نخستین سخنرانی  پرتو نادری در مبارزات انتخاباتی پارلمانی ١۳۸۹خورشیدی

یاد دهانی:
یکی از مؤثر ترین شیوه های مبارزات انتخاباتی من در انتخابات پارلمانی ١۳۸۹خورشیدی در ولایت بدخشان، ایراد سخنرانی در گرد هم آیی ها، مساجد و دیدار رویا روی با مردم بود. متنی را که می خوانید نخستین سخنرانی من در ولسوالی کشم بدخشان است که در آن هزاران تن از شهروندان ولسوالی های کشم، تگاب و تشکان اشتراک داشتند.
این سخنرانی به روز دوشنبه بیست و هشتم اسد ١۳۸۹ در مقابل شهرداری ولسوالی کشم صورت گرفته است که بازتاب گسترده یی در میان مردم داشت. این سخن رانی از نوار ویدیویی پیاده شده و پس از ویرایش، خدمت خواننده گان گرانقدر ارائه می گردد!
پرتونادری

بسم الله الــرحمن الرحیم
هست کلید در کنج حکیم

به نـــام آن صـــمد بـــی چگـــونۀ یکـــتا
که کرد کون و مکان را به حرف کن پیدا


به نام آفریدگار بزرگ که انسان را آفرید و خرد را و دانایی را آفرید. انسان را آفرید و بر فرق او تاج کرمنا نهاد و او را اشرف المخلوقات آفرید و در بهترین صورت آفرید. او را خلیفۀ خویش ساخت در زمین و برای او خرد داد تا خود را بشناسد و از طریق خود شناسی به خدا شناسی برسد! و با درود بر روان پاک سرور کاینات حضرت محمد مصطفی (ص) و یاران بر گزیدۀ او و با درود بر روان پاک همۀ شهیدان و با درود بر روان پاک همۀ مجاهدان شهیدی که از همان سپیده دم اسلام تا امروز جهت اعلای کلمة الله و دفاع از دین و آیین و سرزمین شمشیر بر داشتند و در برابر طاغوت ایستادند و جان های شیرین خود را فدا ساختند.


ما تـن به فنا دادیم تا زنده شما باشید
بر خاک مـزار ما دایم به دعا باشید


با تقدیم سلام های گرم به هر یکی از شما عزیزان، علمای محترم دین، ملا امامان گرانقدر، دانشجویان عزیز، شاگردان مکاتب، اهل کسبه و همه آن عزیزانی که رنجی را قبول فرموده و در این روز داغ تابستان این جا حضور به هم رسانده اند تا به سخنان پراگندۀ من گوشی فرا نهند. به گفتۀ حافظ شیراز:

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشـــنا سخـــن آشـــنا بـــگو


دوستان گرانقدر می خواهم همینگونه بدون هیچگونه مقدمه یی وارد بحث شوم. نام من نصرالله است. آن روزی که از این بازار کوچک جهت آموزش به سوی کابل می رفتم نام من نصرلله بود و حالا که پس از بیست و چند سال این جا بر گشته ام نام من پرتو نادری است. این نام از آن روز با من بوده است که خداوند فضیلت نوشتن را بر من ارزانی فرمود و تاهم اکنون هر آن چیزی که نوشته ام به همین نام بوده است. بناً پرتو نادری یک نام آشنا در فرهنگ و ادبیات معاصر افغانستان است. می خواهم بگویم همینگونه که امروز شما این جا گرد آمده اید تا به سخنان من گوش فرا دهید باور کامل داشته باشید که اگر در قندهار هم سخنرانی کنم همین شمار مردم گرد خواهند آمد. با ترجمۀ شعر ها و نوشته هایم به زبان های زندۀ جهان حالا پرتو نادری یک نام آشنا در حوزه های ادبی و فرهنگی کشور های همسایه و شمار کشور های غربی نیز است.

من حالا بر گشته ام این جا به ریشه های خود. درختان برومند، درختان گشن شاخ و بزرگ هر قدر هم که ریشه ها شان به هر طرفی که دویده باشد، باز هم آن خاکی که به دَور ریشه ها و ساقۀ آن درخت قرار دارد، سبب استواری آن می گردد. هر کسی در دهکده یی به جهان می آید، در محلی به دنیا می آید و اما می تواند از آن جا شاخ و پنجه بکشد و به سرزمین های دوری برسد. من یکی از نامزدان انتخابات پارلمانی پیش روی هستم. می خواهم به پارلمان بروم. چرا می خواهم به پارلمان بروم؟ این پرسش را من در رسالۀ کوچکی زیر نام « چرا می خواهم به پارلمان بروم » که خدمت دوستان زیادی توزیع شده است، پاسخ گفته ام.

دوستان عزیز، هموطنان گرانقدر! رای دادن یک امر فردیست. یعنی شما خود پشت یک میزی می روید و رای می دهید و اما این را به خاطر داشته باشید که رای دادن یک حق است و یک وجیبه است. وجیبۀ اسلامی و یک حق اسلامی و مدنی. شما برای افغانستان رای می دهید. شما وکیل انتخاب می کنید تا در پارلمان به مسایل مهم قانونی و نظارت از تطبیق قانون در جامعه بپردازد. از تمام ولایات نماینده گان می آیند. پارلمان جایگاه مقابله ها نیز است، اما مقابله های اندیشه، فکر و آگاهی. پارلمان ارباب گرفتن های دیروز نیست که اربابان در پیش روی حکومتی بیایند، متلکی بگویند و دشنامی به یکدیگر نثار کنند و بروند! می خواهم بگویم که در این روز ها تلاش های فراوانی وجود دارد تا رای شما دزدی شود. یا به گونه یی با مردم بر خورد صورت گیرد که آنها فریب بخورند. مولانا جلال الدین محمد بلخی می گوید:

ای بـسا ابلیــس آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست


می بینیم که این روز ها خیرات های زیادی داده می شود. می خواهم از همین جا بگویم که خداوند پاک است و فقط چیز های پاک را می پذیرد. خیرات برای رضای خدا داده می شود نه برای آن که به مردم لقمه نانی داد تا رای آنها را دزدید. این نان که می دهند یک نان سیاسی است نه نان بر خوان ابوالحسن خرقانی، نه نان بر خوان حاتم طایی! ابو الحسن خرقانی آن شیخ بزرگوار خانقاهی داشت و بر بالای دروازۀ خانقاه خویش نوشته بود:« هر کس که بدین درگاه آید، آبش دهید، نانش دهید، اما از دینش مپرسید!»

ابوالحسن خرقانی می گفت:« آن کی در خوان پروردگار عالمیان به نان ارزد، در خوان ابوالحسن خرقانی به نان ارزد.» آن که گبر و ترسا و یهود است، جان دارد و این جان را خداوند برایش داده است. پس ابوالحسن خرقانی این حق را دارد تا برای او نانی دهد. نانی که ابوالحسن می داد، نمی پرسید که تو از چه طایفه ای و از کجایی و به کجا می روی. مگر امروز نانی که ترا می دهند به این هدف می دهند که تو رای خود را به آن ها  بدهی. چقدر فرومایه گی بزرگ است که انسانی با دادن لقمه نانی بخواهد تا شهروندی رای خود را به او بدهد. این نیز چقدر مایۀ شرمساریست که انسانی به خاطر خوردن لقمه نانی برود حق شهروندی خود را، حق اسلامی خود را، حق مدنی خود را به کسی بدهد که سزاوار هیچ چیزی نیست.

من از شما می پرسم همۀ شما مهمانخانه دارید، چرا مهمانی را در صدر می نشانید؟ و او هر قدر که تضرع کند که در پایین می نشینم، شما نمی پذیرید و می گویید که نه بفرمایید در بالا بنشینید! شما مهمانی را در بالا می نشانید که سزاوار نشستن در آن جا است. بدون شک هر شهروند افغانستان که سن بیست و پنج ساله گی را تکمیل کرده است، این حق را دارد که جهت رفتن به پارلمان خود را نامزد انتخابات پارلمانی کند. پرسشی که مطرح می شود این است که هر آقا یا خانمی که خود را نامزد کرده است آیا سزاوار رفتن به پارلمان است؟ من می گویم که نه! پارلمان جایگاه نخبه گان و جایگاه شایسته گان است. شایسته سالاری که امروز مطرح می شود هیچ چیزی آمده از غرب نیست، این چیزیست که ریشه در اسلام دارد.

