سخنی با رئیس جمهور و آن ماجرای نجفی
هیچگاهی با رئیس جمهور سخنی نگفته ام، به زبان دیگر او هیچگاهی با من سخنی نگفته است. چند باری هم که او انبوه شاعران را به دربار فراخوانده بود تا برایش شعر بخوانند، من پوزش خواسته بودم. گفتند چرا؟ گفتم نه رئیس جمهور سلطان محمود غزنوی است و نه هم من ابوالقاسم حسن عنصری بلخی.
حال ناگزیرم تا سخنی با او در میان گذارم. هرچند شنیده ام که رئیس جمهور را فرصت خواندن روزنامه ها نیست، گفتم هرچه بادا باد! شاید باد موافقی سخنان مرا به گوشش برساند و چنین کردم.
راستش هیچگاهی با رئیس جمهور احساس همدردی نداشته ام، جز زمانی که گروهی از نامزدان معترض و به زبان دیگر نامزدان ناکام پارلمانی به دیدار او رفته بودند تا او را در خانه اش تهیدید کنند. کسی به کوه بالا می شد و کسی هم تمام واژگانی را که می شناخت چنان سنگ پاره هایی در فلاخن دهان کرده بود و بر سر و صورت رئیس جمهور پرتاب می کرد؛ اما او چنان کوهی خاموش بود و صبور. دشوار ترین لحظه ها آن گاه بود که کسی تمام خشونتی را که داشت در حنجره جمع کرده و در حالی که با انگشت رئیس جمهور را نشانه گرفته بود، می گفت:« زه اوس پوهیژم چه ته د افغانستان رئیس جمهور نه یی، دافغانستان رئیس جمهور آیکن بیری دی....»
رئیس جمهور همچنان خاموش بود و صبور، گویی تازه این سخن شیر خدا، علی مرتضیٰ را خوانده بود که بزرگترین شجاعت صبر است. دروغگو دشمن خداست که مرا از این خاموشی و شکیبایی رئیس جمهور خوشم آمد؛ و او در ذهن من جایگاه برتری یافت. در سرزمینی که همیشه خشونت سخن آخر را زده است، یک چنین شکیبایی برای رئیس جمهور چنین سرزمینی بزرگترین فضیلت است.
با این حال همواره خاموشی رئیس جمهور نمی تواند جایگاه او را در ذهن و روان مردم بالا ببرد؛ بلکه گاهی خاموشی، خود می تواند هزاران هزار پرسش بی پاسخ را در ذهن و روان مردم بیدار سازد. یک رهبر و یک رئیس جمهور زمانی در ذهن اجتماعی و سیاسی مردم سقوط می کند که در پیوند به سیاست ها و مشروعیت او پرسش های بی پاسخی پدید آید. چون در چنین صورتی مردم پاسخ های ذهنی خود را می سازند و بسا که این گونه پاسخ ها جو غلیط بد بینی اجتماعی را نسبت به او در میان مردم پدید می آورد.
این چند سطر آغازین را برای آن نوشتم که در یکی از شماره های ماه اسد ١٣٩٠ خورشیدی روزنامۀ ماندگار، گزارشی به نشر رسیده است در پیوند به آقای نجفی وزیر ترانسپورت. در گزارش ماندگار، آقای نجفی وزیر ترانسپورت ادعا کرده است که: « حامد کرزی را من رئیس جمهور ساختم ورنه داکتر عبداله رئیس جمهور بود.» من این موضوع را یک بار دیگر از آن جهت در ماندگار مطرح می کنم که، نخستین بار همین نشریه بود که از این راز سر به مهر پرده بر افگند و حال باید همه چیز آفتابی شود که هیچ انسان هوشمندی تیر در تاریکی رها نمی کند!
انتخابات دیگری در پیش رو داریم. رئیس جمهور، احزاب سیاسی، نهادهای مدنی، رسانه های آزاد ، مدافعان حقوق زنان، سازمان های حقوق بشر، شخصیت های دیگر اندیش سیاسی و عالمان دین این مسؤولیت سنگین را بر دوش دارند که تمام آن عواملی که سبب می شود تا انتخابات و دموکراسی در کشور از مسیر اصولی آن منحرف شود، از میان بر دارند!
