروغگو دشمن خداست که مرا از این خاموشی و شکیبایی رییس جمهور خوشم آمد؛ و او در ذهن من جایگاه برتری یافت. در سرزمینی که همیشه خشونت سخن آخر را زده است، یک چنین شکیبایی برای رییس جمهور چنین سرزمینی بزرگترین فضیلت است. با این حال همواره خاموشی رییس جمهور نمی تواند جایگاه او را در ذهن و روان مردم بالا ببرد؛ بلکه گاهی خاموشی، خود می تواند هزاران هزار پرسش بی پاسخ را در ذهن و روان مردم بیدار سازد. یک رهبر و یک رییس جمهور زمانی در ذهن اجتماعی و سیاسی مردم سقوط می کند، که در پیوند به سیاست ها و مشروعیت او پرسش های بی پاسخی پدید آید. چون در چنین صورتی مردم پاسخ های ذهنی خود را می سازند و بسا که این گونه پاسخ ها جو غلیط بدبینی اجتماعی را نسبت به او در میان مردم پدید می آورد.
این چند سطر آغازین را برای آن نوشتم که در یکی از شماره های ماه اسد 1390 روزنامۀ ماندگار، گزارشی به نشر رسیده است در پیوند به آقای نجفی وزیر ترانسپورت. در گزارش ماندگار، آقای نجفی وزیر ترانسپورت ادعا کرده است که: « حامد کرزی را من رییس جمهور ساختم ورنه داکتر عبدالله رییس جمهور بود.» من این موضوع را یک بار دیگر از آن جهت در ماندگار مطرح می کنم که، نخستین بار همین نشریه بود که از این راز سر به مهر پرده بر افگند و حال باید همه چیز آفتابی شود که هیچ انسان هوشمندی تیر در تاریکی رها نمی کند!
انتخابات دیگری در پیش رو داریم. رییس جمهور، احزاب سیاسی، نهادهای مدنی، رسانه های آزاد، مدافعان حقوق زنان، سازمان های حقوق بشر، شخصیت های دیگر اندیش سیاسی و عالمان دین این مسوولیت سنگین را بر دوش دارند که تمام آن عواملی که سبب می شود تا انتخابات و دموکراسی در کشور از مسیر اصولی آن منحرف شود، از میان بر دارند!
چقدر جراًت می خواهد که کسی یک شبه بر خیزد و بعد بگوید که من رییس جمهور را به تخت و تاج رسانده ام. ما در گذشته وزیر فتح محمد خان را داشتیم که گاهی این را به شاهی می رساند و گاهی آن را، تا این که خشم تاریخ را بر ضد خود بر انگیخت و آن خشم تا هنوز پایان نیافته است. من به تناسخ باور ندارم و اما زمانی که سخنان نجفی را شنیدم لحظه یی اندیشیدم که چگونه شده است که روح فتح محمد خان در اندام نجفی حلول کرده است که اگر او شاهی بر می گزید نجفی رییس جمهور بر می گزیند! در غیر آن چگونه می توان باور کرد که یک وزیر کابینه که یکی از ستون های استوار حکومت است لب به چنان سخنی بگشاید که بعداً نه تنها خود؛ بلکه رییس جمهور را نیز به خاموشی سنگین و دردناکی وادارد. می خواهم بگویم آن دوست نیست که زبان دوست و بزرگ خویش را در برابر مردم می بندد و او را بی پاسخ می سازد.
ماندگار در ماه اسد 1390 چنین چیزی را به نشر رسانده بود، از آن زمان تا کنون نه تنها آقای نجفی مهر بر دهان زده؛ بلکه رییس جمهور نیز خاموش است. این که جناب نجفی چرا چیزی نمی گوید، می توان دلیل آن را فهمید. کودک بودم که این ضرب المثل را شنیده بودم: « از ماهی پرسیدند که چرا سخن نمی گویی؟ گفته بود، دهانم پر آب است!»؛ اما چرا رییس جمهور خاموش است؟ این امر می تواند پرسش های رنگارنگی را پدید آورد. البته این خاموشی از آن خاموشی های نیست که جایگاه رییس جمهور را در ذهن مردم بالا ببرد؛ بلکه از آن گونه خاموشی هایی است که جایگاه رییس جمهور را در ذهن مردم فرو می پاشد. این خاموشی را چگونه می توان توجیه کرد؟
آیا رییس جمهور پاسخی به آن ندارد و یا هم می گوید که آب ها از آسیاب ها فرو افتاده و دیگر بیل برداشتن پشت آب رفته سودی در پی ندارد! من دیده ام که گاهی رییس جمهور که به پرسش های مردم پاسخی نداشته، جراًتمندانه اعتراف کرده است که پاسخی ندارم. آخرین نمونه اش در دیداری با مردمان قندهار بود که پاسخی برای آن مردمان جگر سوخته نداشت که چرا نیمه شبی این سربازان امریکایی دهکدۀ آنان را با گلوله های سپید دموکراسی به خاک و خون کشیدند؟ رییس جمهور نه پاسخی داشت و نه سخنی؛ اما اعتراف کرد که جز خاموشی چیزی دیگری ندارم و پاسخی ندارم!!! چقدر دردناک است که رییس جمهور در برابر مردم پاسخی و سخنی نداشته باشد!