مگر ما همه گان از تاریخ اسلام خبر نداریم که آن گاه که پیغمبر اسلام شهر مکه را فتح کرد و بتخانه ها را فرو شکست و آیین اسلام را جاری ساخت، چه کسی بر فراز بام کعبه بر آمد و نخستین آذان را برای مسلمانان داد! مردی بود بنام بلال، حضرت بلال که پیش از آن که اسلام بیاورد به نام بلال حبشی یاد می شد. برده یی بود که اسلام آورد و بعد در تمام جهاد  مسلمانان اشتراک داشت. پیغمبر خدا نگفت که بگذارد یک قریشی بالا شود و این افتخار اسلامی و تاریخی به این قریشی داده شود. نه بلکه این حبشی بر آمد. این است آن شایسته سالاری که امروز می گویند و نمونه هایش را در اسلام می بینیم. می خواهم یک بار دیگر بگویم که هر کس شایستۀ رفتن به پارلمان نیست! آن کسی که هموطن مسلمان خود را زیر هر نامی به تیر بسته و تیغ بر گلوی مسلمان گذاشته است یا مسلمانی را در پشت دیواری کشیده و خون پاکش را ریخته است سزاوار رفتن به پارلمان نیست!

من می گویم آن کسی که نفس اماره بر او حاکم بوده و همیشه به دنبال نفس امارۀ خود رفته است، به دنبال ارضای غرایز خود رفته است، سزاوار این نیست تا به او رای داده شود و او شایستۀ آن نیست تا به پارلمان برود! این روز ها شماری از کسان به نزد شما می آیند و با تذرع  با شما صحبت می کنند و عذر می کنند که: آبروی مرا در نزد سیال و شریک بخرید! من به خانۀ شما آمده ام، نماز شام است روی خدا را ببینید برای من رای بدهید! گردن های نرم، صدا های نرم، چهره های متبسم.

من می خواهم حکایت تمثیلی را از مثنوی معنوی مولانا جلال الدین برای شما بیان کنم: روزی ساده مردی در بغداد به کوهستان پر برفی رفته بود، آن جا اژدهایی دید کرخت و یخزده. او هر چند به پشت و پهلوی اژدها با لگد کوبید، اژدها از جای نجنبید. آن گاه در ذهنش گذشت که اگر این اژدها به شهر بغدا د ببرم مردمان در باب شجاعت و همت من چه خواهند گفت! او کش کشان آن اژدها را به شهر بغداد برد. چون آفتاب داغ بغداد بر اژدها تابیدن گرفت اژدها به حرکت در آمد، در اولین حرکت تناب ها را دُرید و در اولین حمله آن ساده مرد را که در کنار آژدها ایستاده بود در کام خود فرو برد و بعد انبوهی مردم را که آن جا حلقه زده بودند، نیز در کام خود فرو برد و نیمۀ شهر را خونین و خون سار کرده بود.

زنهار! زنهار اژدها های یخزدۀ روزگار را به پارلمان مفرستید، به زیر آفتاب داغ پارلمان مفرستید که به اژدهای خون آشام بغداد بدل خواهند شد و آن گاه در اولین حمله شما را در کام خود فرو خواهند برد. بگذارید که این اژدها های یخزده همچنان یخزده باقی بمانند و بپوسند! حجاج بن یوسف امیر ظالمی بود. روزی شیخ بزرگواری را دید، گفت: ای  شیخ در حق من دعایی کن! شیخ گفت خدایا جانش را بستان! حجاج گفت مگر این چگونه دعایی بود که در حق من کردی؟ شیخ گفت از این بهتر دعایی در حق تو نمی شود که چون خداوند جان ترا زودتر بگیرد خلق خدا از شر تو نجات می یابند و از گناهان تو کاسته می شود. بگذارید که این اژدها های یخزده همچنان یخزده باقی بمانند که این یخزده بودن هم به نفع آنان است و هم به نفع ما.

امروز آنهایی که بدون استحقاق بر خاسته اند و می خواهند که بدون داشتن شایسته گی به نماینده گی شما به پارلمان بروند در حقیقت همان بت های متحرک و زنده در روی زمین اند و از ما تقاضا دارند که در برابر آنها خَم شویم. آن روز که حضرت امام حسین که رحمت خداوند بر او باد به سوی دشت کربلا می رفت، از منطقۀ کوهستانی می گذشت، مرد خاک آلودی از کنار سنگی بر خاست و سبدی از سنگ در بغل داشت و گفت:
« ای امام  لطفی کن و از این سبد، سنگی بردار و به سوی این بت ها بینداز.» او گفت:« نیاکان و پدران من همه از خدمت گزاران این بتخانه بودند. چون دین اسلام در این جا تابید و بتخانه ها فرو شکست و من اسلام آورده ام و حالا از هر مسلمانی که از این جا می گذرد از او می خواهم تا سنگی بردارد و به سوی این بت ها بیندازد تا باشد که گناهان نیاکان و گذشته گان خود را از خداوند خریده باشم.» حضرت امام حسین سنگی برداشت و به سوی بتها انداخت و گفت:« در روزگاری که بت های زنده در روی زمین اند چه سود از سنگ انداختن به سوی بت های مرده!»

این ها در حقیقت همان بت های زنده اند که می خواهند بروند و جایگاه بر حق مردم را در پارلمان اشغال کنند. می خواهم بگویم آن که شایسته گی ندارد و بر خاسته است تا مشکلات ایجاد کند، بر خاسته است تا نامزدان شایسته را ناکام سازد، خایین بزرگیست نه تنها برای دین، بلکه برای ملت نیز. این ملت سر افراز حق دارد تا نماینده گان شایسته یی در پارلمان داشته باشد؛ ولی فلان آقا رفته است به این یا آن درگاه، آستان بوسی کرده است، دست بوسی کرده است، پول حقیری با خود آورده است و فقط می خواهد که فلان کس را با ناکامی رو به رو کند. مگر یک چنین کسی سزاوار بخشیدن است! یک چنین کسی خایین ملی است. یک چنین کسی در جهت سر افرازی مردم نمی تواند گامی بر دارد.

ای مردم سر افراز کشم! من خود شاهد هستم وقتی که شما بر خاستید و نخستین صدای تفنگ از این منطقه بلند شد، هنوز تنظیم های جهادی وجود نداشت، هنوز رهبران جهادی وجود نداشت. من خود می دانم که این مردم برخاستند با آن تفنگ های کهنۀ خود به سوی دشمن آتش گشودند، چی هدفی داشتند؟ هدف به دست آوردن زور و زَر بود! هدف بلند منزل ها بود! هدف کروزین ها بود! نه آن ها می گفتند که حکومت غیر اسلامی در افغانستان مستقر  شده است و این حکومت به دین ما ضرر می رساند! می گفتند حکومتی به وجود آمده است که از طرف کفر گماشته شده است. کفر آمده است. باید بر خیزیم از دین و آیین خود و سرزمین خود دفاع کنیم. آنها شهید شدند، آن ها معلول شدند، در آن روزگار هیچ رهبر جهادی وجود نداشت. شما هشیارانه ترین عمل را در تاریخ  انجام داده اید، آن هشیاری در عرصۀ نظامی بود ما دامن دامن ستاره گان به تعبیری ستاره گان، ما انبوه انبوه جوانان خود را از دست داده دایم، بدخشان همیشه همینگونه بوده است.

من دیروز در ولسوالی زَردیو که امروز به نام ولسوالی شهدا معروف است سخنرانی داشتم، من آن جا گفتم ای مردم شما از بس که شهید داده اید، امروز ولسوالی شما به نام ولسوالی شهدا معروف شده است. برای من ارقام بدهید که از جملۀ فرزندان این همه مجاهد چند تن آنان به اروپا فرستاده شده است تا تحصیل کند. از جملۀ این همه بیوه ها برای چند تن آنان کار اجتماعی فراهم شده است! چه کسی آمده و بر سر یتیم بچۀ مجاهد دستی کشیده است! من در تمام ملاقات ها و دیدار های خود دیدم، منزوی ترین، بیچاره ترین مردم همان هایی بودند که دیروز تفنگ برداشته بودند و بر ضد شوروی می جنگیدند. حتیٰ همان هایی را دیدم که نام قومندان بر سر داشتند، وقتی به خانۀ آنان رفتم خانۀ آن ها پُر از فقر بود. پرسشی به میان می آید که چرا این قومندانان این قدر فقیر اند؛ ولی این آقا زاده یی که از کابل بر گشته است با کاروانی از کروزین ها و بلند منزل ها، مگر در کابل  بر فرق آنان سیم و زَر از آسمان باریده است و بر سَر ما سنگ!

