حکمت عملی حکیم ابوالبیان حامد کرزی

این روزها نمی دانم چه دعای پیر رفته است که تا رییس جمهور لب به سخن می گشاید، دسته دسته گلهای تازه یی را به آب می دهد. بعد ما انبوه کودکان بی خبر از همه جا و همه چیز، بی گدار به آب می زنیم تا باشد به دسته گلی برسیم؛ اما دست ما به گلی نرسیده می بینیم که آب بی آبی روزگار، یک نیزه از سرما گذشته است. گلها دسته دسته روی آب می روند و ما کودکان اندرز ناشنو، در زیر آب دست و پا می زنیم. رییس جمهور با سخنان حکیمانه ی خویش همچنان در گوش های ما، پند واندرز پف می کند و خود گویی تبلور حقیقت آن حکیم گمشده ی مدینه ی فاضله ی ابونصر فارابی است که پس از سده های دراز برگشته تا ما را به سوی « مدینۀ فاضلۀ بلند منزل فساد » رهبری کند!

دیروز ابونصر فارابی در جستجویی حکیمی بود تا او را به رهبری مدینه ی فاضله ی خویش برگزیند، چنان بود که چراغی برافروخت و رُوزان و شبان درازی گرداگرد شهر گشت؛ اما از چنان حکیمی نشانی نیافت! بیچاره نا امید شد و چهره در نقاب خاک کشید! کاش زنده می بود و می دید که امروز آن حکیم این جاست! خداوند می داند که روح آن بزرگوار چقدر پریشان است که چرا این همه در برپایی مدینه ی خویش شتاب داشت و نتوانست تا کنفرانس « بن » صبر کند! اما حکیم ما را با حکیم آرمانی ابونصر فرق ها بسیاراست. ابونصر می اندیشید که مدینه ی فاضله ی او بدون حکمت و رهبری حکیم نمی تواند سعادت و خیر کامل باشد؛ اما حکیم ما می اندیشد که بدون بلند منزل فساد نمی توان به خوشبختی دست یافت!

ابونصر خوشبختی را یک امر همه گانی و در رهبری حکیم می دانست؛ اما حکیم ما خوشبختی را در بلند منزل های می داند که با رهبری فساد می تواند قامت افرازد. این جا خوشبختی از آنانی است که بلند منزل دارند نه از آن کودکان پند ناشنو رفته در زیر آب.

اگر چنین نیست آن گاه که حکیم مدینه ی فاضله ی روزگارما! ارشاد فرمودند که: بلند منزل بسازید ازهرجایی که می کنید! چگونه جماعت بلند منزل فساد، از خواب خستگی بیدار شدند، فاژه های کسالت را به خنده های شاد بدل کردند و با کف زدن های پرشور شایسته سالاری، بیان داشتند که: ای مرشد و پیشوای عدالت و برابری! به بلند منزل های ما به این سنگرهای استوار انتحاری های آن سوی دیورند، سوگند است که تا هم اکنون خداوند رهبر حکیمی به حکمت و کاردانی تو نیافریده است! از ابونصر همه اش یک پندار بود و رویا، اما از تو همه اش حکمتیست عملی و کارساز! ما از حکمت تو به سامان رسیده ایم نه از آن مرده ریگ فراموش شده ای فارابی که دیگر مصرفی ندارد!

 من نیزهمین گونه می اندیشم؛ اما نه بر فراز بام « بلند منزل »؛ بلکه در زیر آب. برای آن که چه در زیر آب باشم و چه بر فراز بام بلند منزل، حکیم را بر من نظری خواهد بود، چون من سخنان او شنوم و فهم کنم! گوش حسودان سیاسی کر باد! که سخنان او می شنوند و فهم نمی کنند و یا نمی خواهند که سخنان او بشنوند، چنین است که در گمراهی، روزگار به سرمی برند!.در حالی که حکیم مدینه ی فاضله ی بلند منزل فساد را، سخنانیست چنان تخمه های پند و اندرز، حکمت و ضرب المثل همه اش سبزو روشن، که اگر ما را سر سوزن خردی باشد، هر سخن او ما را به بلند منزلی می رساند که از آن جا می توانیم پرواز کبوتران خوشبختی را در آسمان شفاف دموکراسی تماشا کنیم! و بدانیم که آسمان بلند منزلداران چه رنگی دارد!

