و این کاوۀ روزگارِ ما
تا یک هفته پیش کس چه می دانست که این بار بانویی با ارادۀ پولادین در سیمای کاوۀ آهنگر در برابرِ ضحاکیان روزگار به داد خواهی بر می خیزد و خیمۀ اعتراض بر می افرازد در چار راهِ سده یی که از دمو کراسی و حقوق بشر باد درغب غب انداخته است.
ضحاک را مار دوش می گفتند و چون آن دو مار روی دوش او به مستی در می آمدند، مغز سر دو جوان در کاسه های زرین نثار آنان می شد؛ ماران می خوردند و می خوابیدند و ضحاک به آسایش می رسید. این که چرا ماران ضحاک مغز جوانان را می خوردند، می تواند به این مفهوم باشد که ضحاکیان پیوسته در تلاش احمق ساختن جامعۀ هستند، خرد و تفکر سیاسی و مدنی مردم را دوست ندارند. وضعیت در روزگار ما نیز چنین است. چنان که در زمانۀ ما تا آن مار ها روی دوش ضحاکیان روزگار، به مستی در می آیند، خون حق و عدالت است که جام جام نثار آنان می شود. ماران می نوشند و آرام می شوند و ضحاکیان به آسوده گی نفسانی دست می یابند.
کاوه به داد خواهی فرزندانش پرچم بر افراشت و در همان نخستین لحظه ها، ضحاک از فریاد های داد خواهانۀ او چنان بیدی به لرزه در آمد و مصلحت در آن دید تا فرزند او را آزاد کند. اما سیمین بارکزی به داد خواهی حقوق پایمال شده اش به پا بر خاسته است. کاوه نخستین کسی نبود که فرزندانش فدای ماران ضحاک شده بودند، نه همۀ شهر داغدار بود و هر خانه در ماتم جوانی می سوخت؛ ولی همگان خاموش بوند و مُهر بر لب داشتند، شاید هم منتظر بودند تا کسی بر خیزد تا آنها به دنبال او در جستجوی حق و عدالت به راه افتند. این جا تنها حق سیمین بارکزی نیست که زیر پا می شود؛ این جا نیز هر خانه خود گورگاهِ حق و عدالت است. هر خانه ماتم پوش عزیزی از دست رفته ییست. قیام کاوه هرچند قیام داد خواهانه برای فرزندانش بود؛ اما در حقیقت قیامی بود برای همه جوانانی که قربانی ماران ضحاک شده بودند. قیامی بود همگانی.
سیمن نیز به داد خواهی برخاسته است، ظاهراً برای رسیدن به حق خود، اما این خیمۀ بر افراشتۀ او در حقیقت همان پرچم بر افراشتۀ کاوه است برای همه شهروندانی که همه روزه حقوق شان زیر پای پیلان بد مست روزگار می شود.
مردم بر کاوه گرد آمدند و رفتند به جستجوی فریدون و ضحاک را از اریکه بر انداختند. من امید وارم تا سیمین به حق خود برسد و قیام او نیز سبب گردد تا مردم گرد هم آیند و در برابرِ بی عدالتی بیاستند. می توان چنین آرزو کرد؛ اما در روزگاری که فریدونی نیست، چه می توان کرد!
ضحاک نخستین فریاد های کاوه را شنید و از هیبت صدای او ترسید؛ اما ضحاکیان روزگارِ ما صدای سیمین را پس از روز ها شنیدند. شاید فکر می کردند که این صدا، نیز یکی از آن صدا های معامله است در کابینه و در پارلمان. چنین است که برایش کرسی هایی پیشنهاد می کنند. شاید هم در صدای ضحاک صدای همۀ مردم پیچیده بود، اما صدای سیمین تنها بود، تنهای تنها. من نمی خواهم حتیٰ تصور مرگ او را هم کنم، آرزو دارم تا چنین زنی همچنان زنده بماند با پرچم بلند برافراشتۀ خویش.
این سرزمین شگفتی هاست، زمانی که به فهرست ها مراجعه می کنی در می یابی که در افغانستان بیشتر از صد حزب سیاسی وجود دارد، زمانی که بحث جامعۀ مدنی و همصدایی آن ها به میان می آید رییس هر نهاد مدنی از شبکۀ پیچیده و چند صد عضویی نهاد های مدنی خود سخن می گوید که در سراسر کشور گسترده است. پرسش این جاست که اگر ضحاکیان این همه نا وقت در برابرِ صدای سیمین واکنش نشان دادند، آن هم با فرهنگ معامله، شاید از آن جهت است که به گفتهِ شمس تبریز: برچشم ها مهر است، بر دلها مهر است و بر لبها مهر است. شاید هم می اندیشیدند که می توان با معامله یی به ماجرا پایان داد. پرسش دشوار و زجر دهنده این است که احزاب سیاسی و نهاد های مدنی چرا این همه نا وقت به سخن در آمدند و آن هم با تصور مرگ سیمین، که اگر سیمین بارکزی در ادامۀ این اعتصاب جان دهد؛ آنها در زمینه داد خواهی خواهند کرد. شاید هم شماری، از هم اکنون آستین بر زده و مشغول پروپوزل نویسی با یک « بجیت لاین » مناسب اند.