ما انتقادی از دولت نداریم می خواهم بگویم که انتظاری از این دولت نداریم، شما وقتی از کسی انتظاری نداشته باشید، انتقادی هم ندارید. من می خواهم از تمام آنهایی که به نام مجاهد شرکت ها، بانک ها و چه ها و چه ها دارند بپرسم که آیا گاهی برای فرزندان مجاهدان شهید هم فکری کرده اند! خیلی ساده است، ایجاد یک مؤسسۀ خیریه در سطح مملکت کافیست تا این آقایون ماهانه یک فیصد در آمد  خود را به این مؤسسۀ خیریه انتقال دهند، یک فیصد! من فکر نمی کنم که در آن صورت خانوادۀ مجاهد شهیدی گرسنه بماند! آنها یک فیصد در آمد خود را هم حاضر نیستند تا به بازمانده گان مجاهدان شهید به آن پا برهنه گانی  که در کوه ها می رزمیدند، بدهند؛ اما وقتی منافع شان ایجاب می کند، منافع سیاسی شان ایجاب می کند، می آیند و می گویند که ما و شما مجاهدین هستیم به پرتو نادری رای ندهید که ریش کل است. من می خواهم بگویم آن کسی که از دین و آیین مردم و آن کسی که از سطح نازل آگاهی مردم سؤ استفاده می کند در نزد خداوند گنهکار بزرگیست. ما مکلفیت داریم تا مردم را آگاهی دهیم تا مردم به آگاهی رای بدهند.

ما باید برای مردم بگوییم که ای مردم در زمین بذر افشانی می کنی، وقتی مشتی گندمی را کشت می کنی، اول دانۀّ گیاهان هرزه را از آن بر نمی داری؟ زمین را آماده پذیرش دانه نمی سازی، مگر رای تو بی ارزش تر از یک مشت گندم است؟ بلی ما باید متوجه این امر باشیم که رای و اندیشۀ ما نباید در بازار به فروش برسد. آن که رای ترا می خرد، رای ترا می فروشد. آن که رای ترا می خرد می تواند در یک معامله رای ترا به معامله بگذارد. این روز ها  به من تیلفون های زیادی از سراسر بدخشان می آید و بعد کسی می گوید که ما تصمیم گرفته ایم تا به تو رای بدهیم آیا چیزی هم به ما می رسد؟ بعد من خود را به کوچۀ حسن چپ می زنم و می گویم یعنی چه؟ می گوید که ما کم خرچ هستیم آیا پولی هم به ما می دهی؟ دیروز برای کسی که از سر غیلان برای من زنگ زده بود، گفتم آقا آیا سخنان مرا در مسجد شهدا شنیده ای! به او گفتم کسی که رای خود را می فروشد، شرف خود را می فروشد و آن که جهت خرید شرف مردم می آید، می خواهد مردم را از حق شهروندی اش محروم سازد. چرا شما همیشه شکایت دارید که فلان وکیل از مقابل ما با بی اعتنایی می گذرد و به جز خاکباد موتر او، چیزی  دیگری برای ما نیست. دلیل این است که او به شیوه های غیر اسلامی و غیر مدنی رای شما را به دست آورده است.

رای با آگاهی داده میشود و با آگاهی پرسان می شود. می خواهم بگویم که فلان آقا یا خانم که دیروز با یک موتر کرایی پره دو رفته بود به کابل به پارلمان امروز چرا به دنبال او یک کاروان کروزین قرار دارد. هر کروزین پنجا هزار دالر امریکایی قیمت دارد، مگر این پول از کجا آمده است. این پول از معاملات پشت پرده به دست آمده است. از معامله های که بر اساس رای شما  صورت گرفته است! من می خواهم بگویم که نماینده در پارلمان تجسم خرد و دانایی یک قوم است. حالا من این جا هر حرفی ناصوابی که بگویم فردا مردم در بازار خواهند گفت که پرتو نادری خدای ناخواسته در آن جا سحنانی ناصوابی گفت؛ ولی اگر نمایندۀ مردم در پارلمان چه از نظر کردار و چه از نظر گفتار اشتباهی و خطایی انجام دهد، نمی گویند که فلانی چنین کرد،  می گویند که نمایندۀ بدخشان چنین کار ناروایی کرده است، نمایندۀ بدخشان چنین حرفی شرم آوری گفته است.

از این نقطه نظر من فکر می کنم که این مسؤولیت سنگین شماست که نماینده یی را بر گزینید تا فردا سخنانش در پارلمان عرق شرم بر جبین شما جاری نسازد، فردا اعمال و حرکاتش سبب سر افگنده گی شما نشود، فردا شما بر پیشانی خود با دست ندامت نکوبید که چه کاری کردیم که به چنین کسی رای دادیم. فردا نگویید که چه کاری کردیم که این مار مرده را به آژدهای خون آشامی بدل ساخته ایم! در میان سعادت و بدبختی در میان سر بلندی و سر افگنده گی در میان این چیز ها یک انتخاب فاصله است. شما با انتخاب خوب خود می توانید سر افراز باشید و با انتخاب خدای ناخواسته بد خود می توانید همیشه نادم و پشیمان باشید. می خواهم بگویم در رابطه به این که چرا می خواهم به پارلمان بروم دیدگاه های معینی دارم. پارلمان برای من هدف نیست. من به هیچوجه برای رسیدن به پارلمان به تعبیر مردم اسب خود را زین نزده ام. من به پارلمان می روم تا آرزو های را که دارم بتوانم عملی کنم. پارلمان برای من مقصد نیست. اگر خداوند خواسته بود و شما مردم نجیب کشم بر من اعتماد کردید؛ اما پیش از این که وارد بحث شوم می خواهم این نکته را روشن کنم که من در این فاصله سخنان ناروای زیادی در رابطه به خود شنیده ام.

کسانی گفته اند که پرتو نادری می گوید که من به رای کشمی ها نیاز ندارم.احمقانه ترین سخنی دیگر از این نمی تواند وجود داشته باشد و پرتو نادری این قدر احمق نیست که یک چنین سخن احمقانه یی از زبان او بیرون شود. من می خواهم چنین بگویم دوستان عزیز من! من از دهکده بلند نشده ام، بلی من از دهکده بلند شده ام، اما رفتم کابل، شخصیت همه افغانستانی شدم. این گزافه نیست. دوستان محصل ما که این جا هستند، آن های که با انترتنیت سر و کار دارند، آن های که آثار مرا خوانده اند، آن های که در بارۀ من نوشته اند این را می دانند. این جا مجبور هستم، نا گزیر هستم چنین چیزی را برای رد یک چنین توطئه های ناجوان مردانه بگویم. من امروز یک چهرۀ شناخته شده در زمینۀ شعر و ادبیات معاصرافغانستان هستم. این سخن ساده یی نیست که این ساده بچۀ جر شاه بابا که دیروز از آن دهکده رفته بود و امروز برگشته این جا، می خواهم بگویم مثالی که پیشتر آوردم، اگر من درخت بزرگی هستم آن خاک اطراف ساقه است که مرا استوار نگهمیدارد.

بلی اگر ریشۀ من به درواز رسیده است، اگر ریشۀ من به شهر بزرگ، درایم و جرم رسیده است رایی هم از آن جا ها به من خواهد آمد. شما فکر می کنید همه کشمی ها به  نامزدان کشمی رای خواهند داد؟ به هیچوجه! من یقین دارم که کشمی ها به بیشتر از (۵٠) کاندید رای خواهند داد. پس چرا کاندید شما نتواند از فیض آباد رای بگیرد. کاندیدی را که از دهکدۀ بلوچ ها به آن سو کسی را نمی شناسد، این آقا برای چه خود را کاندید کرده است. ما برای بدخشان خود را کاندید کرده ایم! ما وکلای بدخشان می شویم، بلی بدخشان سعادتمند همۀ ولسوالی هایش سعادتمند است. آن که در سطح دهکده می اندیشد، در حقیقت برای خود می اندیشد. چگونه من می توانم در میان دهکده های کشم خط بکشم. این را هم می خواهم بگویم که ای مردم آنانی که بر خاسته اند و بر دَور دهکده های کشم خط می کشند و فاصله ایجاد می کنند، خایینان بزرگی هستند. چنین افرادی را اجازه ندهید که شما را به نام بلوچ، گندم قول، فرغجانی، یاورزن،  کنگورچی و چه ها و چه های دیگر تقسیم کنند. ماهمه در یک ساحۀ بزرگ زنده گی می کنیم، اگر اختلافی داریم، خداوند این عقل را برای آن داده است تا اختلافات خود را به شیوه های درست حل کنیم. بزرگی کشم بزرگی بدخشان، بزرگی افغانستان در وحدت و یک پارچه گی آنها است.