چقدر جراًت می خواهد که کسی یک شبه برخیزد و بعد بگوید که من رئیس جمهور را به تخت و تاج رسانده ام. ما در گذشته وزیر فتح محمد خان را داشتیم که گاهی این را به شاهی می رساند و گاهی آن را، تا این که خشم تاریخ را بر ضد خود بر انگیخت و آن خشم تا هنوز پایان نیافته است. من به تناسخ باور ندارم و اما زمانی که سخنان نجفی را شنیدم لحظه یی اندیشیدم که چگونه شده است که روح فتح محمد خان در اندام نجفی حلول کرده است که اگر او شاهی بر می گزید نجفی رئیس جمهور بر می گزیند! در غیر آن چگونه می توان باور کرد که یک وزیر کابینه که یکی از ستون های استوار حکومت است لب به چنان سخنی بگشاید که بعداً نه تنها خود؛ بلکه رئیس جمهور را نیز به خاموشی سنگین و دردناکی وادارد. می خواهم بگویم آن دوست نیست که زبان دوست و بزرگ خویش را در برابر مردم می بندد و او را بی پاسخ می سازد.
ماندگار در ماه اسد ١٣٩٠ خورشیدی چنین چیزی را به نشر رسانده بود، از آن زمان تا کنون نه تنها آقای نجفی مُهر بر دهان زده؛ بلکه رئیس جمهور نیز خاموش است. این که جناب نجفی چرا چیزی نمی گوید، می توان دلیل آن را فهمید. کودک بودم که این ضرب المثل را شنیده بودم : « از ماهی پرسیدند که چرا سخن نمی گویی؟ گفته بود، دهانم پُر آب است!»؛ اما چرا رئیس جمهور خاموش است؟ این امر می تواند پرسش های رنگارنگی را پدید آورد. البته این خاموشی از آن خاموشی های نیست که جایگاه رئیس جمهور را در ذهن مردم بالا ببرد؛ بلکه از آن گونه خاموشی هایی است که جایگاه رئیس جمهور را در ذهن مردم فرو می پاشد. این خاموشی را چگونه می توان توجیه کرد؟
آیا رئیس جمهور پاسخی به آن ندارد و یا هم می گوید که آب ها از آسیاب ها فرو افتاده و دیگر بیل برداشتن پشت آب رفته سودی در پی ندارد! من دیده ام که گاهی رئیس جمهور که به پرسش های مردم پاسخی نداشته، جراًتمندانه اعتراف کرده است که پاسخی ندارم. آخرین نمونه اش در دیداری با مردمان قندهار بود که پاسخی برای آن مردمان جگر سوخته نداشت که چرا نیمه شبی این سربازان امریکایی دهکدۀ آنان را با گلوله های سپید دموکراسی به خاک و خون کشیدند؟ رئیس جمهور نه پاسخی داشت و نه سخنی؛ اما اعتراف کرد که جز خاموشی چیزی دیگری ندارم و پاسخی ندارم!!! چقدر دردناک است که رئیس جمهور در برابر مردم پاسخی و سخنی نداشته باشد!
اما چرا در برابر جناب نجفی خاموش است؟ امریکایی ها با شلیک مسلسل ها خانواده ها را به خون کشیدند و رئیس جمهور را بی پاسخ ساختند؛ اما این جا نجفی با یک جمله، اعتبار انتخابات ریاست جمهوری و اعتبار ر رئیس جمهور را به خاک و خون کشیده و او را بی پاسخ ساخته است. گاهی هم خاموشی خود پاسخی است؛ اگر خاموشی رئیس جمهور در برابر مردمان داغدیدۀ قندهار نوع همدردی با آنان تلقی شود، در این جا خاموشی او می تواند به گونه یی تایید سخنان نجفی باشد. من نمی دانم آیا نجفی برای رئیس جمهور آن قدر اهمیت دارد که می خواهد اعتبار و حیثیت یک پروسۀ بزرگ ملی و اعتبار و مشروعیت ریاست جمهوری خود را فدای او کند!