شماری هم می خواهند بگویند که کار سیمین نوع خود کشی است. خود کشی یا در نتیجۀ حس دردناک پوچی از زنده گی به میان می آید و یا هم از نوع ناگزیری، هیجان و یا هم یک رشته عوامل زجر دهندۀ روانی و ذهنی. خودکشی هدفِ اجتماعی و انسانی ندارد. اما اعتصاب غذایی نوع مبارزه است، نوع مبارزه مدنی در جهت تحقق حق و عدالت. نوع مبارزۀ عدالت خواهانه است. داد خواهی و ایستادن در برابر نفس اماره و شیطان قدرت است. من عالم دین نیستم؛ اما این قدر می توانم بگویم که هر مسلمانی که در جهت تحقق حق و عدالت جان خود را از دست می دهد، شهید است. سیمین با اعتصاب غذایی خود به جنگ خودکامه گان رفته است. برای آن که هر فسادی که در جهان پدید آمده است، از آن پدید آمده است که خود کامگان عدالت را نابود کرده و بر چشمان حق و قانون نشتر کشیده اند. از رسانه یی شنیدم که شورای علمای افغانستان فتوایی صادر کرده است که اعتصاب غذایی خودکشی است و خودکشی در اسلام حرام است. بدون تردید خودکشی در اسلام حرام است. جان هدیۀ خداوند است و کسی جز او حق گرفتن آن را ندارد. نخست با ویژه گی های که بر شمرده شد یک چنین اعتصابات غذایی، خودکشی نیست. بلکه مبارزه برای حق و عدالت است. مثلاً وقتی سرزمینی مورد هجوم دشمن قرار می گیرد و یا شهروندان سرزمینی از نظام خود کامه یی که دارند به ستوه می آیند و در برابر متجاوز و استبداد نظام می ایستند، بدون تردید این حالت مرگ های زیادی را در پی دارد، آیا چنین مرگ هایی نیز خودکشی است؟ می خواهم از شورای محترم علما بپرسم این پاکستان که روزانه ده ها راکت بر دهکده های کنر آتش می کند و در نتیجه ده ها کودک، زن و مرد این سرزمین کشته می شوند، خانه ها و دهکده ها ویران می شوند، مردم دسته دسته خانه های خود را ترک می کنند و آواره می شوند، کودکان شان بیمار می شوند و نانی برای خوردن و سر پناهی برای زیستن ندارند، شما بزرگان دین چرا در برابر آن خاموشید؟ من تا کنون واکنش شما را در این زمینه نشنیده ام. وقتی همسایه در خانه ات سنگ می اندازد، مگر تو بر همسایه بانگ نمی زنی که این سنگ چگونه و چرا از خانۀ تو بر خانۀ من پرتاب می شود؟
چرا در برابرِ این انتحاری های که بیماران را در شفاخانه ها، دانش آموزان و دانشجویان را در مکاتب و دانشگاه ها، مسافران را در شاهراه ها، بازاریان را در بازارها، نمازگزاران را در مساجد به خاک و خون می کشند، این گونه خاموشید و مهر از لب بر نمی دارید؟ انتحاری های پاکستانی و قبایلی شما را به چالش بزرگی کشانده اند، برای آن که آن ها برای یک چنین اعمال خونین در چارچوب قرائت خود از اسلام دلایلی ارائه می کنند؟ آیا در اسلام یک چنین اعمالی جایز است؟ اگر نیست چه حکمی در مورد آن وجود دارد؟ به گمانم این بزرگترین مسؤولیت شماست تا در این زمینه به سخن در آیید. انتحاری امروزه چهرۀ خشینی از اسلام در جهان نشان داده است. شما که خاموشید مگر نمی اندیشید که جهانیان به چنین اندیشه یی اندر شوند که خدای نا خواسته شما نیز با چنان اعمالی موافق هستید؟ و یا هم نمی توانید به جنگ استلال آنها بروید.
من می پندارم که سیمین بارکزی فصل تازه یی را در مبارزات سیاسی افغانستان گشوده است. در کشوری که در آن هر مشکلی از سطح خانواده تا دولت پیوسته با استفاده از افزار و شیوه های خشونت آمیز حل می شود، یک زن برای نخستین بار بر می خیزد و فانوسِ جانش را در تاریکی روشن می کند تا ما بهتر بتوانیم در این تاریکی گام بر داریم به پندار من او سزاوارِ ستایش است نه سرزنش.
گاهی فکر می کنم که بازار آزاد افغانی همه چیز حتیٰ ارزش های انسانی را نیز به کالا های یک بار مصرف بدل کرده است. رفت و آمد در خیمۀ سیمین این روزها زمانی بیشتر شد که رسانه خطر مرگ او را پخش کردند. با چنین خبری بود که نهاد های مدنی و احزاب سیاسی افغانستان از خواب زمستانی بیدارشده و با چشمان خواب آلود به خیمه گاه او دویدند تا باشد که تصویر شان در تلویزیونی پدیدار شود. آن گاه گردنی افرازند از تفاخر که آنها از داعیه داران اند. ظاهراً صدای مرگ سیمین آنها را به این سر و صدا و این دویدن ها وا داشته است؛ نه صدای مدنی و اعتراض شهروندی او.
افغانستان نیازمند به این امر است تا نگذارد که یک چنین صدا هایی خاموش شود. ما باید شیوه های مبارزۀ مدنی را فرا گیریم. من می اندیشم که این بانو در این آموزش پیشگام شده است و با این پیشگامی بر سرِ همه هیاهو گران سیاسی که همه حقوق زن، آزادی، دموکراسی، جامعۀ مدنی را با اندیشۀ مفلوج پروژه یی خود اندازه می گیرند، چادر شرمساری تاریخ را هموار کرده است.
میزان 1389 شهرک قرغه- کابل