ما نباید این وحدت و یک پارچه گی را از بین ببریم. هیچ امکان ندارد که یک دهکده با سعادت در کشم وجود داشته باشد، در حالی که دهکده های دیگر آن در بدبختی به سر برند. سخنی از یکی از شیخان و صوفیان یادم می آید، شاید از جنید بغدادی باشد یا از یکی از بزرگان دیگر. روزگاری در شهر بغداد، آتش افتاده بود و نیمه یی از شهر سوخته بود، شیخ نیز دُکانی داشت، پرسیدند که ای شیخ وضع شما چگونه است؟ گفت خدا را شکر دُکان من مصٌوون مانده است. شیخ متوجه شد که چه شکر بی جایی کشیده است! گاهی شکر کشیدن هم بی جاست. شیخ تا آخر زنده گی می گفت که هر قدر که به دربار خداوند عذر می کنم، بار خجالتی را که از آن شکر کشی بر دوش دارم، هنوز احساس می کنم که چگونه من می توانم به خداوند شکر بکشم در حالی که نیمۀ شهر در ماتم نشسته است.

صدای گریه و صدای شیون از خانۀ همسایۀ تان بلند است آیا شما در خانۀ خود خندیده می توانید؟ وقتی که در یکی از شام های ماه مبارک رمضان انفجار انتحاریی در شهر قندهار رخ می دهد، شما بر سر سفرۀ افطار نشسته اید، آیا نان و آب از گلوی شما می گذرد، شما قندهار را شاید هم ندیده باشید! ما همه گان اعضای یک خانواده هستیم. هیچ امکان ندارد که یک دهکدۀ طلایی باشد و دهکده های دیگر کلوخی. آن که با کفش های گل آلود خویش از آن دهکدۀ گلی به دهکدۀ طلایی آید، این دهکده را نیز گل آلود می کند. بلی ما اختلاف داریم، همین خرد را که خداوند داده است، منبع اختلاف است. از سوی دیگر همین خردی را که خداوند به ما داده است ما به وسیلۀ آن اختلافات خود را از میان بر می داریم. این که ما چرا به طایفه های مختلف هستیم، به زبان های مختلف هستیم، به مذاهب مختلف هستیم این ها همه راز آفرینش است. خداوند خود گفته است که شما را به قبایل مختلف آفریدم و شما باید یکدیگر را بشناسید و اما در نزد خداوند آن کسی فضیلت دارد که با تقویٰ است. اگر خداوند خواست و اِرادۀ شما مردم نجیب بود و من رفتم به پارلمان، مسایلی است که آرزو دارم تا در پارلمان مطرح کنم.

*- یکی از مشکلات عمدۀ سیاسی در افغانستان در قانون اساسی کشور نهفته است. در قانون اساسی افغانستان دانشمندان بر این باور اند که تناقضات زیادی وجود دارد؛ اما دو مسأله در قانون اساسی برای من بسیار قابل توجه است. نخست این که نظام سیاسی افغانستان در قانون اساسی به نام نظام ریاستی تعریف شده و آن هم به گونۀ که رییس جمهور در راس هر سه قوه قرار دارد. دولت سه بخش دارد. بخش اجراییه که عبارت از حکومت است، بخش قوۀ مقنینه یا قانونگزاری که عبارت از پارلمان است، بخش قوۀ قضاییه که قضایای فی مابین دولت و مردم را و قضایای در میان افراد جامعه را  باید به گونۀ عادلانه حل کند. در راس این سه قوه رییس جمهور قرار دارد. قانون اساسی کنونی افغانستان به رییس جمهور صلاحیت های داده است که از صلاحیت های ظاهر شاه بیشتر است.

در نظام های متکی بر دموکراسی یک اصل مهم تفکیک قوأ  است. تقسیم قدرت است. تقسیم قدرت برای آن که فساد به وجود نیاید. تمرکز قدرت به دست یک فرد فساد را به وجود می آورد. شما تصور کنید که تمام صلاحیت های یک ولسوالی به گونۀ عام و تام به ولسوال آن داده شود. ولسوال با وجود که انسان آرام و متینی باشد، شاید پس از مدت زمانی اندک اندک به سوی دیکتاتوری گام بردارد. از این نقطه نظر قانون اساسی افغانستان باید تعدیل شود نظام سیاسی آیندۀ افغانستان در آن تعریف شود که آیا برای افغانستان نظام پارلمانی بهتر است یا نظام ریاستی با موجودیت صدر اعظم و این که مردم باید در تعین والی ها چقدر نقش داشته باشند! من یکی از کسانی خواهم بود که این مسأله را در پارلمان آینده مطرح خواهم کرد و خواهان تعدیل در قانون اساسی افغانستان خواهم شد.

*- مسألۀ دیگری که همیشه برای کشور ما مایۀ درد سر بوده و کمتر به آن توجه شده، همین خط دیورند است. خط دیورند به طول دوهزار و چهار صد کیلو متر بخش جنوبی کشور ما را با پاکستان پیوند می زند. از زمان صدارت محمد داود خان این شعار که: دا پشتونستان زمونژ، از افغانستان بلند است و ما خط دیورند را به رسمیت نمی شناسیم. این درست به این می ماند که پلوان شریک شما می گوید که من این پلوان را قبول ندارم. پس برادر پلوان در کجاست؟ می گوید که باز پلوان را من تعین می کنم. این به این معنی است که پلوان شریک به زمین تو چشم دوخته است. حالا پاکستان فکر می کند که افغانستان با قبول نداشتن مرز دیورند در پاکستان ادعای ارضی دارد و در امور داخلی آن مداخله می کند.

ما در قرن بیست و یک زنده گی می کنیم و مکلف هستیم تا مرز های کشور خود را معین و مستحکم سازیم. شما فکر کنید که اگر به نزد قاضی می روید و ادعا می کنید که توته زمینی مرا فلان کس غصب کرده است. او اولین چیزی را که از شما می پرسد حدود اربعۀ زمین شماست. اگر شما سه سمت زمین خود را برایش بگویید و سمت چهارم آن را بگویید که نمی دانم در کجاست؟ قاضی فکر می کند که شما یک ادعای دروغین دارید! یکی از مشخصه های دولت این است که باید سرزمین معین داشته باشد. از این نقطه نظر تعریف دولت در افغانستان همیشه تعریف ناقص بوده است. ما باید این مسأله را حل کنیم، پارلمان افغانستان مکلفیت دارد که مسألۀ خط دیورند را حل کند. ما در مداخله های بی حد و حصر پاکستان که ما را به آرامش نمی گذارد، همین مسألۀ دیورند است. هرچند من باور دارم که پاکستان کشوریست که هیچ وقت طرفدار یک افغانستان سربلند، آزاد، مستقل و با اقتصاد و فرهنگ درخشان نیست. پاکستان می خواهد تا ماالتجارۀ آن به دُور دستترین دهکده های افغانستان راه پیدا کند و ما به مصرف کننده گان کالای فرسوده و بی کیفیت پاکستان بدل شویم.

*- مسألۀ دیگری که برای من بسیار با اهمیت است، مسألۀ زبان و مسألۀ فرهنگ است. بعضی از دوستان گفته اند که پرتو نادری در این جا نبوده، غم مردم دهکده را نمی داند. من می خواهم بگویم که ای دوست دانشمند من! غم مردم دهکده در شهر خورده می شود غم مردم دهکده در کابل خورده می شود! اگر من در این جا نبودم؛ اما با تنهایی و با جرئت تمام، همیشه به حیث استوار ترین مدافع فرهنگ، زبان و ارزش های دینی، جهادی و تاریخی سرزمین خود در بحث های رادیویی، تلویزیونی، در کنفرانس ها در داخل و خارج کشور حضور داشته ام، این یک سخن روشن است.

حالا من چه گناهی کرده ام اگر رفته ام در کابل درس خوانده ام، نوشته ام و در هر جایی که حضور می یابم می گویند که پرتو نادری از بدخشان است. برای دوستانی گفتم که اگر در جرشاه بابا می ماندم « قرق مالی » می بودم که شاید تا کنون سر ده تن شما را ترقانده بودم! این بهتر است یا این که شما یک هموطنی دارید که در کابل در بیرون کشور با اعتبار و به خوبی و شایسته گی از شما نماینده گی می کند. مسألۀ زبان و فرهنگ در افغانستان یک مسألۀ جدی و اساسی است. من مخالف هر گونه تسلط جویی زبانی و فرهنگی هستم. می خواهم بگویم مطابق به قانون اساسی باید برای تمام زبان های افغانستان شرایط همگون رشد و انکشاف مهیا ساخته شود. اگر رییس جمهور را به باغبانی تشبیه کنیم این باغبان مکلفیت دارد تا تمام گل ها را یک سان آبیاری کند و یک سان پرورش دهد. بسیاری از زبان های ما در خطر از بین رفتن است حتیٰ زبان فارسی دری و پشتو نیز. این زبان ها به دلیلی در خطر از بین رفتن اند که  تنها در سطح گویش وجود دارند. مردم تنها در خانه و بازار با آن سخن می گویند. شما فکر کنید که سالانه چند کتاب به زبان ترکی ازبیکی به نشر می رسد؟ شاید از پنج عنوان بالا نرود. شما تصور کنید آیا به زبان نورستانی کتابی چاپ می شود! آیا به زبان بلوچی کتابی به نشر می رسد؟ بدون شک در برابر هجوم فرهنگی که از غرب می آید و زبان انگلیسی بالاخره این زبانها از پای در می آیند.