اما چرا در برابر جناب نجفی خاموش است؟ امریکایی ها با شلیک مسلسل ها خانواده ها را به خون کشیدند و رییس جمهور را بی پاسخ ساختند؛ اما این جا نجفی با یک جمله، اعتبار انتخابات ریاست جمهوری و اعتبار رییس جمهور را به خاک و خون کشیده و او را بی پاسخ ساخته است. گاهی هم خاموشی خود پاسخی است؛ اگر خاموشی رییس جمهور در برابر مردمان داغدیدۀ قندهار نوع همدردی با آنان تلقی شود، در این جا خاموشی او می تواند به گونه یی تایید سخنان نجفی باشد. من نمی دانم آیا نجفی برای رییس جمهور آن قدر اهمیت دارد که می خواهد اعتبار و حیثیت یک پروسۀ بزرگ ملی و اعتبار و مشروعیت ریاست جمهوری خود را فدای او کند!
اگر آن جا خاموشی رییس جمهور نوع همدردی تلقی می شود، این جا می تواند نوع بی اعتنایی در برابر تاریخ تلقی شود؛ با این همه آیا می شود همین گونه خاموشانه از برابر تاریخ گذشت، به هیچ صورت! من به یاد دارم که آن پیر مرد قندهاری پس از بیان آن حادثه ی خونین که موی بر اندام انسان راست می کرد، پرسشش را متوجه رییس جمهور ساخت، رییس جمهور خاموش ماند و پیر مرد باز با صدای بلند تکرار کرد که جناب رییس جمهور این پرسش من متوجه شماست! تا این که رییس جمهور گفت که سخنی و پاسخی ندارم!
شاید این جا رییس جمهور صدای این پیر مرد گیسو نقره یین تاریخ را نشینده است که پیوسته می پرسد؛ که های جناب حامد کرزی! مگر ترا مردم نه؛ بلکه نجفی بر اورنگ نشانده است؟ شاید او این صدا را تا کنون نشنیده است؛ اما صدا پیوسته تکرار می شود، چه امروز، چه فردا، و چه پس فردا، چه آن گاه که استخوان های همۀ ما پوسیده باشد، بازهم صدایی از کوه های بلند پامیر تا دشت های گستردۀ قندهار می پیچید که های ای جناب حامد کرزی ترا ملت افغانستان بر اورنگ نشانده بود یا آقای نجفی که تو او را خلعت وزارت پوشاندی!
من باور دارم که پاسخ رییس جمهور به این مساله می تواند چنان گریستن جمال ناصر پس از شکست اسراییل در پیام رادویی اش به ملت مصر، جایگاه او را در میان مردم افغانستان استوار سازد. جمال ناصر گریست، در پیشگاه ملت بزرگ خود گریست، از دل گریست، صادقانه گریست، مانند یک شهروند عادی گریست، در هنگام گریستن احساس و غرور ریاست جمهوری نداشت، شکست خورده بود، گریستن او اعترافی بود که اطرافیانی برای او و برای مصر خیانت کرده بودند، مسوولیت شکست را بر گردن گرفت و گریست، مسوولیت همه چیز را بر گردن گرفت و گریست، مسوولیت عامر را که برای او و برای مصر خیانت کرده بود بر گردن گرفت و گریست و صدای گریه اش را تمام ملت مصر و تمام عرب و حتا دشمن رجز خوان پیروز، اسراییل هم شنید، و اما این صدای دردناک گریه های او بود که دوباره جایگاهش را در دل مردم و در ذهن و وجدان مردم باز کرد. مردمی که تا پیش از آن پیام رادیویی خواهان بر کناری او بودند، دوباره در کنارش ایستادند. گویند عامر را دیگر توان دیدار با ناصر نبود، پنجه اش روی ماشۀ تفنگچه یی لغزید و بعد یک صدا و عبور سرخ یک گلوله از یک مغز سرطانی خیانت اندیش و کوله باری از شرمساری بزرگ تاریخ و تمام !!!
