مُهر تازه
چنان عقابی که در رویای پرواز بلندی خاموش می شود
پنجرۀ خاموشی سنگینم را
رو سوی آفتابی بگشایم
که تنها در آسمان عشق طلوع می کند
من دلم می خواهد
که چشم در چشم مرگ بی ایستم
و بیآن که داوری در میانه باشد
روی اوراق بدهکاری های خویش، مُهر تازه یی بگذارم
چه زمانه ای که باران در آن سوی دیوار شکستۀ مرطوب
حتا صدای التماس کاج های بلند را نمی شنود
و مفهوم طراوت
در دایرة المعارف باران تراش می خورد
ابتذال در امتداد خشک سال معرفت
هزار و چند بار دیگر
برای کودکان تشنه گی، تجدید چاپ می شود
چه زمانه ای که انجیرزاران دهکدۀ عشق
از شرم برهنه گی ما هزار بار برهنه تر شده است
شهر شپاور، اکتبر ٢٠٠٢ میلادی