سازمان ملل متحد همه ساله یک روز را به نام روز جهانی زبان مادری نامگذاری کرده است. در حقیقت سازمان ملل متحد با این کار می خواهد مردمان را متوجه سازد که ای مردمان متوجه زبان مادری خود باشید و الا می میرد. ببینید از قومی که زبانش را بگیرید، در حقیقت فرهنگ، تاریخ و هستی معنوی آن قوم را گرفته اید. تمام معنویت گذشته گان ما در زبان ماست و تمام فرهنگ ما در زبان ما تجلی می یابد. من در پارلمان یکی از کسانی خواهم بود که از این مسأله دفاع خواهم کرد. چرا کودکان ازبیک ما دورۀ مکاتب ابتداییۀ خود را به زبان ترکی ازبیکی نخوانند، چرا کودکان شغنان به زبان شغنانی نخوانند؟ چرا کودکان بلوچ و نورستانی مکاتب ابتدایی خود را به زبان های مادری خود نخوانند؟ کودکی که از خانه می رود به مکتب و متوجه می شود که در مکتب کسی به زبان مادری او سخن نمی گوید، کتاب ها به زبان مادری او نوشته نشده است، آیا او در این صورت فکر نمی کند که زبان مادری او زبان مکتب نیست. او شاید فکر کند که زبان مادری او بیهوده است و این امر صدمۀ سنگینی بر روان او پدید می آورد. من مخالف سیطره جویی قومی هستم و طرفدار برادری و هم آهنگی در میان همۀ اقوام کشور.

من در پارلمان منافع بدخشان را در تقابل با هیچ ولایت دیگری مطرح نخواهم کرد. من در پارلمان منافع بدخشان را در تقابل با هیچ قومی مطرح نخواهم کرد. بدخشان سیاست های بزرگی را باخته است. بدخشان صدمات زیادی دیده است. تقابل با اقوام دیگر و با ولایات دیگر به نفع بدخشان نیست. ولی بدخشان حق دارد که در مشارکت سیاسی کشور جایگاه بایستۀ خود را داشته باشد، بدخشان حق دارد تا در مشارکت های فرهنگی جایگاه بایستۀ خود را در سطح مملکت داشته باشد، بدخشان حق دارد تا به مانند ولایات دیگر به تمام حقوق اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، مدنی و اسلامی خود دست یابد. خواستن حق مساوی با برادر به مفهوم دشمنی با برادر نیست؛ بلکه پایمال کردن حق برادر به وسیلۀ برادرخود دشمنی است. من این گونه در پارلمان با این مسأله برخورد خواهم کرد.

*- مسألۀ دیگری که برای همۀ افغان ها و از جمله برای ما مطرح است. مسألۀ کوچی ها است، آیا، باید ما هنوز در قرن بیست و یکم ببینیم که عده یی از هموطنان ما تمام هستی شان روی شتر ها بار است و از این جا به آن جا می روند. من به دهکدۀ خمبک رفتم، برای من گفتند که ما هشت ماه زیر برف و باران هستیم و چهار ماه سبزه داریم و علف، آیا سزاوار است که این چهار ماه سبزه و علف را مواشی دیگران بیایند و بخورند! کوچیان برادران ما هستند، بیایند تذکرۀ  تابعیت بگیرند، بروند و خدمت عسکری بکنند، مالیه بدهند به مانند ما، دولت مکلف است که مطابق به قانون اساسی کشور به کوچیان جایگاه بدهد و آن ها را متوطن سازد.

در طول تاریخ کوچی ها درد سری در افغانستان بوده اند، آن ها همیشه وسیله یی بوده اند در دست حکومت های فاشیست و سیطره جو، کوچی های باید برای اسکان گزینی تشویق شوند. در کنار کوچیان همیشه یک وزارتخانه یی بوده است که هیچگاهی معلوم نشد که چه مقدار بودجه دارد، وزارتخانۀ اقوام و قبایل. این وزارتخانه همیشه وسیلۀ انتقال پول از افغانستان به آن سوی مرز بوده است. پولی که بیوه زن بدخشانی، تخاری، قندهاری، هراتی و... به دولت برای انکشاف اجتماعی مملکت می پر داختند، این پول ها به سران قبایل فرستاده می شد که گویا آن ها در برابر پاکستان از ما حمایت کنند. بعداً دیدیم که آن ها آن حمایت لازم را از ما نکردند، آنها خود را کاملاً پاکستانی می دانند. همگام با همین سیاست های دولت ما، پاکستان سیاستی داشت که می گفت بگذار که پاکستان علف بخورد، ولی ما خود را به قدرت اتومی می رسانیم. امروز پاکستان به یک قدرت اتومی بدل شده است؛ ولی ما هنوز در فقر، بیچاره گی، بدبختی، مذلت و جهالت بسر می بریم.

مسأله یی که همین لحظه یادم آمد که این روز ها در بدخشان نیز زمزمه های آن را شنیده ام، مسألۀ اربکی سازی است. اگر من به پارلمان رفتم، یکی از مخالفان سر سخت سیاست ملیشه سازی یا اربکی سازی یا پولیس محل خواهم بود. حالا شما هر نامی  که به آن بدهید در حقیقت همان شمشیر دادن به دست زنگی مست است. هیچ انسان هشیاری به دست زنگی مستی شمشیر نمی دهد. او حتماً با آن شمشیر جنایت خواهد کرد. من باور دارم که مار های یخزدۀ امروز دوباره با به دست آوردن تفنگ های اربکی، شبانه به دزدان مسلح بدل می شوند. این ها روز ملنگان شب پلنگ خواهند بود و دوباره آسایش شما را از بین خواهند برد! ما مکلفیت داریم، دولت افغانستان مکلفیت دارد، پارلمان افغانستان مکلفیت دارد تا به این مسأله بپردازند. ما نیازمند به تقویت پولیس ملی خود هستیم، نیازمند به تقویت ارتش ملی خود هستیم. ما این هرم های امنیت را باید در کشور خود تقویت کنیم نه گروهی را که به هیچ مرجعی پاسخگو نیست، تفنگ هم دارد، تفنگ هم دارد. آن گاه بدانید که فاجعه چقدر بزرگ است. این اربکی ها پیام آوران صلح و امنیت نخواهند بود.

*- نیرو های امریکایی در افغانستان هر آن چیزی را که بخواهند می کنند. زندان های امریکایی ها تا هنوز برای ما معلوم نیست که در کجاست.  آن ها اضافه از بیست زندان دارند و ما تنها از یک زندان آن ها آگاهی داریم که در بگرام است. نه تنها آنها؛ بلکه شرکت های امنیتی خارجی شهروندان افغانستان را می گیرند و زندانی می سازند. این امر به دلیلی است که دولت ضعیف و ناتوان ما، پارلمان ضعیف و ناتوان ما نتوانستند تا موجودیت این قوت ها را در افغانستان قانونمند سازند. وقتی که طیارۀ امریکا یی ها می آید و دهکده یی را در حالی که عروسی دارند، بمباردمان می کند، خون داماد و خون عروس جاری می شود آیا آنها احساس مسؤولیت می کنند، آیا دولت می تواند که از آن ها بپرسد! من خود شاهد بودم که دو سال پیش در روز هشتم جوزا وسایط جنگی امریکایی ها چگونه چندین عراده موتر شهروندان افغانستان در شهر کابل را زیر عرابه گرفتند و انبوهی از مردم را کشتند. هیچ کسی پرسانی نکرد که چرا چنین شد. جز یک اغتشاش گستردۀ مردم در شهر کابل و به آتش کشیدن چند مؤسسه که هیچ راه چاره نیست. من در پارلمان از شمار کسانی خواهم بود که در کنار آن عده از وکلای که خواهان حاکمیت قانون در افغانستان اند، این مسأله را دنبال کنم تا موجودیت قوت های خارجی در افغانستان قانونمند باشد.