روزگاری که شاگرد مکتب بودیم، استادان درعلم بیان برای مان یاد می دادند که فلان کس را خاکستر زیاد است!( کثیر الرماد است!) و یا بند شمشیر فلان کس دراز است! ما را که خرد و فهم اندک بود می پرسیدیم که ای استاد! از این سخنان ترا هدف چیست؟ استاد می گفت سخن به کنایه می گویم. آن را که خاکستر زیاد است، یعنی مردیست سخاوت پیشه و آن را که بند شمشیر دراز است مردیست بلند قامت. استادانم می گفتند که هر کسی را خداوند این حکمت نداده است تا این گونه سخن گوید! این کار بزرگان و نخبگان حکمت و ادب است. حالا این گفته ها را می بینیم که در برابر گفته های حکیم ما چقدر بیرنگ به نظر می آید! حکیم می گوید: ازهر جایی که می کنی بلند منزل بساز! به زبان دیگر فساد کن و بلند منزل بساز! یعنی فلان کس که بلند منزل دارد، فساد پیشه است. یا فلان کس را که بلند منزل زیاد است، فسادش زیاد است. یعنی فساد مفهوم دیگر بلند منزل است. من فکر می کنم که دیگر زمان آن گذشته است که استادان در بحث کنایه به شاگردان بگوید که:« حامد کثیرالرماد است»، خاکستر او زیاد است، پس سخاوتش زیاد است. نه دیگر این نمونه ی خوبی برای بیان کنایه در روزگار ما نیست؛ بلکه باید بگوییم که:« قسیم را بلند منزل زیاد است!» یعنی فسادش زیاد است.

مثال دیگری می آورم، بازهم همین استادان برای مان یاد داده بودند که ضرب المثل ها سخنان فشرده و حکمیانه یی است که به وسیله ی حکیمی و دانشمندی گفته شده و بعد در درازای زمانه ها در ذهن و زبان مردم بر جای مانده است. مردم می گویند: « خانۀ گرگ بی استخوان نیست!» حالا اگرتوجه کنیم حکیم ما یکی از زیبا ترین ضرب المثلهای روزگار را بیان داشته است که باید به نامش در کتاب های بیان ثبت شود، یعنی: « بلند منزل بی فساد نیست!» یا« آن جا که بلند منزل است، فساد است!» یا « اگر بلند منزل می خواهی فساد کن!» حالا که رییس جمهورمی گوید، در کابل بلند منزل بسازید! یعنی در کابل فساد کنید! چون بلند منزلی بی فساد و خانه ی بی استخوان گرگ وجود ندارد.

ازاین بحث ها که بگذریم این روزها بر رییس جمهور بسیار می تازند که چرا چنین گفته است. من سال ها پیش گفته بودم :« رییس جمهور چهار استخوان شده است/ بیچاره چه می تواند بکند/ همه ساله قره قولی تازه یی برسرش می گذارند!» چنین تاختن هایی بیشتر از زبان آنانی بیرون می شود که هر بامداد دهن شان را با کوکا کولای آزادی بیان چند بارغرغره می کنند! جانم تو که حق داری یک شبه ره صد ساله بزنی و در این یا آن تلویزیون شوی کار ناشناس مسایل بین المللی و بعد هر چه دل تنگت خواست بگویی؛ مگر رییس جمهور حق ندارد تا روزی اسب گفته های سرکش خود را در عقب گاری آزادی بیان ببندد! به پندار من او نیز حق دارد تا هرگونه که دل تنگش می خواهد این گاری شکسته را در این جادۀ خاک آلود براند! بگذار که صدای گاری حکمت، سیاست و کیاست او غلغله در گنبد افلاک اندازد!

من در سخنان رییس جمهور حکمت بزرگی می بینم. او می داند که « درد بد، دوای بد دارد.» او می خواهد که فساد را با افسد از بین ببرد و اگر چنین نشد باید آن را همگانی ساخت و این خود نوع عدالت است، چون ماهمگان به بلند منزل می رسیم و فساد مفهوم خود را از دست می دهد و آن روز در فرهنگ ها می نویسند که فساد به روایت حکیم ابوالبیان، همان بلند منزل است و بلند منزل نشانۀ همت بلند است! چون آن را که همت نباشد، نتواند دست به فساد زند! راه دیگرهم بستن خانۀ گرگ است و یا هم فروشکستن آن! این جاست که حمکت عملی او قامت بلند می کند و هزار ارسطو، فارابی و ابن سینا را در آوردگاه جدال فلسفی بر زمین می کوبد! شما به حکمت سخنان او توجه کنید که ما از قدیم از پیشوای دهکده شنیده ایم که اگر سر الاغ که از آن در فرهنگ حمکت عملی به بخت و اقبال و حکومتداری تعبیر شده است، چون در خم که نشانۀ فساد و آزمندی است گیر آید، نخست باید سر الاغ را برید و بعد خُم را شکست؛ اما حکیم ابوالبیان می گوید که برداران من! روزگار شلاق گذشته است و کارد دموکراسی نرم تر از آن است که بتواند گلوی زنده جانی را ببرد، پس چاره یی نیست، جز آن که کارها به گونه ی دیگری ساخته آید که نخست خُم را شکنیم و بعد سر الاغ را در چارچوب یک برنامه ی دراز مدت « ظرفیت پروری » آموزش مدنی دهیم تا دیگر درهوای آن نشود که سری در خمی فرو برد!

وقتی روزگار را این همه بی مروت و پیش پا بین می بینم با خود سوگمندانه می اندیشم که هفت کوه سیاه در میان اگر روزی خداوند سایه ی این حکیم دور اندیش، این ابوالبیان آخر زمان را از ما بگیرد، ما انبوه پریشان بی تدبیر چه خاکی بر سرخود خواهیم ریخت! و چگونه کبوتر را از سنگپشت تمیز خواهیم داد!

    قوس 1390 شهرک قرغه - کابل