من نمی خواهم یک بار دیگر شاهد گریستن رییس جمهور باشم، چون در این گریه ها آن سوز و درد گریه های جمال ناصر که ملتی را به حرکت در آورد، وجود ندارد. شاید تنها پاسخ روش رییس جمهور افغانستان به گفته های نجفی در ماندگار است که می تواند جایگاه او را در میان مردم و در دادگاه تاریخ مشخص سازد. پیر مرد نقره یین گیسوی تاریخ، پیوسته پرسش خود را تکرا می کند. جناب حامد کرزی پیش از آن که دیر شده باشد و ترا توان گفتن نباشد، با فریاد بلندی پاسخ ده که آیا ترا رای مردم به ریاست جمهوری رسانده است و یا نجفی؟ که او را خلعت وزارت پوشانده ای. به یاد داشته باشیم که این صدا پیوسته در گنبد زمانه ها و روزگاران دراز، خواهد پیچید و خواهد پیچید و پیوسته از رییس جمهور پاسخ خواهد خواست، برای آن که پیر مرد گیسو نقره یین تاریخ، سختگیرتر از آن پیر مرد گیسو خون آلود قندهاری است!!! تمام
بر همه اهالی اورنگ قلم درود می فرستم، داوری شما بر من با ارزش تر از داوری هر دادگاهی است. بر بنیاد این دو نوشته است که می خواهند مرا بازداشت کنند. سید مخدوم رهین که ریاکارانه خود را تختۀ مشق آزادی بیان می خواند، به دادستانی کل یا لوی سارنوالی بی آن که مرا فرا خوانده باشد رسماً نامه فرستاده است که پرتو نادری وزیر ترانسپورت را اهانت کرده است، تا جایی این روز نزدیکان به من گفته اند وزیر به گونه یی خود را به کوچۀ حسن چپ زده است نمی داند این نامه او چگونه امضا کرده است!
می خواهم خدمت شما به عرض برسانم کم در یکی دو سال گذشته من بیشتر به نوشتن مقاله تحلیلی در پیوند به رویداد های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی افغانستان عزیز سرگرم بوده ام، که وزارت اطلاعات و فرهنک و سید مخدوم رهین چنان وزیر ناکارایی نیز از چنین نوشته های من در امان نبوئده است. چنان نوشتۀ من در پیوند به شهر غزنی که قرار در همین سال جاری میلادی 2013 لقب پایخت تمدن جهان اسلام را یابد، برای وزیر بسیار ناگوار بوده است. من گفته ام جهان اسلام می خواهد سهم افغانستان از این حوزه مدنی بزرگ را با دادن این لقب به افغانستان بر گردانند، اما وزیر اطلاعات و فرهنگ به این مساله با بی مسوولیتی برخورد می کند که گویی کوچکترین اهمیتی ندارد. آن نوشتۀ من زیر نام « غزنی پایتخت شرمساری افغانستان » در رووزنامه هشت صبح به نشر رسیده است. شکایت وزیر ترانسپورت از من بهترین زمینۀ انتقام جویی او را نسبت به من فراهم آورد و چنان بود که مرا محاکمه غیابی کرد!
مدیریت سرطانی او را من پیوسته انتقاد کرده ام و هم وزارت اطلاعات و فرهنگ به همه چیز می ماند جز وزارت فرهنگ! این ماجرا که بر من پدید اورده سازشی است در میان وزیران ترانسپورت و اطلاعت و فرهنگ! با آنچه گفتم، امید وارم دوستان در روشنایی قرار گرفته باشند، می خواستم بگویم، این ماجرا، تنها به من پیوند ندارد، بلکه مقابله زورمندان است با آزاد بیان و ارزش های مدنی. خاموش سازی یک یک صداها دادخواهانه، می تواند آغاز درد ناکی باشد برای خاموشی همه صداها و می دانیم که سرزمین بی صدایان، جمهوری پوسیدۀ گورستان هاست! این شتر سپید پشت خانۀ هر نویسنده، شاعر، روزنامه نگار دیگر اندیش افغانستان می تواند زانو بزند! بیاید از آزادی بیان، که همان آزادی خرد و اندیشه است پاسداری کنیم! تاریخ همه چیز را به حافظه می سپارد! پرتو نادری 23 دلو 1391 خورشیدی برابر با یازدم فیبروری 2013