تصور نکنید وقتی که من می گویم که موجودیت آن ها قانونمند باشد، از شمار کسانی هستم که بخواهم این مهمانان ناخوانده همیشه همین جا بمانند. این ها سر انجام باید از این سرزمین بروند و می روند. یک روز ما همین جا خواهیم بود که دیگر نامی از امریکایی ها این جا نخواهد بود. این ها می روند. برای رفتن این ها باید جدول زمانی تعیین بکنیم. این جدول زمانی را پارلمان افغانستان می تواند تعیین کند که این قوت ها از کدام سال خروج خود را از افغانستان آغاز می کنند. شاید در یک پروسۀ پنج ساله یا چهار ساله. اما تا آن زمان دولت افغانستان و این نیرو های که آمده اند که ما با القاعده در افغانستان می جنگیم باید امنیت را تأمین کنند. با این بازی موش و گربه که آنها به راه انداخته اند به دنبال منافع خود اند. به دنبال اهداف خود می گردند.

هرازگاهی از گزارش های رادیو ها و تلویزیون ها می شنوم که  ذخایر بزرگ مواد معدنی در فلان منطقۀ افغانستان کشف شده است، من دلتنگ می شوم. فکر می کنم که این ذخایر این کرگسان لاشخوار را همچنان در این جایگاه نگاه خواهد داشت. آنها آمده اند تا به این ذخایر دست یابند چون هیچ گربه یی برای رضای خدا موش نمی گیرد. آن ها نیامده اند تا برای ما صلح و سلم بیاورند؛ بلکه به دنبال منافغ خود هستند؛ ولی مجبور اند تا چیز هایی را هم این جا مطرح  کنند. در همین حال دولت ما هم در درون خود با مشکلاتی رو به رو است که بزرگترین مشکل درونی دولت همان فساد اداری است که. در طول تاریخ افغانستان هیچ دولتی به اندازۀ دولت کنونی ما با فساد سر دچار نبوده است. در جهت دیگر دولت با مخالفان مسلح سر و کار دارد این مخالفان مسلح دارای خواست های معینی هستند، پارلمان افغانستان این مکلفیت را دارد تا مکانیزم بحث و گفتگو  را با مخالفان دولت آماده سازد. یعنی ما می توانیم با مخالفان بحث و گفتگو کنیم؛ ولی در چارچوب یک میکانیزم و یک قانون نه آن که در پشت پرده، آن گونه که تا حال ادامه داشته است.

*- مسألۀ مبارزه با فساد اداری یک مسألۀ عمده و اساسی در حیات سیاسی- اجتماعی ماست، تا زمانی که فساد اداری ریشه کن نشود افغانستان روی توسعه و روی انکشاف را نخواهد دید. برای مبارزه با فساد اداری پارلمان افغانستان باید میکانیزمی را فراهم سازد. من می گویم همان گونه که مطرح می شود که رییس جمهور و وزیران و دیگر اراکین بلند پایۀ دولت باید جایداد ها، پول و دارایی های خود را ثبت کنند، به نظر من وکلای پارلمان نیز مکلفیت دارند تا پول و دارایی خود را نیز ثبت کنند. یعنی کسی که از یک ولایت به پارلمان می رود پنج سال بعد که بر می گردد آن گاه با چه سرمایه یی بر می گردد. آن ها باید جواب ده دارایی های خود باشند که در طول پنج سال به دست می آورند. تا هنوز ما ندیده ایم که وکیلی در پارلمان برخاسته و در این ارتباط سخنی گفته باشد. مسألۀ ثبت دارایی های اراکین بلند پایۀ دولت و وکلای پارلمان باید به یک سیاست عملی در کشور بدل شود.

*- مسألۀ معلولین را به گونۀ فشرده در آغاز مطرح کردم. معلولین ما عمدتاً از دو سرچشمۀ خونین می آیند. یا آنها مجاهدان دیروزین بودند که در طول جهاد معیوب شده اند و یا این که آنها قربانیان جنگ های داخلی اند که امروز منزوی ترین بخش جامعۀ اند که هیچ کس به درد آنان نمی رسد. دولت افغانستان ماهانه سه صد افغانی برای خانواده های معلولین و بازمانده گان شهدا می پردازد که پول ناچیز و شرم آوری است. پارلمان افغانستان مکلفیت دارد تا به این مسأله بپردازد. من به این مسأله خواهم پرداخت و در زمینه طرح های معینی را ارائه خواهم کرد.

*- ما چند مشکل داریم. یک مشکل ما همانا جهالت گستردۀ ماست. این جهالت گسترده ریشه در خرابی زیر بنا های معارف کشور دارد. امروز معلمان ما در وضعیت ناگواری به سر می برند. من فکر می کنم که اگر ما طرفدار توسعه و انکشاف هستیم باید بودجۀ وزارت معارف، تحصیلات عالی و به همین گونه بودجۀ وزارت صحت افزایش پیدا کند؛ اما در سطح ولایت بدخشان من فکر می کنم بزرگترین مشکلی که همیشه بدخشان داشته است، عبارت از نظام فاسد این ولایت است. وکلای ما در دورۀ گذشته با همدیگر مشت و گریبان بودند و یا هم مشت و لگد بودند، گاهی بعضی از این ها با بعضی دیگر شان سخن نمی گفتند و این امر سبب می شد که هیچگونه برنامۀ کاری مشخصی برای بدخشان نداشته باشند.

اختلاف همیشه در میان انسان ها وجود دارد، تنها در گلۀ گوسفندان است که اختلاف وجود ندارد. البته چیز های مشترک زیادی وجود دارد که انسان ها را با هم متحد می سازد. دین مشترک، سرزمین مشترک، آیین مشترک، ولایت مشترک، مسجد مشترک انسان ها را با هم نزدیک می سازد. این ها به خاطر بدخشان هم نتوانستند تا با هم کنار بیایند. من فکر می کنم بسیار ضرور خواهد بود تا از نماینده گانی که به پارلمان می روند یک گروه پارلمانی  مؤثر ساخته شود. این گروه پارلمانی مؤثر باید در شهر کابل دفتری داشته باشد تا وکلا در روز های معین، در ساعات معین به این دفتر بروند و به مشکلات موکلین خود رسیده گی کنند. این گروه پارلمانی باید در شهر فیض آباد دفتری داشته باشند تا مردم از طریق این دفتر بتوانند مشکلات خود را به کابل بفرستند. من فکر می کنم که هم آهنگی وکلا در پارلمان سبب خواهد شد تا در میان ولسوالی های ما تفاهم بیشتری ایجاد شود! هم آهنگی وکلا در پارلمان سرعت  پروسۀ توسعه و انکشاف در بدخشان را بیشتر خواهد ساخت و از فساد اداری جلو گیری خواهد کرد. ما مکلفیت داریم تا از افراد شایسته در نظام اداری ولایت خود حمایت کنیم. این یک امر بسیار مهمی است.

*- چیز دیگری را که می خواهم بگویم و آن بیشتر به مردم بر می گردد، ایجاد شوری های معارف است. براداران عزیز! دیگر دولت برای شما دسته دسته معلمان لیسانس و دانشمند نمی فرستد. دگر دولت این مسأله را به بازار آزاد گذاشته است. بازار آزاد یک نظام اقتصادی است که امروزه اکثر کشور های جهان این نظام اقتصادی را دارا می باشند؛ ولی پیش از تطبیق نظام بازار آزاد شرایطی است که باید وجود داشته باشد. اول موجودیت حکومت مقتدر و توانا، دوم حاکمیت قانون، سوم امنیت سراسری  در کشور، چهارم فرهنگ بازار آزاد. در حالی که چنین شرایطی در کشور ما وجود نداشت، بعد آمدند و نظام اقتصاد بازار آزاد را پیاده کردند و چنین شد که مافیای اقتصادی زنده گی مردم را با مشکلات بزرگی رو به رو ساخت. میخواهم بگویم هم اکنون دانشمندان اقتصاد باور دارند که نود در صد اقتصاد کشور در دست ده در صد گره های مافیای قرار دارد و تنها ده در صد اقتصاد در اختیار نود در صد مردم است. پولی هم که در بازار افغانستان در گردش است بیشتر پول مافیایی است و چنین است که این پول مافیایی سبب بدبختی مردم شده است.