اگر آن جا خاموشی رئیس جمهور نوع همدردی تلقی می شود، این جا می تواند نوع بی اعتنایی در برابر تاریخ تلقی شود؛ با این همه آیا می شود همین گونه خاموشانه از برابر تاریخ گذشت، به هیچ صورت! من به یاد دارم که آن پیر مرد قندهاری پس از بیان آن حادثه ی خونین که موی بر اندام انسان راست می کرد، پرسشش را متوجه رئیس جمهور ساخت، رئیس جمهور خاموش ماند و پیر مرد باز با صدای بلند تکرار کرد که جناب رئیس جمهور این پرسش من متوجه شماست! تا این که رئیس جمهور گفت که سخنی و پاسخی ندارم!
شاید این جا رئیس جمهور صدای این پیر مرد گیسو نقره یین تاریخ را نشینده است که پیوسته می پرسد؛ که های جناب حامد کرزی! مگر ترا مردم نه؛ بلکه نجفی بر اورنگ نشانده است؟ شاید او این صدا را تا کنون نشنیده است؛ اما صدا پیوسته تکرار می شود، چه امروز، چه فردا، و چه پس فردا، چه آن گاه که استخوان های همۀ ما پوسیده باشد، باز هم صدایی از کوه های بلند پامیر تا دشت های گستردۀ قندهار می پیچید که های ای جناب حامد کرزی ترا ملت افغانستان بر اورنگ نشانده بود یا آقای نجفی که تو او را خلعت وزارت پوشاندی!
من باور دارم که پاسخ رئیس جمهور به این مسأله می تواند چنان گریستن جمال ناصر پس از شکست اسراییل در پیام رادویی اش به ملت مصر، جایگاه او را در میان مردم افغانستان استوار سازد. جمال ناصر گریست، در پیشگاه ملت بزرگ خود گریست، از دل گریست، صادقانه گریست، مانند یک شهروند عادی گریست، در هنگام گریستن احساس و غرور ریاست جمهوری نداشت، شکست خورده بود، گریستن او اعترافی بود که اطرافیانی برای او و برای مصر خیانت کرده بودند، مسؤولیت شکست را بر گردن گرفت و گریست، مسؤولیت همه چیز را بر گردن گرفت و گریست، مسؤولیت عامر را که برای او و برای مصر خیانت کرده بود بر گردن گرفت و گریست و صدای گریه اش را تمام ملت مصر و تمام عرب و حتا دشمن رجز خوان پیروز، اسراییل هم شنید، و اما این صدای دردناک گریه های او بود که دوباره جایگاهش را در دل مردم و در ذهن و وجدان مردم باز کرد. مردمی که تا پیش از آن پیام رادیویی خواهان بر کناری او بودند، دوباره در کنارش ایستادند. گویند عامر را دیگر توان دیدار با ناصر نبود، پنجه اش روی ماشۀ تفنگچه یی لغزید و بعد یک صدا و عبور سرخ یک گلوله از یک مغز سرطانی خیانت اندیش و کوله باری از شرمساری بزرگ تاریخ و تمام !!!
من نمی خواهم یک بار دیگر شاهد گریستن رئیس جمهور باشم، چون در این گریه ها آن سوز و درد گریه های جمال ناصر که ملتی را به حرکت در آورد، وجود ندارد. شاید تنها پاسخ روش رئیس جمهور افغانستان به گفته های نجفی در ماندگار است که می تواند جایگاه او را در میان مردم و در دادگاه تاریخ مشخص سازد. پیر مرد نقره یین گیسوی تاریخ، پیوسته پرسش خود را تکرا می کند. جناب حامد کرزی پیش از آن که دیر شده باشد و ترا توان گفتن نباشد، با فریاد بلندی پاسخ ده که آیا ترا رای مردم به ریاست جمهوری رسانده است و یا نجفی؟ که او را خلعت وزارت پوشانده ای. به یاد داشته باشیم که این صدا پیوسته در گنبد زمانه ها و روزگاران دراز، خواهد پیچید و خواهد پیچید و پیوسته از رئیس جمهور پاسخ خواهد خواست، برای آن که پیر مرد گیسو نقره یین تاریخ، سختگیرتر از آن پیرمرد گیسو خون آلود قندهاری است!!!