برگـشت به برگۀ پیــشین برگـشت به برگۀ اصـلی به برگۀ بعـــدی
 

لحظه های سُربی تیرباران

ورقپاره های که در باد پریشان می شوند
آنبوه کبوترانی اند، که شرفۀ بال عقابی
آسمان پرواز شان را از طنین مرگ، لبریز کرده است

ورقپاره هایی که در باد پریشان می شوند
انبوهِ کبوترانی اند
که از آن سوی دیوار بلند سال های دور می آیند
و بال نفس های بُریدۀ مرا
آن گاه که در یک شب تاریک با گربۀ سیاهی مقابل می شدم
به عاریت گرفته اند

ورقپاره های که در باد پریشان می شوند
انفجار هستی یک خشم است
شاید خطابۀ بربادی آزادی است
که پیشوایان دموکراسی خونین
در سرزمین من، در عراق، در فلسطین
از گلوگاه تانک فریاد می زنند
ورقپاره های که در باد پریشان می شوند
استقامت زنده گی است  در برابر مرگ است
التماس دریوزه گر پیری است که ره به گوش رهگذاری  نمی برد
شاید آیینه یی است که  تاریخ حقیقت خود را در آن تماشا می کند
شاید آخرین رویای دختر فلسطین است         
در لحظه های سربی تیر باران

شهر پشاور، اپریل ٢٠٠٢ میلادی