( اقتصاد بازار یکی از مورد دیگریست که باید در قانون اساسی افغانستان تعدیل شود ) می خواهم بگویم که دولت با این سیاست اقتصادی که دارد در رابطه به ایجاد مکاتب با کیفیت عالی کمتر توجه خواهد کرد. پس ما خود باید چه کاری انجام دهیم؟ بیایید شوری های حمایت از معارف را بسازیم. شوری های حمایت از معارف به گونۀ نهاد های مدنی ساخته می شود. در وزارت عدلیه ثبت و راجستر می شوند. از خود دارای اساسنامه می باشند. پاسخگو می باشند، رییس دوره یی دارند. این شوری ها در جهت ایجاد کتابخانه ها، لابراتوارها، تهیۀ میز و چوکی، حتیٰ پرداخت مدد معاش برای معلمان کار خواهند کرد. من جزییات این مسأله را در رسالۀ « چرا می خواهم به پارلمان بروم » تشریح کرده ام.

*- مسالۀ بسیار دردناک و دشوار برای ما مسألۀ جوانان است. همه ساله در ولایت بدخشان اضافه از چهار هزار جوان از لیسه های این ولایت فارغ می شوند. از این شمار بعداً دست کم سه هزار تن آنان در امتحان کانکور دانشگاه ها یا پوهنتون ها ناکام می مانند و بر می گردند به خانه های شان. در خانه ها نق نق پدر است که « از تو چیزی ساخته نمی شود!» و چه و چه های دیگر و سرانجام آن بچه ها امروز در زیر این درخت و فردا در سایۀ آن دیوار و کنار آن جوی و بعداً سگرتی دود می کنند و بعد چیز های دیگر و سر انجام یگانه راه چارۀ که در ذهنشان می گذرد همانا هی میدان و طی میدان رفتن به ایران است.

سالانه انبوهی از جوانان ما در ریگستان های سیستان و یا هم به دست مرزبانان ایرانی جان های عزیز خود را از دست می دهند. آن هایی هم که به پوهنتون ها یا دانشگاه ها می روند در اولین امتحان در دانشگاه ناکام می شوند و بر می گردند به خانه، باز هم فضای خشونت آمیز خانه و شاید دیگر از خیر هر گونه آموزش عالی بگذرند. در گزارشی خواندم که در یکی از فاکولته های روانشناسی یکی از دانشگاه ها ده تن دانشجوی بدخشانی درس می خواندند، سر انجام سه تن آنان فارغ گردیدند، هفت تن تلفات وجود داشت. چنین امری برای قومی می خواهد سر افراز باشد، برای قومی که می خواهد در عرصۀ اقتصاد فرهنگ و سیاست نماینده داشته باشد، بسیار دردناک است. دریا موج پشت موج می رود، وقتی که موجی می رود، موج دیگری می آید و جای او را می گیرد؛ ولی وقتی موج دیگری نیاید، دریا خشک می شود.

ما باید متوجه آیندۀ کودکان خود باشیم، کودکان ما ادامۀ هستی ماست، ما باید با مسؤولیت به ادامۀ هستی خود بر خورد کنیم.  این جا یگانه راهی که باقی می ماند همان راه ایجاد شوری های حمایت از معارف است. می خواهم بگویم که من طراح این اندیشه نیستم، پیش از این چنین برنامه هایی در بعضی از مناطق افغانستان با موفقیت عملی شده است. یکی از این مناطق ولسوالی جاغوری در ولایت غزنی است. فارغان این ولسوالی در امتحان کانکور ناکام ندارند. ما میدانیم که در گذشته دولت های فاشیست و قومگرا، مردمان هزاره را در دو ساحه حق کار نمی دادند. یکی این که آنها را در ارتش نمی پذیرفتند و اگر هم می پذیرفتند از رتبه های پایین از رتبه های ضابطی و خورد ضابطی نمی گذاشتند که بالا بروند.

دوم این که آن ها را هیچ گاهی به صفت دیپلومات در کشور های دیگر راهی نمی کردند. از این نقطه نظر فاکولتۀ حقوق پوهنتون کابل تقریباً از موجودیت دانشجویان هزاره خالی بود؛ اما امروز اگر شما به فاکولته های حقوق بروید شمار زیاد و قابل توجه دانشجویان هزاره در فاکولته های حقوق درس می خوانند. آنها بر خاسته اند با بیداری و می دانند که در این نظام خون آشام بازار آزاد یگانه راهی که برای انسان باقی می ماند رفتن با توانایی در این بازار است. وقتی که مسألۀ بازار آزاد مطرح است، انسانها باید خود را آمادۀ زنده گی در بازار آزاد بسازند. فرهنگ آن را یاد بگیرد. هم اکنون انسان ها در بازار آزاد خریداری می شوند. استعداد و دانش و مهارت انسان خریده می شود. آن کسی که استعداد، دانش و مهارتی ندارد در بازار آزاد قیمتی ندارد. ما دیگر چاره یی نداریم جز آن که به آن چیزی برسیم، به آن چیزی اتکأ کنیم که آن چیز خرد ماست؛ عقل ماست. همان چیزی که خداوند گفت این شرف تست و از این نقطه نظر بر موجودات دیگر در زمین شرف داری و اشرف المخلوقات هستی!

دیروز جایی مثال آوردم و گفتم ای مردم وقتی در راه می روید توته نان خشکی را می بینید آن را بر می دارید و می بوسید! و بعد آن را بالای دیواری یا در جای بلندی می گذارید! به دلیل چه این کار را می کنید؟ می گویید که این نعمت خداوند است و بر بنده گان خداوند شایسته نیست که نعمت خداوند را زیر پای کنند! ناسپاسی کنند! مگر این خرد ما و این دانش ما و این ظرفیت بزرگی را که خداوند به ما داده است، نعمت بزرگ خداوند نیست؟ ما چرا در برابر نعمت بزرگ خداوند ناسپاسی کنیم و آن را زیر پای کنیم، از عقل خود کار نگیریم. این مفهوم آیۀ پاک قرآن شریف است که می گوید: « آن کسی که و یا در آن جایی که نمی اندیشند و از خرد خود کار نمی گیرند، آن جا پلیدی قرار داده می شود.»

رهبران جاهل وقتی بر قومی مسلط می شوند که مردم از خرد خود کار نمی گیرند، بزرگترین طاعون در یک جامعۀ موجودیت رهبران جاهل آن است. مسألۀ جوانان مسألۀ بسیار عمده است، ما بدخشانی ها بچه های خود را با حس مدیریت و با حس رهبری  بزرگ نمی کنیم. چنین است که بدخشانی ها برای معاون شدن همیشه داوطلب اند و برای رهبر شدن نه، ما بچه های خود را با روحیۀ سرکوب بزرگ می کنیم. امروز شمار زیادی دانشجویان در همین ولسوالی کشم وجود دارند؛ اما جایگاهی که باید آنها بنشینند، با هم بحث کنند، گفتگو کنند، سخنرانی کنند، نقطه نظر های خود را به یکدیگر بیان کنند، وجود ندارد. این ها به انسان های منزوی، انسانها خاموش و خویشتن کمتر بین تبدیل می شوند. چنین است که این ها فردا در پروسه های بزرگ سیاسی مملکت، سهمی گرفته نمی توانند. برای آن که رهبری را از آنها کس دیگری که در دوران کودکی با شخصیت سالم بزرگ شده است، می گیرد. بعد فریاد ما بلند می شود که چرا بدخشان وزیر ندارد، چرا بدخشان دبیر ندارد و چرا چیز دیگری ندارد. برادر تو تخمه را از آغاز با سرکوب پرورش کرده ای!

چرا این جوانان ما نهاد های ادبی و فرهنگی خود را نداشته باشند؟ چرا آنها در آن نهاد ها به خوانش آثار خود نپردازند؟ چرا در آن نهاد ها آنها با هم گفتگو نکنند؟ ما نیازمند به این امر هستیم که با کمک خود جوانان به ایجاد چنین نهاد هایی در ولسوالی و ولایت خود بپردازیم تا باشد روزی حرکت بزرگ دینی، فرهنگی و اجتماعی در میان جوانان ما ایجاد شود! تا زمانی که جوانان بدخشان بر نخیزند و برای آبادی این ولایت تلاش نکنند و برای اعتلای فرهنگ تلاش نکنند، من باور دارم که تغییری در وضعیت به وجود نخواهد آمد، تغییر در وضعیت ولایت ما پدید نخواهد آمد.

*- بدخشان با چهار هزار شاگردی که هر ساله از صنف دوازدهم فارغ می شوند آیا سزاوار آن نیست تا دانشگاه یا پوهنتونی داشته باشد! بسیاری از محصلان ما به سبب مشکلات مالی نمی توانند که به دانشگاه ( پوهنتون ) های ولایات دیگر بروند. به همینگونه دختران ما نیز روی یک رشته  مشکلات اقتصادی و اجتماعی نمی توانند به دانشگاه ها ( پوهنتون ) های ولایات دیگر بروند. من فکر می کنم که داشتن یک پوهنتون یا دنشگاه به مفهوم واقعی آن برای ولایت بدخشان یک امر ضروریست. من اگر به پارلمان رفتم در همکاری با گروه پارلمانی بدخشان تلاش خواهم کرد که وزارت تحصیلات عالی امر ایجاد یک دانشگاه ( پوهنتون ) مدرن را در بدخشان روی دست گیرد. هسته های آموزش های عالی موجود را انکشاف دهد.

