برگـشت به برگۀ پیــشین برگـشت به برگۀ اصـلی به برگۀ بعـــدی
 

يک لقمه روشنايي

پيش از آن که دستم به جويباری برسد
جوانی من در گلدان تنگ سال های شوم خشکيد
و باد های خشم آلود
از دشت های خستۀ پاييز
به ديدار شکوفه های من آمدند
پيش از آن که دستم به جويباری برسد
سپيدار های تشنه در باغ های بی سرانجامی خشکيدند
و دارها قامت بلندتری يافتند

اين جا  در انبساط فاجعه

آسمان برای رقص ستاره گان تنگ شده است
و آفتاب پشت ديوار گرسنه گی
چشم انتظار یک لقمه روشنايي است
و دلتنگی من  بزرگتر از آن است
که به ديدار چراغی دلشاد شوم
اين جا در  انبساط  فاجعه، کشتی شکستۀ مرا
جز ابر های پاره پارۀ سرگردان
بادبانی نيست

شهر پشاور، جولای ٢٠٠١ میلادی