*
- تجارت سرحدی برای بدخشان می تواند دروازه های سعادت را باز کند. این تجارت سرحدی می تواند در توسعۀ اقتصادی و صنایح دستی که عمدتاً به وسیلۀ زنان تولید می شود بسیار سودمند باشد، با دریغ که تجارت سرحدی و بازار سرحدی بدخشان به گونۀ نگران کننده یی در کنترول باندها مافیایی مواد مخدر قرار دارد. مردم بدخشان از موجودیت این باند های مافیایی صدمۀ بزرگی دیده اند. من در پارلمان یکی از مخالفان جدی و سر سخت چنین باند های مافیایی مواد مخدر خواهم بود. با این همه می خواهم بگویم که آیا من شایسته گی آن را دارم که به پارلمان بروم یا نه؟ این امر بر می گردد به مردم. این پاسخ را من روز بیست و هفتم سنبلۀ سال روان خورشیدی خواهم گرفت. این پاسخ همان روز داده خواهد شد.

مسألۀ دیگری را که می خواهم بگویم این است که از یک سال بدینسو برنامۀ رادیویی دارم زیر نام « از بلخ تا قونیه » در رابطه به زنده گی مولانا جلال الدین محمد بلخی، عالم تصوف و عرفان که به وسیلۀ پنجاه و چند رادیو در پانزده یا شانزده ولایت به نشر می رسد. از آن جمله در رادیوهای بدخشان. امید وارم که دوستان این برنامه ها را شنیده باشند. در دوران حاکمیت طالبان ناچار از آن شدم تا کشور خود را ترک کنم. آن روزگاری بود که همه آن چیز های خانه را که به نظرم اضافی می آمدند، به فروش رساندم تا این که کار به کتاب های من رسید.

کتاب فروش ها به خانه می آمدند و کتاب ها را انبار می کردند و قیمتی مطابق به خواست خود می پرداختند و می رفتند. بعداً به پشاور رفتم و برای رادیو بی بی سی به نام فرزندم « علی سینا » کار می کردم. آن هایی که رویداد های آن سال ها را تعقیب می کردند، شاید با این نام آشنا باشند. هیچگاهی در سمت بی عدالتی قرار نگرفته ام. خداوند مرا همین گونه آفریده است با زبان صریح و جرأت لازم. در هر گونه شرایط زنده گی چه در زندان بوده ام نوشته ام، چه بی سر پناه بوده ام نوشته ام، چه در تبعید بوده ام نوشته ام. همه شب ها تا نیمه های شب بیدارم یا می خوانم و یا هم می نویسم. حالا که این جا در حضور شما ایستاده ام، من نصرالله پرتو نادری هستم همراه با سی عنوان کتاب. بیست و پنج عنوان کتاب چاپ شده و پنج عنوان کتاب چاپ نا شده. تقریباً در کمتر از هر دو سال زنده گی خود یک کتاب نوشته ام. هیچگاهی آستان بوس هیچ قدرتی نبوده ام. هیچگاهی در برابر هیچ نظامی که در دهه های پسین در افغانستان وجود داشته است کرنشی نکرده ام. از همین جا می خواهم بگویم که هیچگاهی و حتیٰ برای یک روز هم عضو تشکیلات هیچ سازمان سیاسی و حزب سیاسی نبوده ام.

هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اســـرار من


آن سیه درونان وسیه اندیشانی که جز توطئه و تفطین و جز دروغ پراگنی چیز دیگری را نمی دانند، بگذارید که به یاوه سرایی خود ادامه بدهند! ولی واقعیت همین است که گفتم، البته این سخن به جای خود باشد که عضو یک حزب بودن مایۀ شرمساری نیست. همان گونه که فلان آقا حق دارد که در فلان حزب شامل باشد، کس دیگری نیز حق دارد تا در حزب دیگری عضو باشد. به حیث یک روشنفکر، به حیث یک ژورنالیست، به حیث یک آگاه مسایل سیاسی- اجتماعی همیشه آزاد اندیشیده ام و آزادی را دوست دارم و می خواهم با همین آزادی بمیرم و فقط مسؤول در برابر خداوند خود هستم چه از کردار خود و چه از گفتار خود. دستان مرا نگاه کنید که با این دستان تا هنوز به روی هیچ کسی قفاقی نزده ام، جز شاگردانم که آن ها را قفاق زده ام.

یکی از آنها در فیض آباد به من می گفت هر چند با این دستان به روی ما قفاق زده ای اما می خواهم دستت را ببوسم که برای من دست مبارکی است. با این دستان دزدی نکرده ام، جز میوه های باغ همسایه را زمانی که کودک بودم و گاهی هم شبانه همراه بچه ها به پالیز خودمان می رفتیم و آن خربوزه های خام را می دزدیدیم. دستم در خانۀ گنجشکان بسیار فرو رفته است، چوچه های گنجشکان را گرفته ام که بار ها به وسیلۀ پدر لت و کوب شده ام. در تمام زنده گی تنها یک بار پنجۀ من روی ماشۀ تفنگی فر آمده و غلبکی را که نشان گرفته بودم، کشتم. آن پرنده بر زمین افتاد و پَرپَر شد تا هنوز که آن خاطره که به یادم می آید ناراحت می شوم که چرا پرنده یی را این گونه کشتم. زبان من همیشه زبان فصیح و زبان بر حق بوده است، تا زیسته ام در هوای حق و عدالت زیسته ام. مخالف هر گونه ارباب سالاری هستم. می خواهم بگویم که فضیلت انسان ها به ارباب و ارباب زاده گی نیست. فصیلت انسان ها به تقوای آن ها، به دانش آن ها، به فهم آنها و به خرد آن ها تعلق دارد.

من خود را نامزد انتخابات پارلمانی کرده ام، فرزند کسی هستم، نواسۀ کسی هستم، می خواهم بگویم که من خود را به حیث یک شخصیت مستقل مدنی نامزد کرده ام. اعمال پدر من قطع شده است. اعمال پدر کلان من قطع شده است. تمام اعمال آن ها قطع شده است. منتظر روز جزا هستند، همان گونه که ما و شما نیز منتظر روز جزا هستیم و بر گشت همۀ ما به سوی خداوند است و این جهان در حقیقت پلی است که ما از آن می گذریم با توشه راهی که می بریم، چه اعمال نیکی انجام داده ایم و چه گفتار نیکی که انجام داده ایم! روزگاری از مولانا شمس الدین تبریزی پرسیده بودند که ای مولانای بزرگوار تو چگونه ای؟ گفته بود: من سخت متکبرم در برابر زورمندان، قلدران؛ اما سخت متواضع و خاکسارم در برابر مستمندان و تهی دستان و مظلومان.

من نیز چنینم، سخت متکبر در برابر زورمندان که خود را چنان بتی احساس می کنند و بعد می خواهند تا بروی و دستان نا مبارک آنها را ببوسی. من هیچگاهی چنین نخواهم کرد و هیچگاهی چنان نخواهم بود. می خواهم بگویم که اگر شما اعتماد کردید به این امر باور داشته باشید که امانت شما در نزد من همچنان محفوظ خواهد ماند! من این امانت را از شما نه به ریا، نه به فریب و نه به دادن نان و پول؛ بلکه می خواهم با آگاهی  شما بگیرم و آگاهانه از آن استفاده کنم. صدای من در پارلمان، صدای مجموعی شما خواهد بود! باور داشته باشید که این صدا صدای رسا، صدای بر حق و صدای پر مسؤولیت خواهد بود! باور داشته باشید که با رای شما هیچ معامله یی صورت نخواهد گرفت. اگر خدا خواسته بود و من به پارلمان رفتم حاضرم که روز آخر همین جا بیایم و تمام زنده گی خود را برای شما محاسبه کنم. حاضر هستم که وزن شوم تا در بر گشت ده کیلو وزن اضافی نگرفته باشم. حاضرم از ذره ذره لحظه های که در پارلمان در خدمت مردم خواهم بود حساب بدهم. می خواهم بگویم هر چیزی که هستم از مردم خود هستم و معذرت می خواهم از سخنانی بلند پروازانه یی! که در بارۀ خود گفتم، ولی دست کم  برای شناسایی خود ناچار از آن بودم.

پایان میزان ١۳۸۹شهر کابل